وقتي آب سربالا مي رود . . .

دکتر ناصر زرافشان

دو شنبه 20 اوت 2007, بوسيله ى دیاکو

در شماره 16 روزنامه هم ميهن مصاحبه اي با آقاي عباس ميلاني زير عنوان "روزگار سپري شده روشنفکران چپ" منتشر شده است که در آن بنا به توضيح مصاحبه کننده قرار بوده است درباره "روشنفکران چپ ادبي و دلائل تفوق طولاني آنها بر فضاي فکري جامعه " بحث شود؛ اما اگر از چند فتواي کوتاه و بدون دليل راجع به چند چهره ادبي بگذريم ، آنچه در اين مصاحبه مورد بحث قرار گرفته ، بجاي چپ ادبي ايران ، جنبش چپ بطور کلي و در همه جهان و بخصوص جنبه هاي سياسي و ايدئولوژيک آن است ؛ و از کائوتسکي و لنين و گرامشي و مائو تسه تونگ و لين پيائو گرفته تا کامبخش و خليل ملکي و آريان پور ، از طبري و ترويج مارکسيسم و فروغي و تجدد فکري در ايران و "سير حکمت در اروپا" گرفته تا مصدق و کودتاي 28 مرداد و ماهيت اين کودتا و جريان تشکيل حزب رستاخيز و ايدئولوژي آن و نو تاريخي گري و بي حافظگي تاريخي ايرانيان سخن رفته است که بديهي است هيچ يک از اين مباحث ، بحث ادبي نيست ، و هيچ يک از اين چهره ها نيز چهره هاي ادبي و هنري نيستند. من ترديد دارم که آقاي ميلاني نويسنده و هنرمند باشد ، يعني قريحه و خلاقيت ادبي و هنري داشته باشد ؛ نيز ترديد دارم که او صلاحيت نقد ادبي داشته باشد ، اما يقين دارم کسي که در زمان واحد ، خود را هم نظريه پرداز سياسي و ايدئولوگ ، و هم منتقد ادبي و هنري بداند ، و هم در زمينه تفکر سياسي و فلسفي و هم در زمينة خلق ادبي و هنري اظهار لحيه کند ، از هيچ يک از اين دو چيزي نمي داند و شايد به همين دليل هم وقتي مصاحبه کننده از او در مورد "روشنفکران ادبي يا نويسندگان روشنفکر" سؤال ميکند، جواب اين سؤال را نمي دهد و بجاي آن ، چون چنته اش در اين زمينه خالي است ، وارد عرصه سياسي و ايدئولوژيک مي شود. زيرا تحليل ادبي و هنري ، عرصه اي است خاص خود و جولان در اين عرصه نيازمند آگاهي هاي تخصصي از موضوع و نقد و تحليل بر اساس نظريه هاي ادبي و روشهاي خاص اين رشته است ، و بدون نقد و تحليل با چهار کلمه کلي گويي بي پايه و فتوا مانند از اين قبيل که "نصف داستان هاي کوتاه هدايت را هيچ روزنامه اي چاپ نمي کرد ، اينقدر که زبانش سست است ، اينقدر که بافتش ضعيف است ..." نمي توان پرونده کسي مثل هدايت يا علوي يا صمد بهرنگي را بست.

اما من در اينجا به اظهار نظر هاي «ادبي» آقاي ميلاني کاري ندارم و پاسخگويي در اين زمينه را به کساني وا ميگذارم که حوزه تخصصي کار آنها مباحث ادبي است. بحث من در مقاله حاضر ، از يک طرف بر سر اظهار نظر هاي «سياسي-اجتماعي» و گاه «فلسفي» ايشان ، و از طرف ديگر بر سر معرفي نامه آقاي ميلاني بقلم مصاحبه کننده است.

مصاحبه ، با معرفي آقاي ميلاني بوسيله مصاحبه کننده شروع مي شود. هدف از معرفي ، در اين موارد اين است که از مصاحبه شونده شناختي به خواننده بدهند . اما يک زندگي 59 ساله که بستر شکل گيري ميلاني فعلي است و تنها از خلال همين زندگي ميتوان به منشاء و علل مواضع کنوني او پي برد ، از سوي آقاي مصاحبه کننده در سه سطر ، يعني با ذکر سه تاريخ خلاصه مي شود : "عباس ميلاني در 1327 متولد شده ، در 15 سالگي به امريکا رفته ، پس از اقامتي ده ساله در آن کشور در سن 25 سالگي به ايران بازگشته و در اواسط دهه 60 خورشيدي دوباره به امريکا رفته و اکنون مقيم امريکاست ..." همين.

اين شيوه چهره سازي هاي کاذب است. ابتدا بر روي زندگي گذشته و واقعيت زندگي کنوني فردي که قرار است «چهره» شود ، سرپوش مي گذارند و بعد با عناوين دهن پرکني از قبيل «انديشمند و تئوريسين شناخته شده» در مورد او، و تعارفاتي از قبيل «پر مخاطب ، جريان ساز ، سترگ ، بسيار مهم و ...» در مورد ترجمه هاي او ، مخاطب جوان و خالي الذهن از راه رسيده را مرعوب مي سازند ، و به اين ترتيب از فرد مورد نظر يک «اتوريته» فکري ، يک مرجع مي سازند تا بعدا بتوانند با اين شيوه ، افاضات او را نسنجيده و بدون نقد ، بي آنکه فرصت سبک و سنگين کردني وجود داشته باشد ، به خواننده خالي الذهن حقنه کنند. ما اطلاع نداريم اين "تئوريسين شناخته شده " کدام "تئوري ها" را و در کدام زمينه اي ارائه کرده است ، اما در سطور آتي بعنوان يک مترجم ، يکي از ترجمه هاي او را – که بسيار هم در اين مصاحبه از آن ستايش شده است- مورد بررسي قرار خواهيم داد.

اما پيش از پرداختن به ترجمه هاي آقاي ميلاني و نظرات ايشان ، گمان ميکنم داشتن اطلاعات مختصري پيرامون زندگي گذشته او – که در معرفي آقاي مصاحبه کننده مسکوت مانده است- ضروري باشد تا بتوان از خلال آن سير نامبرده را تا رسيدن به مواضع فعلي اش بهتر شناخت.

در تابستان سال 1355 گروه پرويز واعظ زاده (کادرهاي سازمان انقلابي حزب توده) بوسيله فرد خود فروخته اي بنام سيروس نهاوندي لو رفت و واعظ زاده و ياران او (خسرو صفائي، گرسيوز برومند، معصومه طوافچيان، مهوش جاسمي و ... ) يا در جريان يورش ساواک به خانه هاي آنها و ضمن درگيري، يا پس از دستگيري در شکنجه گاههاي ساواک به شهادت رسيدند. سازمان انقلابي در سال 1348 برخي از کادرهاي خود را به رهبري پرويز واعظ زاده براي مبارزه عليه رژيم پهلوي به داخل ايران فرستاده بود. اما پيش از او همين سازمان سيروي نهاوندي را روانه ايران کرده بود که او – به ادعاي خودش- بعلت تفاوت ديدگاه با سازمان انقلابي ، با اين سازمان قطع رابطه کرده و گروهي را بنام "سازمان رهائي بخش خلقهاي ايران" بوجود آورده بود. اين که سيروس نهاوندي از ابتدا اين باصطلاح "سازمان رهائي بخش..." را زير نظر ساواک براه انداخته بود يا دستگيري ادعائي او در سال 54 صحت داشته و او پس از اين دستگيري تن به همکاري با ساواک داده بود کاملا روشن نيست. اما بهرحال در تابستان 55 گروه واعظ زاده که سيروس نهاوندي در آن نفوذ کرده و آنرا لو داده بود زير ضرب قرار گرفت و اعضاي آن کشته شدند. پس از آن، ساواک تعداد زيادي از جواناني را هم که طي آن سالها در دام "سازمان رهائي بخش..." نهاوندي افتاده يا بهرحال با او رابطه اي داشته يا بوسيله او شناسائي شده بودند، دستگير کرد. عباس ميلاني هم در ميان اين دستگير شدگان بود. پس از آنکه معلوم شد سيروس نهاوندي خود عامل ساواک بوده و ساواک در جريان همه چيز گروه او بوده است ، برخي از اين دستگير شدگان در زندان بريدند و به همکاري با رژيم تن در دادند. عباس ميلاني از آن جمله بود. او با ابراز ندامت و نوشتن تنفرنامه اي که در مطبوعات سال 56 نيز درج شد ، همانسال از زندان آزاد شد. دوست چهل ساله ام ناصر رحماني نژاد، که هر کجا هست اميدوارم سلامت باشد، در آن ايام با عباس ميلاني هم سلول بود و نقل ميکرد که ميلاني خود مي گفت تصميم دارد با ساواک همکاري کند و استدلال ميکرد که گروه سيروس نهاوندي ساخته ساواک بوده و آنها همه چيز را مي دانند و به اين ترتيب هيچ دليلي براي خودداري از همکاري با آنان وجود ندارد. البته ميلاني چون در سالهاي 55 و 56 پيش بيني سرنگوني رژيم پهلوي را در آينده نزديک نميکرد ، در اين معامله مغبون شد و اگر ميدانست چند صباحي ديگر مثل ديگران از زندان آزاد مي شود، اين باج را به رضا عطارپور (سربازجوي ساواک معروف به حسين زاده) نميداد. دوسال پس از آنکه او به اين ترتيب از زندان بيرون آمد، رژيمي که او به آن سرسپرده و قول همکاري به آن داده بود، سرنگون شد. او همين دوسال پيش با تحمل خفتي سنگين تغيير جهت داده بود تا خود را با "باد" هم جهت سازد، اما اکنون "باد" دوباره تغيير جهت داده بود!

در همان سالهاي آخر رژيم پهلوي هنگامي که به آذين فراخوان "جبهه دموکراتيک" خود را منتشر کرد، ميلاني جزوه اي را با نام مستعار ------- پخش کرد که در آن به به آذين و جبهه دموکراتيک پيشنهادي او زير عنوان "دکان جديد حزب توده" حمله کرده بود. مناظره اي هم در "نقد آگاه" با نجف دريابندري داشت. سپس با سرنگوني رژيم پهلوي در آن روزهاي آشفته اوليه به دانشگاه رفت و در دانشکده حقوق سرگرم کار شد که پس از مدتي از آنجا هم بدليل سوابقش ، عذر او را خواستند. به اين ترتيب او که همه شانسهاي خود را در داخل کشور تباه شده ميديد، دوباره به امريکا رفت. در آنجا ابتدا در يک مدرسه درجه سه در کاليفرنياي شمالي بنام کالج نوتردام به ايرانيان جامعه شناسي درس ميداد. او از اين کلاسها براي تخريب مارکس استفاده مي کرد چون ميدانست مستمعين او در آن کلاسها چيزي از مارکس نمي دانند. او تصميم گرفته بود خيانت به آرمانهاي سوسياليستي و ضديت با مارکسيسم را به پول نقد تبديل کند و به اين ترتيب خود را به عنوان يک "روشنفکر" ضد مارکسيست و ضد چپ ، در معرض فروش قرار داد و براي قرب به قدرت تلاش بسيار کرد. امريکائي ها او را مناسب تشخيص دادند و به عنوان يکي از مديران "پروژه دموکراسي ايران" منصوب و به گروهي از عوامل ايراني و امريکائي ملحق شد که مستقيما در اين زمينه کار مي کنند و پايگاه نئوکانها در انستيتوي هوور در استانفورد را در اختيار او قرار دادند. اين انستيتوي هوور يکي از بازمانده هاي دوره تبليغات هيستريک ضد کمونيستي است که در دوران جنگ سرد براي مبارزه با کمونيسم بوجود آمده و اکنون براي "دفاع از دموکراسي" کار مي کند.

در همان روزهائي که در ماه پيش مصاحبه مورد بحث در روزنامه هم ميهن منتشر شد، آقاي عباس ميلاني به اتفاق راب سبحاني و لادن ارچين در باهاماس با نئوکانهاي امريکائي و اسرائيلي در زمينه تغيير رژيم در ايران جلسه داشتند. آقاي اميد کاشاني در تاريخ 6 ژوئن 2007 در سايت ايرانيان www.iranian.com گزارشي در اين زمينه داشت.

ضمنا با وجود نکوهشي که آقاي ميلاني در متن مصاحبه خود از رابطه مراد و مريدي "آل احمد و اطرافيان او" ميکند، از همين معرفي و مقدمه اي که مصاحبه کننده نوشته است کاملا پيداست که اين مصاحبه کننده خود "مريد" اين تئوريسين نوظهور است. مصاحبه کننده در اين گفتگو "...ذهن آکادميک، نظام مند و دقيق عباس ميلاني را درک کرده است ..." و ميگويد "توانائي ميلاني در ارائه مولفه هاي تاريخ نگر، اشاره هاي مداوم و پرشمارش به مصاديق بحران روشنفکري در ايران «اين باور را در او بوجود آورده است که او همواره به مسائل روشنفکران ايراني پرداخته و اصلا دغدغه اصلي اش همين است» و در ادامه مينويسد «از ديگر آثار مهم اين مترجم و منتقد ايراني بايد به ترجمه مشهور و تاثير گذارش از رمان بي بديل ميخائيل بولگاکف يعني مرشد و مارگريتا اشاره کرد». در حاشيه اين مصاحبه هم آقاي بهروز افخمي زير عنوان مهمان يادداشتي دارد سراسر تمجيد از همين ترجمه که طي آن از اين که "مترجم با ذوق و خيلي وسواسي و کمال طلبي مثل عباس ميلاني آنرا به فارسي در آورده" ابراز مسرت ميکند. ببينيم قضاوتهاي اين صاحب نظران روزنامه اي تا چه حد مستند و متکي به بررسي هاي جدي و واقعي است و خواننده تا چه حد ميتواند به آنها اتکا کند. آقاي عطاالله مهاجراني در ويژه نامه تحليل خبر شماره 1365 روزنامه اعتماد مورخ 23 فروردين 86 صفحه27 مقاله اي دارد زير عنوان "عيار ترجمه مرشد و مارگريتا" که خواندني است. او مينويسد سالها پيش دکتر شرف الدين خراساني به من گفت هنگام خواندن کتابهائي که از زبان ديگري ترجمه شده است "هرجا را که نفهميدي، با مداد کنار صفحه علامت بگذار. شايد نويسنده نفهميده باشد! شايد هم مترجم، شايد هم خودت!"... در اين مقاله مي خواهم نقدي و نگاهي داشته باشم به ترجمه رمان شگفت انگيز "مرشد و مارگريتا" ... وقتي کتاب مرشد و مارگريتا را ميخواندم اين داوري را داشتم که مترجم به شايستگي از پس معني و لفظ برآمده است. اما جابجا در متن فارسي با ابهام و علامت سوال روبرو ميشدم. کنار هر عبارت يا واژه اي که برايم مبهم و ترديد آميز بود، با مداد خط کشيدم، علامت سوال و تعجب گذاشتم. در تعطيلات نوروزي امسال متن انگليسي مرشد و مارگريتا را خواندم. البته نسخه انتشارات پنگوئن. همه آن ابهام ها زدوده شد! مثل توده مه محو شد... همان وقت که ترجمه فارسي کتاب را ميخواندم، در مواردي که با ابهام مواجه ميشدم، احساس ميکردم که بايستي مطلب به شکل ديگري باشد. با خودم ميگفتم يعني بولگاکف اشتباه کرده است؟ چطور ممکن است نويسنده اي که رمانش را بارها بازنويسي ميکند، و براي هر واژه آن مي انديشد، اشتباه کرده باشد؟ آيا مترجم شتابزده ترجمه کرده است؟ متن انگليسي که ترجمه براساس آن صورت گرفته در اختيارم نبود. اما کنار برخي صفحات به توصيه دکتر شرف علامت زده بودم... مثلا "وقتي کلمات را ادا ميکرد زبانش به ندرت تکان ميخورد"(ص17) برايم کاملا نامفهوم بود. "پيلاطس با يکي از لب هايش خنديد"(ص21). هر کاري کردم مثل پيلاطس با يک لب بخندم نشد! "پوزبند براق شيري به زره اش آويخته بود"(ص31). پوزبند شير آويخته بود؟ نمي توانستم تصوير روشني از ين عبارت درک کنم... تازگي که متن انگليسي مرشد و مارگريتا را ميخواندم تمام آن نکته ها که در متن فارسي با آنها مواجه شده بودم برطرف شد. متن ترجمه را با نسخه انگليسي مقابله کردم. دريغ خوردم. رماني که مثل مينياتور دقيق و مثل قالي ابريشم ريزبافت است و به تعبير صادق هدايت يک معماري با شکوه موسيقائي است که يک نت اشتباه ميتواند انسجام آنرا به هم بزند، بدليل شتابزدگي مترجم چه آسيب هاي جدي خورده است... اميدوارم اين نقد موجب شود تا ناشر کتاب را به دست ويراستار شايسته اي بسپارد تا در چاپ هاي آينده اين کاستي هاي ويرانگر برطرف شود... مواردي که ميخواهم اشاره کنم هيچ يک در ساحت بحث اصالت معني يا لفظ نمي گنجد. سخن برسر شتابزدگي است که مثل مصيبت بر سر کتاب نازل شده است. مينياتور درخشاني را تصور کنيد که در موارد متعددي روي آن لکه هاي جوهر افتاده و نشت کرده است..."

آنگاه دکتر مهاجراني به ذکر مورد به مورد لغزش هاي ابتدائي در ترجمه کتاب ميپردازد. مثلا آنجا که "لب هايش به ندرت تکان مي خورد" ترجمه شده است "زبانش به ندرت تکان مي خورد" يا آنجا که "پيلاطس با يک گونه اش خنديد و دندانهاي زردش را نشان داد" ترجمه شده است "پيلاطس با يکي از لب هايش خنديد، در حاليکه دندانهاي زرد خود را بيرون مي انداخت" يا Fountain به معناي فواره با Mountain به معناي کوهستان اشتباه گرفته شده و در ترجمه به جاي فواره، کوهستان آمده است، يا سر طلائي يا نقره اي شير که به عنوان نشان افتخار به لباس جواني آويخته بوده است، پوزبند شير ترجمه شده است و بسياري موارد ديگر در همين سطح. مهاجراني در پايان اينطور نتيجه گيري ميکند:" به گمانم مرشد و مارگريتا اين ظرفيت را دارد که مترجم شکيبا و دقيقي آنرا از زبان روسي ترجمه کند، تا اين رمان اينگونه غبارآلود بدست خواننده مشتاق ايراني نرسد، يا دست کم نشر نو کتاب را براي چاپ مجدد، به دست ويراستار اهلي بسپارد."

و اين تازه در شرايطي است که هوشنگ گلشيري بنا به اظهار خود او در زمان حياتش، براي اصلاح متن فارسي اين ترجمه، معادل وقتي را که براي ترجمه کامل يک کتاب لازم است، صرف و اين ترجمه را ويرايش کرده است. منتها چون گلشيري امکان مقابله متن فارسي با متن انگليسي را نداشته است، ترجمه فارسي در نهايت بصورتي در آمده است که دکتر مهاجراني توضيح ميدهد.

کسي که پس از ده سال زندگي در امريکا هنوزLip را زبان ترجمه ميکند و Fountain را کوهستان، ميخواهد پنبه صادق هدايت و علوي و شاملو و آل احمد و طبري و گرامشي و لنين و مائوتسه تونگ را يکجا و طي يک مصاحبه روزنامه اي بزند، و مصاحبه کننده و حاشيه نويس اين مصاحبه هم اصرار دارند از چنين کسي "انديشمند و تئوريسين جريان ساز" بتراشند. آب که سربالا برود...

جا دارد هم آقاي مصاحبه کننده و هم آقاي بهروز افخمي که در حاشيه اين مصاحبه درباره ترجمه مرشد و مارگريتا سرقلم رفته و از "مترجم با ذوق و خيلي وسواسي و کمال طلبي مثل عباس ميلاني" سخن ميگويند، نگاهي هم به متن اصلي کتاب يا دست کم به مقاله آقاي مهاجراني بيندازند.

اما نظرات آقاي ميلاني در اين مصاحبه

اولين محور گفتگوي آقاي ميلاني بحث روشنفکري و روشنفکران است. او از يک نوع روشنفکري بي خيال و من درآوردي صحبت ميکند که هيچگونه تعارضي با قدرت ندارد و به شکل مضحکي هم آنرا مفهوم انگليسي و فرانسوي روشنفکري معرفي ميکند و در برابر مفهوم ديگري از روشنفکري قرارش ميدهد که به نظر او روسي است و به لحاظ نفوذ روسيه قرن نوزدهم در ايران جا افتاده است و در مقام تخطئه اين مفهوم روسي روشنفکري توضيح ميدهد که "بنا به اين مفهوم، روشنفکر کسي است که سلوک خاصي دارد، با قدرت همواره در تعارض است، تمام زندگيش در خدمت باصطلاح خلق است، نيش فقر را ميپذيرد، مي طلبد، از صحبت ميهمان گريزان است، از خنده و لذت پرهيز ميکند، لباس خاصي مي پوشد، سلوک خاصي دارد و ..." و لابد روشنفکر مورد نظر آقاي ميلاني کسي است که از اين معايب مبرا باشد. آيا واقعا برخورد مدعي با مسئله روشنفکري و روشنفکران همين اظهارات آبکي و عاميانه و حدود اطلاعات و آگاهي او از موضوع همين هاست؟ آيا اين مسئله در تاريخ بشر فقط از قرن نوزدهم و از روسيه و انگليس و فرانسه آغاز شده است؟ آيا سلوک افراد در زندگي، تعارض يا عدم تعارض آنها با قدرت حاکم و چگونگي خوردن و پوشيدن و مصرف کردن آنها به انتخاب و پسند خود آنهاست؟ يعني مثلا کسي که اکنون بد ميخورد و بد ميپوشد، اتوبوس سوار ميشود و در نازي آباد زندگي ميکند، اگر خود تغيير عقيده و ذائقه بدهد، ميتواند بجاي آن در زعفرانيه زندگي کند، شيک بپوشد و بجاي اتوبوس، اتومبيل هاي چند ده ميليوني سوار شود؟ درست است که در پايتخت جهاني سرمايه مالي و در تفکر نوليبرالي مفاهيم جامعه شناسي مسخ و تحريف ميشوند، اما يعني تا اين حد؟

خير آقاي ميلاني، اهل انديشه و آگاهي در طول تاريخ هميشه ناگزير بوده اند يا خدمتگزار حقيقت باشند يا خدمتگزار قدرت، جمع بين اين دو ممکن نبوده است و چون آگاهي که خصلت روشنفکر است با حقيقت ارتباط ذاتي دارد، روشنفکر به حکم سرشت خود با قدرت معارضه دارد. در سرتاسر تاريخ جوامع طبقاتي، صاحبان قدرت و ثروت، با زور و با خون از ثروت و قدرت خود در برابر هواداران حق و عدالت محافظت کرده اند و موضوع منحصر به قرن نوزدهم و روسيه و انگليس و فرانسه هم نيست. نيازي به ورود اين الگو از روسيه قرن نوزدهم نبوده است زيرا ما خود در اين زمينه پيشينه هزاران ساله داريم. البته براي کسي که از 15 سالگي زادبوم خود را ترک کرده باشد طبيعي است چندان اطلاعي از وجود اين سنت در تاريخ و فرهنگ ميهن خود نداشته باشد و نداند که بسيار پيش از قرن نوزدهم روسيه و فرانسه در وطن خود او بيهقي و ناصرخسرو و ابن سينا و حافظ و عين القضات و ملاصدرا و ... و صدها انديشمند ديگر که روشنفکران زمانه خود بودند، درگير همين دغدغه بوده و از يکسو همه عمر از اين شهر به آن شهر آوارگي ميکشيدند و از سوي ديگر عمال دستگاه قدرت که فتواي قتل آنان را در دست داشتند، در پي آنان روان بودند. اين مولوي است که از اعماق تاريخ وطن تو فرياد مي کشد

هرکه او بيدارتر پر درد تر هرکه او آگاه تر رخ زردتر

و اين صداي گرم و دردمند ناصرخسرو است از خلال قرون که :

به علم و به گوهر کني مدحت آن را که مايه است مر جهل و بد گوهري را؟

به نظم اندر آري دروغ و طمع را؟ دروغ است سرمايه مر کافري را

من آنم که در پاي خوکان نريزم مر اين قيمتي در لفظ دري را

و اين غزالي است که مي غرد: "مگس بر نجاست آدمي نکوتر که عالم بر درگاه سلطان."

شما که مدعي هستيد روشنفکران ايران تا دهه پيش غرب زده بوده اند و بايد فکرشان ايراني شود، بيائيد اين تضاد، اين درد کهنه تاريخ خود را بشکافيد و تجزيه و تحليل کنيد. نکند در مکتب دوستان امريکائي، فکر خود را ايراني ميکنيد؟ شما که معتقديد هرکس جانب خلق و خواسته ها و منافع آنان را بگيرد، زير تاثير طرز تلقي روسي از روشنفکري است، بفرمائيد آيا مزدک و مزدکيان، به آفريد و ماهانيان، المقنع و سپيدجامگان، بابک و خرمدينان، اسماعيليه و صدها چهره و جنبش تاريخي ديگر ايران با همين گرايش هم زير تاثير نگرش روسي روشنفکري بوده اند؟ در همين ديروز مشروطه آيا سيد جمال الدين اسدآبادي، ميرزا آقاخان کرماني، شيخ احمد روحي، طالبوف، دهخدا، ميرزا زين العابدين مراغه اي و صور اسرافيل هم بلشويک بودند؟ شما چون در ايران و فرهنگ و تاريخ و اعتقادات آن ريشه جدي نداريد خواسته ايد مسئله روشنفکران را هم از الگوي روسي يا انگليسي و فرانسوي آن حل کنيد. براي کسي که از پانزده سالگي ايران را ترک کرده و درست در آغاز آن دوراني که بايد تاريخ و فرهنگ خود را بشناسد و در آن ريشه بدواند، در آنسوي اقيانوس اطلس يعني درجائي تحت آموزش قرار و شکل گرفته است که هيچ ريشه و سنت تاريخي جدي ندارد و در سالهاي بعدي هم چند صباحي که در ايران بوده، از پيروان خرده پاي جريانهائي بوده که نه دغدغه پرداختن به اين مسائل را داشتند و نه فرصت آنرا، اين غفلت و بيگانگي طبيعي است. اما اينکه چنين کسي امروز بخواهد به ما درس ايرانشناسي و ايراني کردن فکرمان را بدهد جاي بحث دارد. از طرف ديگر هم دنيا با انگليس و فرانسه شروع نشده و اين سرزمين و مردم آن هم در تمام تاريخ طولاني خود، خارج از تاريخ و جهان زندگي نکرده اند. شما مي خواهيد با يک برخورد عاميانه و سطحي با موضوع، محدوده زماني و مکاني مسئله را به يک دوره کوتاه چند دهه اي ار تاريخ معاصر محدود کنيد تا آنچه را مورد نظر خودتان است از اين بحث استخراج کنيد. ميخواهيد نتيجه گيري کنيد که موضوع محدود به قرن نوزدهم روسيه مي شود و اين فقط روشنفکران چپ بوده اند که چنين سلوکي داشته اند و اکنون هم دوران آنها به سر رسيده است. اما نه، اين حکايتي است ديرينه به قدمت تاريخ و محصول ابداعي روسيه قرن نوزدهم يا مختص روشنفکران چپ نيست. نه رابطه مجيزگويان و توجيه تراشان با قدرت نامشروع جباران تاريخ پديده تازه اي است و نه تعارض روشنفکران و انديشمندان مستقل و آزاده با اين قدرت ها تازگي دارد، و اين هردو، در طول تاريخ پر رنج و مصيبت بار همين سرزمين هم پيشينه اي دراز دارد. زيرا بخش اعظم تاريخ اين کشور زير سيطره حکومتهاي مستبد و مردم گز طي شده است و از اينرو براي اهل معرفت و تفکر هميشه اين مسئله مطرح بوده است که در کدام جانب بايستند. در کشوري که بخش بزرگي از تاريخ مردم آن را جنبش هاي مزدکي، شعوبيه، کودکيان، سياه جامگان، سربداران، سپيدجامگان، ماهانيان، خرمدينان، اسماعيليان، باطنيان، قرمطيان و ... امثال آنها تشکيل ميدهد و در همين ديروز تاريخ آن در جنبش مشروطه با خيل عظيمي از روشنفکران روبرو هستيد که همه با قدرت حاکم درگير بوده اند، نمي توان مفهومي را که شما از روشنفکر داريد جا انداخت. پس آنچه را که در تاريخ معاصر ايران از جنبش چپ ديده ايد، به اين يا آن کشور نسبت ندهيد. چندان تعجبي ندارد که شما ندانيد اين قضيه چه ريشه عميقي در تاريخ و فرهنگ و اعتقادات مردم اين کشور دارد، اما بدانيد آن تصوري که شما از روشنفکر داريد و ابداع نوع امريکائي نگرش نوليبرالي است، با بستر فرهنگي اين سرزمين بيگانه تر از آن است که گمان مي کنيد. عمله فکري که در استخدام و مجذوب نظام سرمايه داري مالي هستند، روشنفکر نيستند.

وانگهي در اين تعارض دوجانبه، اين بيشتر قدرت است که مزاحم و معارض روشنفکران ميشود، نه بعکس. زيرا قدرت، خواهان بقاء خويش است و در اين راستا عمل مي کند، و از اين رو نقش فعال از او است. قدرت، که در جامعه طبقاتي بر منافع اقليت مبتني و نامشروع است، ذاتا و بطور کلي با حقيقت و با آگاهي تعارض دارد. در اين تعارض، که تا اين حد براي آقاي ميلاني نا آشنا و مايه تمسخر است، حتي اگر روشنفکران هم با قدرت معارضه اي نداشته باشند، قدرت با روشنفکران و با آگاهي سر ستيزه دارد، زيرا آگاهي ذاتا يک نيروي رهائي بخش و از اينرو براي قدرتهاي نامشروع خطر آفرين است.

از ايران و تاريخ آن بگذريم. بگوئيد تا ما هم بدانيم اين روشنفکر اخته و بي خيال و لذت طلبي که شما او را به فرانسه نسبت ميدهيد را در کجاي تاريخ و فرهنگ فرانسه کشف کرده ايد؟ آيا نظريه پردازان انقلاب فرانسه مانند روسو، ولتر، منتسکيو که اساس سلطنت استبدادي و قدرت فئودالي و کليسا را به معارضه خواندند و آنرا ويران کردند از معارضه با قدرت پرهيز داشتند يا دانتون و روبسپير و سن ژوست و مارا از جنسي بوده اند که شما توصيف ميکنيد؟ آيا اميل زولا و قضيه دريفوس نبود که تمامي جامعه فرانسه و دنياي سياسي فرانسويان را به التهاب و حرکت در آورد و آنرا دوپاره کرد؟ و در همين دوره ما آيا سارتر نماينده روشنفکري فرانسه نبود که مي گفت اگر در افريقا کسي انگشت در بيني خود کند، همه بشريت در قبال آن مسئولند؟ از امثال رژي دبره و "روشنفکران فرانسه مدرن" او و نسل 1968 و از امثال پير بورديو و گروهها و محافل روشنفکري کنوني آن مانند "رزون داژير" گفتگوئي نمي کنيم تا بحث به درازا نکشد.

در روشنفکري فرانسه و انگليس که مصداقي از آنچه آقاي ميلاني "مفهوم انگليسي يا فرانسوي از روشنفکر" مي نامد نمي يابيم. به سراغ روشنفکران امريکائي برويم ، شايد او اين تعبير را در آنجا يافته باشد. نام چامسکي و ادوارد سعيد دو نمونه از روشنفکران معاصر امريکائي هستند. اتفاقا سعيد کتابي دارد بنام "نشانه هاي روشنفکران" که به فارسي هم ترجمه و منتشر شده است. او در اين کتاب مي گويد موکلان اصلي روشنفکر توده مردم هستند اما "جهان امروز بيش از هميشه انباشته از حرفه اي ها، کارشناسان، مشاوران و در يک کلمه عمله فکري است که نقش اصلي شان خدمت به قدرت است و از اين راه سود زيادي هم عايدشان مي شود." اما بين اين عمله فکري – يعني آنانکه سر سپرده شبکه بي نهايت نيرومند مراجع قدرت اجتماعي، رسانه هاي گروهي، دولت-شرکت ها و امثال آن هستند که راههاي رسيدن به هر نوع دگرگوني را بسته اند- با روشنفکران تفاوت هست. ادوارد سعيد فشارهائي را که از سوي مراجع قدرت به روشنفکران وارد مي شود، تشريح ميکند و ميگويد :"به عقيده من وظيفه اصلي روشنفکر در اين شرايط دست يافتن به استقلال نسبي براي رهائي از اين فشارهاست. از اينرو، توصيف من از روشنفکر موجودي است تبعيدي، حاشيه نشين، ذوق ورز و پديد آورنده زباني که ميکوشد حقيقت را در برابر قدرت بيان کند". اين روش بقول سعيد "نه دوستان بلند پايه اي نصيب آنها خواهد کرد و نه افتخارات رسمي برايشان به ارمغان خواهد آورد... اما هميشه و در همه حال بهتر از کنار آمدن دسته جمعي با وضع موجود است". توصيفي را که اين متفکر امريکائي در اينجا از روشنفکر بدست مي دهد، با توصيفي که آقاي ميلاني در مقام تخطئه از روشنفکر چپ ايران ميکند و خود آنرا "روسي" ميداند مقايسه کنيد تا از اين طريق هم عياري براي ارزيابي نظرات ايشان بدست آوريد.

آگاهي، صفت روشنفکر و شرط لازم روشنفکري است، اما کافي نيست. از اينرو هر فيلسوف، جامعه شناس، صاحب نظريه سياسي يا اقتصادداني خود بخود روشنفکر نيست. رسالت و عملکرد روشنفکري يک رسالت و عملکرد اجتماعي است و مستلزم موضع اجتماعي هماهنگ با آگاهي هاي مورد بحث و تلاش در جهت اعمال آن نگرش آگاهانه تر و آزادانديشانه تر، در نظام مناسبات اجتماعي جاري است. روشنفکر منادي و تصوير گر دنياي آينده و بنابراين تحول خواه و به ناگزير، رو در روي قدرت مستقر است. اين نقش و عملکرد اجتماعي روشنفکر تنها در ارتباط با آن طبقات و نيروهاي اجتماعي معني مي يابد که داراي رسالت تاريخي باشند. "هيچ طبقه اي در تاريخ به سلطه اجتماعي نرسيده است، بدون آنکه در بطن خود سرکردگان فکري و نمايندگان پيشاهنگي را يافته باشد که قادر باشند جنبش اجتماعي آن طبقه را سازماندهي و آنرا رهبري کنند" و نفي اين تعهد و نقش اجتماعي روشنفکران، دقيقا در جهت لوث و بيرنگ کردن همين رابطه تاريخي روشنفکران با توده مردم و انصراف آنان از نقش اجتماعي شان است.

ويژگي بارز و متمايز کننده روشنفکران وابسته به توده مردم هم اين است که در آميختن با زندگي اين مردم و فعاليت براي سازماندهي به مبارزات آنان، بشکلي اجتناب ناپذير و جدا نشدني آنان را با توده زحمتکشي که از منافع آنان دفاع مي کنند، نزديک و يکي ميکند. در نتيجه اين نزديکي و آنچه انسان در زندگي اين مردم مي بيند، بسياري از "جاذبه هائي" که امثال مدعي يک عمر در تقلاي رسيدن به آنها هستند، از جاذبه مي افتد و بي اعتبار مي شود. تاکسي عملا در اين شرايط قرار نگرفته باشد، اين موضوع را درک نمي کند. از طرفي آنان نيرو و توانائي هاي خود را هم از همين رابطه نزديک و وحدت خويش با توده مردم بدست مي آورند. روشنفکري که صميمانه و به دور از فرصت طلبي به مردم و سرنوشت آنها سر سپرده باشد، از خود ميگذرد، بقول ميلاني "زندگي اش در خدمت خلق قرار ميگيرد، نيش فقر را مي پذيرد، لباس خاصي مي پوشد، سلوک خاصي دارد..." و بالاتر از همه اينهائي که او برشمرده، جان خود را در اين راه ميدهد. مصداق هاي آنرا آقاي ميلاني فراوان به ياد دارد. يکي عباس ميلاني ميشود يکي هم سعيد سلطانپور و خسرو گلسرخي.

جام مي و خون دل هريک به کسي دادند در دايره قسمت اوضاع چنين باشد

در کار گلاب و گل، حکم ازلي اين بود کان شاهد بازاري وين پرده نشين باشد

اين، قصه اي است کهن؛ اما آقاي ميلاني در نقطه اي از زندگي قرار نگرفته است که قادر به درک اين قصه باشد. غالبا آنچه را درک نميکنيم، تخطئه ميکنيم. کاملا طبيعي است کساني که به خدمت و استخدام "قدرت" در مي آيند، اعتقادي به توده مردم و ظرفيت هاي آن نداشته باشند. اما در روشنفکراني هم که به مردم و سرنوشت آنها سرسپرده اند، از اين رهگذر بصيرت نظري عميق و سرسختي و شجاعت ويژه اي پديد مي آيد که امثال مدعي نه از آن بهره اي دارند و نه اصلا آنرا مي شناسند.

منطق نوليبرالي چنان عميق در ذهن مدعي خانه کرده است که او حتي مقوله اي بنام خدمت و خيانت روشنفکران در مفهوم سياسي و اجتماعي آنرا هم نمي شناسد و ميگويد: "خيانت را بايد ببرند در دادگاه قضاوت کنند" يعني او فقط خيانتي را که در قوانين تعريف شده و مراجع قضائي (يعني نظام حاکم) آنرا خيانت مي نامد و در دادگاههاي آن محاکمه شود، خيانت ميداند ( از همان نوع خيانتهائي که سقراط، برونو، عين القضات، سهروردي و ... مرتکب شده اند). اما جز آنچه در مجموعه قوانين و با معيارهاي نظام حاکم تعريف شده است، و جز همين مرجع (حاکميت) کسي صلاحيت تشخيص خدمت و خيانت را ندارد. لابد خدمت هم آن است که ببرند در تلويزيون از آن تجليل کنند! در اين تفکر داروغه و عسس جاي متفکرين و خرد جمعي جامعه را ميگيرند.

مدعي در قسمت ديگري از مصاحبه خود، به همه نويسندگان، روشنفکران، و کوشندگان اجتماعي و سياسي پس از مشروطيت ايران و حتي بسياري از چهره هاي غير ايراني چپ نمره داده همه آنها را مردود کرده است. ميگويد "صادق هدايت را "اگر روشنفکري چپ هدايت نکرده بود، نصف داستانهاي کوتاهش را هيچ روزنامه اي چاپ نميکرد، اينقدر که زبانش سست است، اينقدر که بافتش ضعيف است، کافي است به مجموعه آثارش مراجعه کنيد..." شاملو را بي جهت چپ بزرگ کرده است، گو اينکه در بخش ديگري از اين مصاحبه، آقاي مصاحبه کننده کشف ميکند که او اصلا چپ نبوده است. آريان پور "يکي از زيرنويسهاي تاريخ روشنفکري ايران است... آل احمد کم فضل و پر مدعا است و يک سنت کم خوان و پر گو را رواج داده... صمد بهرنگي، به رغم بضاعت اندک کارهاي ادبي اش، و به رغم بضاعت اندک کارهاي فکري اش ، بي جهت روشنفکر طراز اول شناخته شده،... طبري جريان نقدي را با آثارش که ترجمه دست چندم مارکسيسم مرده روسي بوده در ايران براه انداخته... بزرگ علوي داستانهايش بد و کج و بي مايه هستند... سعيد سلطانپور هم کارهاي فکري اش بضاعت بسيار اندکي دارند که از لحاظ ساده انگاري شگفت انگيز است و..." و در مقابل صديقي و فروزانفر و جعفر شهري را روشنفکراني ميداند که آنطور که بايد مورد استقبال قرار نگرفته اند.

اين درست است که آقاي ميلاني در زمينه شعر و ادبيات داستاني صلاحيتي ندارد تا کسي اظهار نظر او را جدي تلقي کند؛ اين نيز درست است که اينگونه فتواهاي چند کلمه اي بدون نقد و تحليل حتي اگر از ناحيه کسي هم صادر شود که اهل شعر و ادبيات باشد قابل اعتنا نيست، زيرا حاوي چيزي جز يک اظهار نظر شخصي نيست تا قابل بررسي و جوابگوئي باشد؛ اين نيز درست است که وقتي همه اين ملاحظات را هم ناديده بگيريم نمي توان در يک فرصت کوتاه چند صفحه اي حتي راجع به يکي از اين چهره ها هم بحثي کرد که در آن حق مطلب ادا شده باشد. اما با همه اين ملاحظات، سکوت در برابر اين گنده گوئي هاي تو خالي هم روا نيست، زيرا جوانان ساده دل و خالي الذهني وجود دارند که ممکن است مرعوب اين ژست هاي فاضل مآبانه شوند و فريب اينگونه افاضات را بخورند.

گفتيم بحث در مورد هيچ يک از اين چهره ها بحثي يکي دو صفحه اي نيست و مجالي بسيار گسترده تر ميخواهد. بعنوان مثال بحث درباره هدايت بعنوان بزرگترين داستان نويس دوره تجدد ادبي در ايران نزديک به پنجاه سال است ادامه دارد و باز هم دنبال خواهد شد. داوري در مورد کار چهره هاي اجتماعي مانند هدايت و شاملو و ...، حتي براي اهل اين وادي، کاري فردي نيست، کاري لحظه اي و فوري هم نيست. در طول زمان افراد بسياري آثار چنين کساني را از نظرگاههاي گوناگون بررسي و نقد و پيرامون آنها اظهار نظر هاي متفاوت مي کنند، تا سرانجام پس از يک دوره نسبتا طولاني، جامعه و مردم در کليت و تماميت خود، جايگاه معيني به اين چهره ها ميدهد. به اين ترتيب به مرور کساني جا مي افتند، اثر گذار و ماندگار ميشوند و کساني هم بتدريج محو و فراموش مي شوند. شکل بروز داوري جامعه و تاريخ، داوري خردجمعي يک جامعه در مورد شخصيت هاي تاريخي و اجتماعي اينگونه است. فرد خاصي به داوري گمارده نشده است و داور نهائي جامعه و تاريخ است. اما آن اظهار نظرهاي فردي هم که در بطن اين فرايند قابل طرح و اعتنا است، اظهار نظرهائي است که بر نقد و تحليل و بحث استدلالي متکي باشد. اينگونه افاضات کوتاه و فتوا مانند، باد هوا است و جز تسکين لحظه اي و موقت گوينده آنها، اثر ديگري ندارد.

مدعي هنوز اين را نمي داند که ادبيات و هنر، خلاقيت ادبي و هنري و قريحه ويژه اين کار را ميخواهد و اين مقوله اي است غير از سستي و استحکام زبان و قوت و ضعف بافت و ديگر نکات اکتسابي و فني. هدايت اگر هدايت شده است آن قدرت خلاقيت ادبي و هنري را داشته است. يکي از ضروري ترين عناصر اين توانائي خلق هنري، آن روح و ذهن حساس ويژه اي است که جهان پيرامون خود و رويدادهاي آن را بگونه اي ببيند و به گونه اي از آن متاثر شود که ديگران نمي بينند و متاثر نمي شوند. در دنياي روحي و ذهني شاعر و هنرمند، بايد آن بي قراري و دردي وجود داشته باشد که او را به فغان آورد.براي خلق ادبي، روحي نازنين و جاني پاک از آن گونه اي که هدايت داشت لازم است.آدم بي درد و ناپاک نمي تواند به اين کيفيت و اين توانائي برسد. ايکاش اين منتقد همه فن حريف که همزمان در ايدئولوژي و سياست و ادبيات و هنر و جامعه شناسي و اقتصاد و فلسفه و ... اظهار نظرهاي شبه فاضلانه ميکند، به جاي اين همه توانسته بود يک قصه کوتاه، فقط يکي مانند هدايت بنويسد که در ترازوي داوري و استقبال جامعه ادبي همسنگ همان قصه هاي سست و ضعيف هدايت باشد و آنوقت درباره هدايت اظهار نظر ميکرد.

البته اينگونه فتواهاي دو خطي در انکار ارزش آثار هدايت را کسي نقد ادبي نميداند، اما در مورد منتقدين ادبي هم ميگويند آنان شبيه خواجگان حرمسرا هستند. خواجگان حرمسرا، زن و سرشت زنانه و حساسيت هاي جسمي و روحي او را خوب مي شناسند و ميتوانند در اين باره به تفصيل براي مردان توضيح دهند، اما با اين وصف خود از انجام اصل عمل عاجزند.

مدعي معترض است که "چرا صديقي و فروزانفر کارهايشان اجر کافي پيدا نکرده، چرا فروغي را نمي خوانند، و چرا يک نفر يک سطر درباره جعفر شهري ننوشته و در عوض فلان کسي که يک رساله در نشريه چپي دانشکده لاهيجان چاپ کرده بود، بعنوان روشنفکر مورد تقدير قرار ميگرفت، به لحاظ اينکه ملاک روشنفکري اش شجاعت بود، ملاکش تقابل با قدرت بود...". از اين اظهارات چنين بر مي آيد که او معتقد است ملاک روشنفکري شجاعت و تقابل با قدرت نيست، ارزش فرهنگي و ادبي کار فرد است؛ اما در ادامه گفتار خود به هدايت ميتازد، در حالي که بارزترين مشخصه هدايت، ارزش او بعنوان نويسنده حرفه اي و خلاقيت ادبي و هنري اوست، نه تقابل عملي او با قدرت. اين تضادهاي آشکار در گفتار مدعي نشان ميدهد که توجيهات او بهانه است و در پس اين بهانه ها اغراض ديگري نهفته است؛ وانگهي مگر در فروزانفر و جعفر شهري خلاقيت ادبي و هنري وجود دارد که او اين همه آنها را بالا و پائين ميکند؟

اين برخورد مدعي منحصر به ايراني ها نيست. او به سارتر و کامو و آرتورکستلر و رايت و مالرو و بتلهايم هم ايراد ميگيرد که چرا آنها مجذوب چپ شده اند و کساني را روشنفکران واقعي ايران معرفي ميکند که خودشان هم هرگز چنين ادعائي نداشته اند.

بي آنکه کسي بخواهد منکر ارزش کارهاي صديقي، فروغي و ... در حد واقعي آنها شود، بايد پرسيد چگونه در شرايطي که دکتر صديقي خدمتگزار فرهنگ معرفي و خواندن کارهاي او توصيه مي شود، بايد دکتر آريان پور را يکي از زيرنويسهاي تاريخ روشنفکري ايران به حساب آورد؟ دکتر صديقي در سراسر عمر خو جز گزارش مربوط به روز 28 مرداد که در مجله آينده ايرج افشار چاپ شد، کار ديگري ندارد. اگر مجموع تاليفات او غير از اين گزارش را جمع کنيد، به يک جزوه پنجاه صفحه اي نميرسد. چگونه دکتر صديقي خدمتگزار فرهنگ است اما دکتر آريان پور که صاحب مکتب و تفکر و طي يک دوره طولاني نوعي مرجع فکري بوده و با حضور و آثار خود حداقل بر سه نسل از روشنفکران اين کشور تاثير گذار بوده است، با آنهمه آثار منتشر شده و نشده "يکي از زيرنويسهاي تاريخ روشنفکري ايران" به حساب مي آيد؟ مدعي ميگويد اگر پنجاه سال ديگر بخواهند در مورد تاريخ روشنفکري ايران قضاوت کنند در مورد دکتر آريان پور چنين خواهند گفت. سوال من اينست : اگر پنج سال ديگر بخواهند در مورد تاريخ روشنفکري ايران قضاوت کنند، آقاي ميلاني کجاي اين تاريخ قرار خواهد گرفت؟

آقاي ميلاني از آنرو به بيراهه مي افتد که معيارهايش از اساس يکجانبه و معيوب است. او اصرار دارد که موضع اجتماعي روشنفکر و رابطه او با قدرت را از مفهوم روشنفکري بزدايد، و اين ، خلاف مقتضاي ذاتي روشنفکري است.او در خدمت ايدئولوژي اي قرار دارد که ذاتا ضد روشنفکري است، اما ضمنا ميخواهد ظاهر و "ويترين" را هم حفظ کند و از اينرو به چنين "تهافتي" در مي غلطد. جامعه و مردم، هم خلاقيت و ارزشهاي فرهنگي و ادبي هدايت و علوي و آريان پور و ساعدي و بهرنگي و ... را ارج ميگذارند و هم آنها را بخاطر شرافت و شجاعتشان ، بخاطر آزادگي و مناعتشان، بخاطر آنکه بر سر سفره اي ننشستند که با خون مردم تدارک شده بود، دوست دارند. هدايت و علوي و ساعدي و بهرنگي، بر خلاف فروزانفر و صديقي ، خلاقيت و قريحه خلق ادبي و هنري هم داشتند و کارشان فقط پرسه زدن در متون کهن نبود، مانند فروزانفر همه عمر در تقلاي تقرب به قدرت نبودند، کارهاي ديگران را به نام خود منتشر نمي کردند و به اين انگيزه ها و سوداها مي خنديدند(فروزانفر تحقيقات صادق گوهرين پيرامون مولوي را بنام خود منتشر کرد. خواص کاملا در جريان قضيه هستند و کساني هم که خواهان اطلاعات بيشتري در اين زمينه باشند ميتوانند مثلا به خاطرات مصطفي فرزانه زير عنوان آشنائي با صادق هدايت (نشر مرکز بخش 14 ص77) رجوع کنند.) اما نکته مهم اين است که بين دو جنبه اي که در اينجا مورد بحث است هم ، پيوند ذاتي وجود دارد.بعبارت ديگر خلاقيت و فوران چشمه ذهني و دروني آنان ناشي از اين است که درد جامعه را داشته اند، نگران سرنوشت و آينده انسان بوده اند و با غم انسان زندگي کرده اند. مدعي مختار است اين خصوصيات را چپ گرائي بنامد يا هر نام ديگري بر آن بگذارد، اما اين همان رابطه اي است که او و امثال او همواره تقلا مي کنند آنرا کم رنگ کنند و از آن بگريزند. ولي مگر ميتوان رابطه ميان خلاقيت نويسنده، يعني توانائي او در خلق ارزشهاي ادبي و هنري را با هستي مادي او و نوع رابطه اش با جهان ناديده گرفت؟ مگر ذهن خلاق نويسنده و هنرمند در خارج از تاريخ و جامعه قابل تصور است؟ مگر کار ادبي و هنري در خلاء، در خارج از جامعه و مناسبات اجتماعي و انساني معنائي دارد؟ کارهاي هدايت و شاملو و ساعدي و بهرنگي و ... بيان درد درون آنها بود. فروزانفر و صديقي و فروغي چنين دردي نداشتند.

آقاي ميلاني در اين مصاحبه به کرات از تيراژ صحبت کرده است. کتابهاي ذبيح الله منصوري و مفاتيح الجنان را مثال زده است که فروش بالا داشتند، اما کارهاي روشنفکران چنين فروشي نداشته است و... گرچه سخافت اينگونه مقايسه هاي بي معني، با اندکي تامل در مورد استفاده متفاوت و عملکرد و جايگاه متفاوت مفاتيح الجنان با ادبيات داستاني بر ملا ميشود (مانند آنکه کسي مثلا تيراژ کتابهاي درسي را با آثار شکسپير مقايسه کند) اما اگر ملاک قضاوت فقط تيراژ باشد، جا دارد براي اطلاع مدعي يادآوري کنيم که آثار هدايت، شاملو، آل احمد، بهرنگي و ... در زمره پرفروش ترين آثار معاصر ايران بوده است. قصه هاي بهرنگي بالاترين تيراژهاي موجود در ايران را داشت و زماني هم که در سالهاي اخير پس از يک دوره بيست ساله فترت و فراموشي، امکان چاپ مجدد آنها پديد آمد، بازهم چند ناشر مختلف از طريق تجديد چاپ آنها بار خود را بستند.

موضوع ديگري که در اين مصاحبه مورد بحث قرار گرفته کودتاي 28 مرداد است. ابتدا به مضمون سوال مصاحبه کننده در اين باره توجه کنيد: "ما در ايران در حوزه روشنفکري مسئله اي داريم بنام کودتاي 28 مرداد، که در دوران خود اهميت و بازتاب خودش را داشت ولي اثرات اين کودتا هنوز هم بر جريان فکري روشنفکري ايران باقي مانده است. نوستالژي دوران کودتا، مرثيه نويسي از آن دوران و خيلي چيزهاي ديگر باعث شده که اين سوال پيش بيايد که آيا واقعا کودتاي 28 مرداد تا اين اندازه اهميت داشته که با وجودي که چند دهد از آن ميگذرد، هنوز روشنفکري ايران به اين شکل دغدغه اش را دارد؟"

سوال کننده نه از اهميت و دامنه تاثيرات اين کودتا و عواقب و آثار بعدي آن در ايران و منطقه چيزي ميداند، و نه جز فراموش کردن اين واقعه و دغدغه آن، براي روشنفکران ايران وظيفه ديگري در قبال آن قائل است و ميخواهد "نوستالژي" آن دوران را کنار بگذارند و درباره آن ديگر مرثيه نويسي نکنند!

کلمه "نوستالژي" يک کلمه بيگانه است که در زبان فارسي براي آن حتي معادلي که در قالب يک کلمه واحد، حامل معناي کامل آن باشد، وجود ندارد. انسان بوسيله زبان فکر ميکند و ذهني که طرز تلقي و برخورد خود را با کودتاي 28 مرداد و آثار آن به اين زبان بيان کرده، در اصل، ذهن يک ايراني نبوده و بوسيله زبان فارسي فکر نمي کرده است. بعبارت ديگر به زبان بيگانه درباره کودتا فکر کرده است. ذهن مردمي که خود قرباني اين کودتا بوده اند، تاثر خود را از اين رويداد يا احساس خود نسبت به آن را با کلمه اي بيان نمي کنند که هنوز در زبان آنها حتي معادل دقيق ندارد. بعبارت ديگر اين گفته نتيجه برخورد و نگرش يک ذهن ايراني به رويداد مورد بحث نيست و پيداست که مصاحبه کننده اين حرف را از دهان کسي گرفته است که افاضات طرف بيگانه را درباره کودتاي 28 مرداد بيان و تکرار ميکند. اما فقط براي آنکه تلنگر کوچکي به ذهن غافل اين مصاحبه کننده زده باشيم، نتيجه گيري استيفن کينزر، خبرنگار کهنه کار نيويورک تايمز و مولف يکي از آخرين کتابهائي را که بوسيله خود امريکائي ها در اين زمينه نوشته و ترجمه فارسي آن هم اخيرا در ايران منتشر شده، يعني کتاب "همه مردان شاه" را در اينجا نقل مي کنيم. او مينويسد:

"دور از ذهن نمي نمايد که بتوان خط ممتدي را از نقطه آغاز عمليات آژاکس(نام رمزي کودتا) تا رژيم سرکوبگر شاه و انقلاب اسلامي و تا گردونه هاي آتشيني که مرکز تجارت جهاني در نيويورک را به کام خود کشيد، ترسيم کرد". آري، عمليات آژاکس بر تاريخ ايران، منطقه و به معنائي بر تاريخ جهان اثر گذاشت. در تاريخ معاصر ما اين رويداد بعد از انقلاب مشروطه بزرگترين نقطه عطف و يکي از اولين حلقه هاي آن زنجيره جهنمي کودتاها و مداخلات تجاوزکارانه امريکا در دوره پس از جنگ است که پس از ايران در بسياري از کشورهاي ديگر آسيا، افريقا و امريکاي لاتين هم تکرار شد. اين کودتا نقطه ورود ايران بعنوان يک کشور نفتي مهم خاورميانه به حوزه نفوذ امريکا و بر هم خوردن موازنه بين منافع بريتانيا و امريکا در ايران و آغاز حرکت کمپرادوريزه کردن نظام اقتصادي و اجتماعي کشور ما بوده است. تا آنجا که "انقلاب اسلامي" را هم واکنشي ميدانند در برابر تحولات چند دهه پس از کودتا، و در دنباله آنچه هم امروز در ايران جريان دارد، به نوعي دنباله همان زنجيره علتهاست.

بسياري از مورخان و پژوهشگران امريکائي و انگليسي مانند ريچارد کاتم، ويليام راجر لوئيس، جيمز ف . گود، جيمز بيل، مارک گازيوروسکي، نيکي کدي، خود پس از پنجاه سال امروز بر اين نظرند. مثلا ماري آن هيس مينويسد:"منازعه نفتي اوائل دهد 1330 با براندازي ناسيوناليسم ايراني، بذرهاي يک انقلاب اسلامي را کاشت که 25 سال بعد روئيد و رشد کرد و رژيمي به مراتب ضد غربي تر از رژيم مصدق را در تهران، بر سر کارآورد. در نتيجه پيامدهاي آن کودتا، حتي امروز نيز سايه خود را بر خليج فارس و ماوراي آن گسترانيده است"(همه مردان شاه ص 316)

اين تازه بيان تاثيرات کودتاي 28 مرداد از زبان امريکائي ها و از ديدگاه منافع خود آنهاست. چگونه يک روزنامه نگار ايراني، چنين از سر بي اطلاعي و بي تفاوتي از روشنفکران کشوري که قرباني اين تجاوز بوده اند و آوار اصلي اين فاجعه بر سر آنان نازل شده و پس از اين کودتا ميدانهاي اعدام با خون بهترين فرزندان آن گلرنگ شده است، ميخواهد ديگر دغدغه آنچه را که در آنزمان روي داده نداشته باشند و درباره آن مرثيه نويسي نکنند! از يک روزنامه نگار، که در کار حرفه اي خود، به بحثي مانند کودتاي 28 مرداد وارد ميشود، اين توقعي طبيعي است که اطلاعاتي بسيار بيش از اين داشته باشد. جالب است که حتي مصاحبه کننده ، که بيان کننده تمايل برخي از امريکائي ها راجع به اين رويداد تاريخي است هم کودتا بودن آنرا پذيرفته و در تمامي متن سوال خود از کودتاي 28 مرداد صحبت ميکند، اما آقاي ميلاني در جواب ،شايد بخاطر آنکه به دوستان سلطنت طلبشان بر نخورد، از اظهار نظر در مورد ماهيت اين رويداد طفره ميرود و ميگويد : "آنهائي که معتقدند کودتا کودتا بود، کماکان بر اساس همان حرفهاي قديم بر کودتا بودن آن تاکيد دارند و آنهائي که معتقدند قيام ملي بود کماکان باور به همان عقيده دارند. اين که کسي بيايد و قضيه را تاريخي کند، هنوز صورت نگرفته است.""!!

تا پيش از انتشار گزارش سيا از اين کودتا که سالها محرمانه مانده بود و در سال 2000 نسخه اي از آن بدست نيويورک تايمز رسيد و منتشر شد، دهها کتاب و اثر تحقيقي در اين زمينه نوشته و منتشر شده بود که بعدا با انتشار گزارش سيا معلوم شد بخش اعظم اطلاعات آنها درست و موثق بوده است.(مثل کتاب "از يالتا تا ويتنام" ديويد هوروويتس که يک فصل کامل آن زير عنوان "کودتاي امريکا در ايران" به اين رويداد اختصاص دارد). گو اينکه مردم ايران که قرباني اين رويداد بوده اند، خود به چشم خويش عوامل کودتا و نقش آشکار و پنهان بيگانه را در آن ديده بودند و بهتر از هر کسي ماهيت آنچه را که روي داده بود، مي شناختند. به هرکس بتوان درباره مردم و نقش آنها در رويدادهاي جاري دروغ گفت، به خود مردم نمي توان درباره آنچه که کرده يا نکرده اند دروغ گفت، زيرا خود فاعل و ناظر آن بوده اند و بر جزئيات آن بهتر از هرکسي آگاهند.

اما سرانجام در سال 2000 گزارش خود سازمان سيا درباره اين کودتا بوسيله جيمز رايزن در نيويورک تايمز منشر شد و از عمليات "تي بي آژاکس" به رهبري کرميت روزولت و همکاري ژنرال نورمن شوارتسکف با نام و مشخصات دقيق عوامل اجرائي و مبالغي که سيا، چه به برادران رشيديان و شبکه آنها و چه به زاهدي و کانون افسران بازنشسته پرداخت و صرف زمينه سازي اين کودتا کرده بود، پرده برداشت. و بالاخره از اين هم فراتر، خانم مادلين آلبرايت، وزير خارجه امريکا، رسما به انجام کودتا بوسيله امريکا در ايران اقرار و از اين بابت عذرخواهي رسمي کرد. اما محقق وطني ما هنوز منتظر است که "کسي بيايد و قضيه را تاريخي کند"!

من، هم به مصاحبه کننده و هم به آقاي ميلاني توصيه ميکنم، علاوه بر همه منابعي که در اين زمينه وجود دارد و آخرين آنها کتاب "همه مردان شاه" است به خاطرات جان پرکينز تحت عنوان اعترافات يک جنايتکار اقتصادي(که به فارسي نيز ترجمه شده) و نيز به آخرين کتاب او زير عنوان "تاريخ پنهان امپراتوري امريکا" که به تازگي در امريکا منتشر شده هم نگاهي بيندازند؛ زيرا در شرايط حاضر ديگر انتشار خاطراتي که امثال اردشير زاهدي از "پاپا جان و ماما جان" خود دارند، اثري ندارد و نام بردن از کودتاي امريکائي ها در ايران بعنوان "قيام ملي 28 مرداد" هم چيزي بيش از يک شوخي بيمزه و مشمئز کننده نيست.

سومين محور اين مصاحبه بحث در زمينه فرديت روشنفکر است که مدعي در لفافه آن، فلسفه فردگرائي را که اساس نگرش ليبرالي اوست مطلق کرده و ميخواهد بعنوان قانون ازلي و ابدي زندگي انسان به خواننده القاء کند. مسئله فرد و جمع و تضاد ميان آندو و اين که اين تضاد را با قبول اولويت براي کداميک از ايندو بايد حل کرد، به قدمت تاريخ جامعه انساني است و در همه شکلبندي هاي پيش از سرمايه داري هويت فرد بوسيله جمع(کشور، مليت، دين و...) تعيين و تعريف ميشده است و فقط در دوران سرمايه داري است که ليبراليسم جمع و هويت جمعي را فداي فرد و دنياي او ميکند؛ تفکري که در ادامه، از بطن آن مالا انباشت رقابتي سرمايه و همين نظام امپرياليستي سر برآورده است که امروز بشريت را با بن بست و بحران روبرو ساخته و به سمت بربريت سوق ميدهد. مدعي کوشيده است با فروکاستن فلسفه عمومي جمع گرائي به "اتاتيسم" و حمله به استالينيسم- که مد روز و شيوه تکراري تبليغات نوليبرالي است- هر نوع جمع گرائي را با اين دستاويز زير سوال برد. اما اين بحثي است ريشه اي و مفصل که با اظهار نظرهاي دوخطي نظير آنچه در اين مصاحبه آمده است نمي توان درباره آن داوري کرد، و چون با طول و تفصيلي هم که اين جوابيه تا همين جا پيدا کرده است، مجال طرح اين بحث تازه در آن وجود ندارد، اين بحث ميماند تا در فرصتي ديگر، که جداگانه به آن بپردازيم.

چپ ستيزي، بخصوص در ميان "وادادگان" سياسي گذشته که پيشينه هواداري از چپ داشته اند، اين روزها شدت گرفته است. ريشه اين کينه کور نسبت به چپ را در عناصري که چنين پيشينه اي دارند، من خوب مي شناسم. در سالهاي دهه چهل و پنجاه با آن شرايط ويژه مبارزه مسلحانه و شکنجه ها و مقاومتهاي باور نکردني و حساسيت شديدي که در مورد امنيت سازمانهاي مخفي مسلح وجود داشت، ننگي بالاتر از همکاري يک فرد دستگير شده با رژيم وجود نداشت. من فضاي سياسي آن روزها، مخصوصا فضاي حاکم بر زندانهاي سياسي را بخاطر دارم و ميدانم کسي که با پليس همکاري ميکرد، چه خفتي را از ناحيه ديگران و در مجموعه شرايط حاکم، چه در زندان و چه پس از آزادي در فضاي سياسي خارج از زندان تحمل ميکرد. ريشه کينه عجيب و غريبي که در برخي از وادادگان قديمي نسبت به چپ وجود دارد ، در همان خفت و تحقيري نهفته است که در آن ايام و در آن شرايط تحمل کرده اند. معتقد نيستم که منشاء چپ ستيزي آقاي ميلاني از اين گونه باشد.

ناصر زرافشان

مرداد

برچسب‌ها:


The Communist University 2007 Saturday August 11 - Saturday August 18
دانشگاه کمونيستی شنبه ۱۱ اوت تا شنبه ۱۸ اوتRaymont Hall, London

حزب کمونيست بريتانيا با حمايت اتحاد چپ کارگری ايران۰ نشريه کريتيک .کارزار برای ايجاد حزب مارکسيستی . گروه راديکال فيلوزفی. نشريه ايران بولتن . ميدل ايست فورم و سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) کنفرانس يک هفته ای در لند ن پيرامون مسائل مبرم جنبش چپ برگزار ميکند .
ليست سخنرانیها شنبه ۱۱ اوت ساعت ۱۴ تا ۱۶ خروج ارتش انگيس آمريکا از منطقه ياسمين ميظر نشريه کريتيک و کارزار ضد جنگ امپرياليستی . ضد جهوری اسلامی مارک فيشر . حزب کمونيست بريتانيا مناطره با سخنرانی از گروه انگليسی «رهايی طبقه کارگر» . برخی از اعضای اين گروه مخالف خروج ارتش های امپرياليستی از منطقه هستند ساعت ۴۵.۴ تا ۷ بعد از ظهر مسلمانان. کمونسيتها و دمکراتها . مناطره بين مايک مکنر(حزب کمونيست بريتانيا ) و سيد فرجانی از مجمع مسلمانان بريتانيا
يکشنبه ۱۲ اوتساعت ۱۰.صبح۱۲ معرفی کتاب. جک کنراد پيرامون کتاب اخيرش : توهم به خدا و چرا اين توهم از بين نرفته است . ساعت ۱۴. تا ۱۶ پرفسور موشه ماخوور . درگيری فلسطين و اسرائيل ۰ ساعت ۱۷.تا ۱۹ سرمايه داری پس از سقوط شوروی در روسيه مناظره پرفسور تيکتين . نشريه کريتک با بوريس کارگاليتسکی ۰مارکسيست روسی
دوشنبه ۱۳ اوت ۱۰صبح .۳۰. ۱۲ مقدمه ای براقتصاد سياسی مارکسيست . پرفسور تيکتين . نشريه کريتيک ساعت ۱۴. تا ۱۶ سندی مکبرنی . چپ در اسکااتلند پس از انشعاب ها و شکست اخير ساعت ۱۷تا. ۱۹ کريس نايت از گروه راديکال فيلوزفی جامعه کمونيستی آينده
سه شنبه ۱۴ اوت ساعت ۱۰ صبح تا ۱۲ مقدمه ای بر اقتصاد سياسی مارکسيست . تئوری ارزش کار پرفسور تيکتين ساعت ۱۴. تا ۱۶ چگونه بايد با فاشيسم جنگيد ؟ستوارت کينگ (گروه انقلاب مداوم) مارک فيشر. حزب کمونيست بريتانيا ساعت ۱۷تا. ۱۹ ونزوئلا . ناسيوناليسم نفتی و سوسياليسم در قرن ۲۱ . نقد دولت چاوز نيک راجرزچهارشنبه ۱۵ اوت ساعت ۱۰.صبح تا ۱۲ مقدمه ای بر اقتصاد سياسی مارکسيست . تئوری بحران و موقعيت کنونی سرمايه پرفسور تيکتين ساعت ۱۴. تا ۱۶پيتر کندی ۰ نشريه کريتيک . مارکسيسم و دولت ساعت ۱۷تا. ۱۹ سرمايه داری پسا شوروی . انقلابهای مخملی و اروپای شرقی بوريس کارگاليستکی . مارکسيست روسی و عضو انستيتوی مطالعات گلوبالیزاسیون
پنج شنبه ۱۶اوت ساعت ۱۰.صبح تا ۱۲ .بلشويسم و انقلاب مسالمت آميز . بن لويس. جوانان کمونيست ساعت ۱۴. تا ۱۶منشا زبان . کريس نايت از گروه راديکال فيلوزفی ساعت ۱۷تا. ۱۹ آيا نظر انگلس درمورد نقش زنان در جامعه کمونيستی بدوی درست است؟ کاميلا پاور از گروه راديکال فيلوزفی
جمعه ۱۷ اوت ساعت ۱۰.صبح تا ۱۲ چه کسی برده داری را از بين برد؟ اميلی برانسون از حزب کمونيست برينانياساعت ۱۴. تا ۱۶ چرا جمهوری اسلامی اصلاح ناپذير است . مهدی کيا. نشريه ايران بولتن ميدل ايست فورم و کارزار ضد جنگ امپرياليستی. ضد جمهوری اسلامی ساعت ۱۷تا. ۱۹ معرفی کتاب . استراتزی انقلابی. مايک مکنر. حزب کمونيست بريتانيا
شنبه ۱۸ اوت . ۱۰ صبح تا ۳۰.۱۲ ديالکتيک طبيعت جک کنراد از حزب کمونيست برينانيا بعد از نهار ميزگرد همه سازمانهای حامی کنفرانس پيرامون نودمين سال انقلاب اکتبر جمع بندی
Location, prices etcRaymont Hall, 63 Wickham Road, New Cross, London SE4 - click here for a map15 min walk from New Cross tube station (East London line)5 min walk from Brockley railway station - there are trains leaving London Bridge Station every 10-15 minutes)full week, incl. self-catering accommodation in single ensuite rooms - £140 (£100 unwaged);first weekend, incl. one night's accommodation - £35 (£20);day - £10 (£5); session - £5 (£3);whole week, no accommodation: £60 (£30).

Morning

Afternoon
Registration from 12.30pm
1.45pm - 2pm Aims and methods of Communist University 2006

2pm - 4.15pmTroops out - but when?Yassamine Mather Critique and HOPIMark Fischer CPGB a speaker from Alliance for Workers' Liberty (tbc)4.45pm - 7pmMuslims, communists and democrats: alliances and solidarity workSaid Ferjani Muslim Association of Britain and central working committee of the Muslim Council of BritainMike Macnair CPGB
Sunday August 12
Morning

Afternoon
10am - 12.30pm Book launch: The god delusion and why it has not gone awayJack Conrad CPGB click here to read the opening chapter of Jack Conrad's new book on religion, 'Fantastic reality'


2pm - 4.15pmThe Israeli-Palestinian conflict in a regional contextMoshe Machoverclick here to read Machover's classic text 'The class charact er of Israel'
4.45pm - 7pmPost-Soviet capitalism: The ex-USSR and the new world orderBoris Kagarlitsky Russian Marxist, Institute of Globalisation StudiesHillel Ticktin editor Critique
Monday August 13
Morning

Afternoon
10am - 12.30pmIntroduction to Marxist political economy: What is the Marxist method in political economy?Hillel Ticktin editor Critique

2pm - 4.15pm The left in Scotland after the split and the May electionsSandy McBurney SSP Workers' Unity Platformclick here to read articles on the SSP that have appeared in the Weekly Worker4.45pm - 7pmThe future communist society Chris Knight Radical Anthropology Group
Tuesday August 14
Morning

Afternoon
10am - 12.30pmIntroduction to Marxist political economy: The labour theory of valueHillel Ticktin editor Critique


2pm - 4.15pm How to fight fascismStuart King Permanent RevolutionMark Fischer CPGB4.45pm - 7pm Venezuela - petro-nationalism and '21st century socialism'Nick Rogers CPGBclick here to read one of Nick Roger's articles on Venezuela
Wednesday August 15
Morning

Afternoon
10am - 12.30pmIntroduction to Marxist political economy: Crisis theory and capitalism's present stageHillel Ticktin editor Critique

2pm - 4.15pm Marxism and the statePeter Kennedy Critique and Glasgow Caledonian University4.45pm - 7pmPost-soviet capitalism: Velvet revolutions and eastern EuropeBoris Kagarlitsky Russian Marxist and Institute of Globalisation Studies
Thursday August 16
Morning

Afternoon
10am - 12.30pmBolshevism and peaceful revolution Ben Lewis CPGB
Click here to read the series on the subject that has appeared in the Weekly Worker


2pm - 4.15pmThe origins of languageChris Knight Radical Anthropology Group click here to go to Chris' website, where you can find extracts and reviews of some of his books

4.45pm - 7pm Was Engels right about the leading role of women in primitive communism?Camilla Power Radical Anthropology Group
Friday August 17
Morning

Afternoon
10am - 12.30pmWho overthrew slavery?Emily Bransom CPGB


2pm - 4.15pmThe limits of self-reform in IranMehdi Kia Iran Bulletin and HOPI
4.45pm - 7pm Book launch: Revolutionary strategyMike Macnair CPGBclick here to read Mike Macnair's recent series on the revolutionary party
Saturday August 18
Morning

Afternoon
10am - 12.30pmThe dialectics of natureJack Conrad CPGBclick here to read Jack Conrad's series on ecology
note: shorter lunch break

1pm - 3pm Roundtable: The 90th anniversary of the Russian Revolution - and why it still mattersHillel Ticktin CritiqueBoris Kagarlitsky Institute of Globalisation Studies Matthew Jones Campaign for a Marxist PartySteve Freeman Revolutionary Democratic GroupOrganisation of Revolutionary Workers of IranCommunist Party of TurkeyCommunist Party of Great Britain3pm - 3.30pmEvaulation of CU 2006

برچسب‌ها:


پیش نویس قطعنامه سیاسی برای کنگره دوازدهم

ایران یکی از حساس ترین دوره های تاریخ معاصر خود را از سر میگذراند. دوره ای که پیکار برای آزادی و حاکمیت مردم ایران با ضرورت عقب کشیدن از لبه پرتگاهی که در برابر ما دهان گشوده ، به طور جدایی ناپذیر گره خورده است. تنها یک جنبش توده ای – تاریخی برخاسته از خواست ها و نیازهای اکثریت قاطع مردم ایران میتواند چنین پیکار سرنوشت سازی را به انجام برساند. برای درک روشنی از الزامات شکل گیری این جنبش لازم است به عواملی که در اوضاع کنونی بر شرایط پیکارهای سیاسی – طبقاتی اثر میگذارند ، توجه داشته باشیم. مهم ترین اینها عبارتند از:

١ – بحران رویارویی جمهوری اسلامی و امریکا ، عاملی که بر همه تحولات کشور و صف آرایی های سیاسی آن عمیقاً اثر میگذارد و به احتمال زیاد ، در آینده قابل پیش بینی نیز همچنان اثر خواهد گذاشت. گرچه آغاز مذاکرات رسمی ( در هفتم خرداد میان سفرای دو طرف در بغداد ) بعد از ٢٨ سال نبودِ روابط رسمی دیپلماتیک ، میتواند نقطه عطفی در جهت کنترل بحران باشد ، اما نشانه ای از کم رنگ شدن علل و زمینه های بحران دیده نمیشود. حقیقت این است که طرف فعال این بحران امریکا ست نه جمهوری اسلامی. نگاهی به خطوط اصلی سیاست خارجی جمهوری اسلامی از ماجرای یازده سپتامبر ٢٠٠١ به بعد و حتی جلوتر از آن تردیدی باقی نمیگذارد که این رژیم در پی کنار آمدن با آمریکاست ، اما در طرح خاورمیانه ای امریکا رژیمی نا مطلوب به حساب مییاید. " تغییر رژیم " یعنی استراتژی اعلام شده امریکا در مورد ایران ، یکی از مهم ترین عناصر سیاست بزرگ و بلند مدت خاورمیانه ای آن است. این سیاست خصلت واکنشی ندارد ، بلکه با نیازهای برخاسته از طرح عمومی حفظ و تقویتِ هژمونی جهانی امریکا تنظیم میشود یا تغییر مییابد. مثلاً برمبنای همین طرح بود که جمهوری اسلامی در ژانویه ٢٠٠٢ جزو رژیم های " محور شرارت " اعلام شد ، اما هفت ماه بعد از آن ( در اوت ٢٠٠٢ ) بود که منابع اطلاعاتی امریکا اعلام کردند که ایران دو مرکز فعالیت های هسته ای در حال ساختمان را به آژانس بین المللی انرژی هسته ای گزارش نکرده است. به عبارت دیگر ، مسأله هسته ای علت تشدید بحران نبود ، توجیهی برای آن بود. حتی ناکامی های سیاست خاورمیانه ای امریکا نیز موضع خصمانه آن را نسبت به جمهوری اسلامی تغییر نداده ، تقویت کرده است. در واقع ناکامی سیاست امریکا در همه محورهای بحران خاورمیانه بزرگ ، مخصوصاً در عراق و افغانستان و لبنان و فلسطین ، موقعیت جمهوری اسلامی را به نحو بی سابقه ای در منطقه تقویت کرده و درست به همین دلیل ، مسأله " تغییر رژیم " ایران را برای سیاست گزاران امریکا ( یا بسیاری از آنها ) بیش از پیش جدی تر ساخته است. تا جایی که در شش – هفت ماه گذشته ، رهبران امریکا عملاً مسأله ایران را نه تنها با برنامه هسته ای رژیم ، بلکه به طور مستقیم با داغ ترین بحران بین المللی ، یعنی بحران عراق ، گره میزنند. فراموش نباید کرد که حتی اگرامریکا در عراق و سایر کانون های بحران خاورمیانه کاملاً شکست بخورد ، ضرورت مهار جمهوری اسلامی برای رهبران امریکا پر اهمیت تر خواهد شد. همه قراین نشان میدهد که رهبران جمهوری اسلامی نیز " تغییر رژیم " را یکی از بایست های سیاست امریکا در مورد ایران ارزیابی میکنند. و از این جاست که ضمن استفاده از دیپلماسی فعال برای کنار آمدن با امریکا ، خود را برای بدترین سناریو های ممکن آماده میکنند و سیاست چانه زنی بر لبه پرتگاه را کارساز میدانند. هدف عمده غالب سیاست ها و برنامه ریزی های آنها در حوزه های مختلف این است که هزینه سیاست " تغییر رژیم " را تا حد ممکن برای امریکایی ها سنگین تر کنند ، تا از این طریق آنها را به تجدید نظر در آن وادار سازند. با توجه به این ملاحظات ، بحران رویارویی جمهوری اسلامی و امریکا را نباید فقط به احتمال یا عدم احتمال درگیری نظامی مستقیم میان آنها کاهش داد. استراتژی " تغییر رژیم " ضرورتاً با درگیری نظامی مستقیم و ضربتی ارتباطی ندارد ، بلکه میتواند از طریق جنگ کم شتاب یا غیر مستقیم پیش برود. حقیقت این است که استراتژی جنگ کم شتاب اکنون مدت هاست آغاز شده و در دو محور بسیار مهم پیش میرود: اولاً در طرح تحریم های شورای امنیت سازمان ملل که به احتمال زیاد مرتباً تشدید خواهد شد ، و ثانیاً در تلاش برای تحت نفوذ در آوردن جریان های مخالف جمهوری اسلامی ، به ویژه در سیاست نسبتاً علنی برای تقویت گرایشات جدایی طلبانه در میان ملیت های ایران. تردیدی نباید داشت که هر دو فشارهای سنگینی را بر جمهوری اسلامی وارد میسازند.

٢ – آرایش رژیم برای مقابله با رویارویی های احتمالی پیش رو. تردیدی نیست که رهبران جمهوری اسلامی خود را برای دوره طولانی و دشواری از رویارویی های خارجی و چالش های بزرگ داخلی آماده میکنند. بدون توجه به این تدارک ، جهت عمده بسیاری از آرایش ها و سیاست های آنها نامفهوم خواهد ماند. با اندکی دقت میتوان دید که اکنون غالب اقدامات رژیم با در نظر گرفتن ضرورت های آرایش نظامی صورت میگیرد.الف – دولت احمدی نژاد که خود با قدرتمندتر شدن نظامی - امنیتی ها در نهادهای تصمیم گیری رژیم روی کار آمده ، با تمام نیرو در جهت نظامی و امنیتی کردن ساختارهای قدرت و حتی فضای عمومی کشور کار میکند. مثلاً در دو سال گذشته اکثر قرارداد های به اصطلاح عمرانی ( از قبیل راه سازی و سد سازی و غیره ) که ظاهراً هیچ ربطی به مسائل نظامی ندارند ، به شرکت های وابسته به سپاه پاسداران واگذار شده اند. البته به نظر میرسد رهبران رژیم میدانند که در مقابل حملات نظامی مستقیم امریکا ( یا حتی اسرائیل ) توان ایستادگی زیادی ندارند ، بنابراین سعی میکنند اولاً از دادن هرنوع بهانه برای درگیری نظامی مستقیم با امریکا اجتناب کنند ؛ ثانیاً توان خود را برای درگیر شدن در جنگ فرسایشی و ایذایی علیه امریکا، چه در داخل ایران و چه در خازج از آن ، بالا ببرند ، ثالثاً نیروی نظامی کارآمدی برای کنترل اوضاع داخلی داشته باشند تا از هم زمانی حرکت های داخلی با حملات خارجی جلو گیری کنند. ب – در سیاست خارجی رژیم ، تلاش برای جلب افکار عمومی مسلمانان و مخصوصاً عربها جایگاهی بسیار کلیدی دارد. این نشان میدهد که رژیم خود را در انزوا میبیند و به تلاش های دیپلماتیک اش چندان امیدی ندارد و بنابراین با تلاش برای جلب افکار عمومی عربها و مسلمانان میخواهد اولاً هزینه حمله نظامی را در محاسبات استراتژیست های امریکایی بالاتر ببرد ، ثانیاً تا حد ممکن دولت های عرب و مسلمان را از حمایت فعال از استراتژی نظامی امریکا باز دارد. در همین راستاست که سال جاری را " سال اتحاد ملی و انسجام اسلامی " نامیده اند و خامنه ای در سالروز مرگ خمینی تا آنجا پیش رفت که گفت بنیاد اصلی هویت ما اسلام است و نه تشیع. بعضی ها این تمرکز رژیم روی جلب افکار عمومی عربها و مسلمانان را نشانه اصول گرایی یا موقعیت محکم آن در مقابل امریکا به حساب میآورند. اما این برداشت با واقعیت ها خوانایی ندارد. حقیقت این است که در پشت این تظاهر به اصول گرایی ، جمهوری اسلامی سیاست خارجی بسیار فرصت طلبانه ای را پیش میبرد. مثلاً در خیلی از کشور های منطقه میکوشد با متحدان امریکا روابط خوب و حتی دوستانه ای داشته باشد. در عراق نزدیک ترین دوستان آن متحدان اصلی امریکا هم محسوب میشوند ؛ در افغانستان با دولت دست نشانده امریکا روابط بسیار دوستانه ای دارد ؛ با تمام نیرو برای از سر گیری روابط دیپلماتیک با مصر تلاش میکند ؛ میکوشد با ترکیه ، پاکستان ، آدربایجان و گرجستان که همه متحدان نزدیک امریکا در منطقه محسوب میشوند ، روابط فعال و خوبی داشته باشد ؛ و مهمتر از اینها ، تلاش برای حفظ رابطه خوب و حتی دوستانه با عربستان سعودی و سایر کشورهای عضو " شورای همکاری خلیج " را به یکی از محورهای ثابت سیاست خارجی خود تبدیل کرده است و در این جهت تا آنجا پیش رفته که با پیش کشیدن یک طرح ده ماده ای در " فوروم اقتصادی دوحه " ( توسط حسن روحانی در اوائل آوریل گذشته) خواهان همکاری همه جانبه با آن کشورها و تشکیل " سازمان همکاری و امنیت خلیج فارس " شده است. اینها همه نشان میدهد که رهبران جمهوری اسلامی خود را در وضعیت بسیار دشوار و شکننده ای میبینند و حاضرند برای حفظ موجودیت رژیم شان به هر سازشی تن بدهند. البته در کنار اینها ، سیاست های دیگری هم دنبال میشوند ، از تقویت حزب الله لبنان و جیش المهدی مقتدا صدر در عراق و حمایت از حماس در فلسطین گرفته تا تلاش برای عضویت در " سازمان همکاری شانگهای " و ایجاد روابط ویژه با روسیه و چین وحتی برقراری روابط همکاری فعال به اصطلاح " ضد امپریالیستی " با بعضی حکومت های امریکای لاتین. اما دقت در همه این روابط تردیدی باقی نمیگذارد که منطق حاکم بر همه آنها از ضرورت های آرایش دفاعی برمیخیزد. ج – جهت سرکوب های رژیم نیز همین منطق آرایش دفاعی را نشان میدهد. این سرکوب ها در دو سطح متفاوت صورت میگیرد: در مقابله با حرکت های ملیت های زیر ستم عملاً نوعی حکومت نظامی برقرار شده است و مخصوصاً در بلوچستان و خوزستان و کردستان ، زیر پوشش مقابله با جریان هایی که عملیات مسلحانه انجام میدهند ، اعدام ها و سرکوب های بسیار گسترده و بی رحمانه ای راه انداخته اند. در سطح دیگر ، هدف سرکوب ها ( مثلاً در برخورد با جنبش های کارگران و زنان و دانشجویان ) عمدتاً سد کردن روند سازمان یابی مستقل است. به عبارت دیگر ، رژیم دریافته است که سرکوب این جنبش ها در شرایط کنونی ، اگر ممکن هم باشد ، به لحاظ سیاسی بسیار پر هزینه خواهد بود ، بنابراین میکوشد آنها را از رسیدن به نقطه بلوربندی تشکیلاتی بازدارد. در این سطح هنوز مجازات ها و خشونت ها به سنگینی سطح اول نیست. اما هر چه دامنه حرکت ها و نارضایی های مردم گسترده تر میشود و رژیم موقعیت خود را در مقابل مردم شکننده تر میبیند، تفاوت های این دو سطح سرکوب کم رنگ تر میگردد. مثلاً سرکوب مدنی گسترده ای که تحت عنوان " ارتقاء امنیت اجتماعی" از اول اردیبهشت شروع شده ، به یک حکومت نظامی سراسری شباهت پیدا میکند. طبق آمار مقامات خودِ رژیم در طول ماههای اردیبهشت و خرداد ، بیش از صد و پنجاه هزار نفر از زنان به اتهام " بد حجابی " بازداشت شده اند ؛ هزاران نفر از افراد بی خانمان و معتاد به نام " اراذل و اوباش" و " معتادان خطرناک" دستگیر شده اند ؛ عده زیادی از فعالان دانشجویی به اتهام " توهین به مقدسات " دستگیر یا از دانشگاه ها اخراج و شمار چشم گیری از استادان دانشگاه ها " پاک سازی " شده اند ؛ باردیگر یورش بسیار وسیعی برای جمع آوری ماهواره ها و سی. دی. های "غیر مجاز" راه افتاده ؛ عده زیادی از ایرانیان مقیم خارج هنگام بازدید از ایران به بهانه های مختلف دستگیر شده اند و بعضی ها رسماً به جاسوسی برای امریکا متهم شده اند. و مهم تر از همه این است که این بار بگیر و ببندها ظاهراً خصلت دوره ای و زود گذر ندارد ، زیرا دارند ساختار های خاصی برای این نوع سرکوب ها به وجود میآورند. و مسؤلان دستگاه های اصلی اجرای این طرح ، در " همایش مبانی و راهبردهای افزایش امنیت اجتماعی " که در اواخر خرداد در تهران برگزار شد ، آشکارا اعلام کردند که این طرح برای نشان دادن " کار آمدی حکومت " ضروری است و "به طور مستمر" باید اجرا شود. د – سیاست مستضعف پناهی رژیم نیز که حالا دولت احمدی نژاد سنگ آن را به سینه میزند ، در همین راستاست. میخواهند اولاً بخش گزین شده ای را به صورت نیروی نان خور شبه نظامی ( بسیج ) و عمدتاً برای مقابله با اشتعال حرکت های توده ای در خدمت داشته باشند ؛ ثانیاً تا حد امکان از اشتعال حرکت های اعتراضی توده عظیم تهیدستان ، که در شرایط حساس کنونی میتوانند تعادل نظام را به هم بریزند ، جلوگیری کنند. ه – سیاست تمرکز زدایی دولت احمدی نژاد نیز همین جهت را نشان میدهد. مثلاً انحلال سازمان برنامه و بودجه و استانی کردن آن ، از یک طرف نظری به مسأله ملی دارد ، و از طرف دیگر میخواهد کنترل هسته مرکزی قدرت ( یعنی زیر مجموعه دستگاه ولایت با نهاد های امنیتی – نظامی اش ) را بر چگونگی هزینه بودجه های عمرانی استان ها تقویت کند. و – سیاست آشتی با ناسیونالیسم ایرانی نیز در همین راستاست. تجدید نظر آشکار در گفتمان رسمی رژیم نسبت به عید نوروز و چهارشنبه سوری ، و به طور کلی ، در ارتباط با میراث فرهنگی ایران پیش از اسلام به حد کافی گویاست. ز – فرمان خامنه ای در باره اصل ٤٤ قانون اساسی جمهوری اسلامی که به معنای وارونه سازی کامل این اصل است ، نیز همین نیازهای آرایش دفاعی را در نظر دارد. به نظر میرسد این سیاست خصوصی سازی های گسترده میخواهد اولا ً برای خزانه دولت منابع مالی لازم برای رویارویی های احتمالی پیش رو فراهم آورد ؛ ثانیاً با کاستن از بار مسؤولیت های اقتصادی مستقیم دولت ، کار آمدی دستگاه دولت را در حوزه اولویت های مورد نظر دوره پیش رو بالا ببرد ؛ ثالثاً با گسترش بخش خصوصی اختلافات بالایی ها بر سر کنترل منابع مالی و اقتصادی را کاهش بدهد و در عین حال دریچه ای برای پیوند با سرمایه جهانی ( مخصوصاً برای کند کردن گسترش تحریم های اقتصادی ) باز کند. خلاصه ، همه این سیاست ها نشان میدهند که آرایش دفاعی برای حفظ موجودیت رژیم اکنون در صدر اولویت های رهبران جمهوری اسلامی قرار دارد.

٣ – عمیق تر شدن شکاف در میان جریان های ولایی درون حکومت. برخلاف پیش بینی بسیاری از ناظران سیاسی ، روی کار آمدن دولت احمدی نژاد به یک پارچگی جریان های ولایی نیانجامید و حتی عملکرد این دولت اختلافات میان آنها را عمیق تر ساخت. انتخابات مجلس خبرگان و شوراها در سال گذشته که عملاً موقعیت رفسنجانی و متحدان او را تقویت کرد ، شاهد این واقعیت بود. محورهای اصلی اختلافات چنین است: یک – سیاست های اقتصادی دولت که اکثر جریان های حکومتی ، از اصلاح طلبان " جبهه مشارکت " گرفته تا ولایت مداران "حزب مؤتلفه اسلامی " را در مقابل دولت احمدی نژاد به نوعی ائتلاف عملی واداشته است. همه اینها ، با توجه به همرأیی محکمی که اکنون برسر ضرورت و فوریت خصوصی سازی ها در میان طبقه حاکم به وجود آمده ، دولت احمدی نژاد را به بی اعتنایی به مکانیسم های بازار و کند کاری در اجرای سیاست های اعلام شده مربوط به اصل ٤٤ قانون اساسی متهم میکنند. دو – منازعه بر سر چگونگی کنترل و هزینه در آمدهای کلان نفتی که در رابطه با آن ، سازمان ها و شرکت های وابسته به سپاه ، از طریق دولت احمدی نژاد ، نقش برتری پیدا کرده اند. سه – نحوه برخورد دولت احمدی نژاد با بحران هسته ای که از طرف بخش بزرگی از محافظه کاران در هم سویی با رفسنجانی و متحدان او ، نسنجیده و تحریک آمیز ارزیابی میشود. به این ترتیب ، تغییر آرایشی در میان جریان های درونی حکومت صورت میگیرد که نمیتواند در صف آرائی عمومی نیروها ی سیاسی کشور در آینده بی تأثیر باشد.

٤ – عمیق تر شدن بحران اقتصادی کشور. حالا همه ، و از جمله بخش بزرگی از خودِ حکومتی ها ، قبول دارند که وضع اقتصاد خراب تر شده و به سمت خرابی بیشتری میرود. مسلم است که سهم دولت احمدی نژاد را در تشدید بحران اقتصادی نمیتوان نادیده گرفت ؛ اما علت اصلی آن را باید در بحران ساختاری مزمن سرمایه داری ایران و همچنین در بحران ناشی از رویارویی های بین المللی رژیم جستجو کرد. علی رغم ادعای رهبران رژیم ، تردیدی نمیتوان داشت که لااقل بدون عقب نشینی جمهوری اسلامی در مسأله غنی سازی هسته ای ، تحریم های آغاز شده گسترش خواهند یافت و عواقب اقتصادی و مصیبت های انسانی بزرگی به بار خواهند آورد. هم اکنون روشن است که بحران ساختاری مزمن کشور همچنان عمیق تر میشود و نابرابری های طبقاتی و تشدید تهیدستی اکثریت بزرگ مردم با آهنگی شتابان افزایش مییابد. البته این در حالی است که در نتیجه افزایش در آمدهای نفتی ، موقعیت مالی جمهوری اسلامی چندان بد نیست. اما این تقابل در تشدید بحران اقتصادی کشور و عدم شکنندگی موقعیت مالی رژیم ، متاسفانه کمکی به وضع فلاکت بار اکثریت عظیم مردم نمیکند ، بلکه برعکس ، فشار را بر آنها افزایش میدهد. در واقع قدرت مانوور مالی رژیم نه تنها در جهت بهبود شرایط زندگی مادی اکثریت مردم کشور نیست ، بلکه فرصت و تکیه گاهی برای رهبران رژیم فراهم میآورد که بی توجه به عمیق تر شدن فلاکت توده ای ، با تعقیب سیاست های کلان اقتصادی کنونی و ماجراجوئی های بین المللی ، همچنان میدان مانوور داشته باشد.
٥ – تغییرات چشم گیر در صفوف اپوزیسیون. ورشکستگی کامل اصلاح طلبان حکومتی ؛ تشدید بحران رویارویی رژیم با امریکا و پر رنگ تر شدن خطر جنگ و تحریم های اقتصادی ؛ آشکارتر شدن نتایج فاجعه بار اشغال عراق از طرف امریکا و رسوایی طرح " دموکراسی" امریکایی در خاورمیانه ؛ و بالاخره گسترش بی وقفه فلاکت توده ای و نابرابری های طبقاتی تکان دهنده در سراسر کشور ، تغییرات مهم و چشم گیری در صف آرایی مخالفان جمهوری اسلامی به وجود آورده است. این تجدید آرایش در سه محور شکل میگیرد: اول ، بر سر جنگ و تحریم های اقتصادی. اکنون بخش فزاینده ای از مخالفان رژیم ، چشم انداز جنگ و گسترش تحریم های اقتصادی و نیز احتمال مداخله قدرت های خارجی را خطر مرگباری برای پیکار آزادی و دموکراسی و حتی موجودیت کشور میدانند. و بنابراین ، هر چه بیشتر ، سازماندهی مبارزه عاجل و مستقل علیه جمهوری اسلامی و طرح های تجاوزکارانه امپریالیسم امریکا را تنها راه مقابله با این خطر فاجعه بار میبینند. اما در عین حال ، بعضی جریان های اپوزیسیون نیز در متن رویارویی کنونی امریکا و جمهوری اسلامی به هم سویی با یکی از دو طرف برخاسته اند. بعضی از طرفداران هم سوئی با امریکا دیگر تنها به دفاع علنی از ضرورت مداخله آن در ایران بسنده نمیکنند ، بلکه عملاً نیز در خدمت طرح های امریکائی درآمده اند و هر نوع مخالفت با امریکا را خدمت به جمهوری اسلامی قلمداد میکنند. عده ای از اینها حتی از دفاع علنی از مداخله نظامی امریکا نیز روی گردان نیستند و اشغال کشور یا بمباران بعضی مناطق آن را پیش شرط اجتناب ناپذیر تأسیس دموکراسی در ایران میدانند. در مقابل ، بعضی جریان ها نیز به بهانه ضرورت مبارزه با امپریالیسم یا مخالفت با جنگ ، ائتلاف با رژیم را اجتناب ناپذیر مینامند و مبارزه با آن را در شرایط کنونی ، خدمت به امریکا قلمداد میکنند. تردیدی نیست که فعال شدن این دو قطب انحرافی ، از هردو طرف ، جنبش آزادی وبرابری خواهی مردم ایران را زیر فشار قرار میدهد و مخصوصاً شرایط مبارزات واقعی را در داخل کشور دشوارتر میسازد. دوم ، با گسترش مبارزات و رویارویی های طبقاتی مستقیم و غیرمستقیم ، و نیز ایجاد همرأیی بر سر نوعی جهت گیری اقتصادی نئولیبرالی در میان همه جریان های حکومتی ، زمینه مساعدی برای تقویت جریان های چپ شکل میگیرد. اما در عین حال ، غلبه جریان های مخالف چپ در طیف رنگارنگ اپوزیسیون رژیم ، مخصوصاً با امکانات وسیعی که در اختیار دارند ، این خطر را نیز تقویت میکند که گسترش همین نابرابری های طبقاتی ، به نیرو گرفتن جنبش های توده ای تاریک و ارتجاعی کمک کند. سوم ، با وجود بگیر و ببندهای گسترده رژیم ، جنبش های اجتماعی در یک سال گذشته نه تنها رادیکالیزه شده اند و خواست های روشن تر و جسورانه تری را پیش کشیده اند ، بلکه گرایش به هم گرایی نیز در میان آنها تقویت شده است. مثلاً اکنون نمونه های متعددی از همکاری کارگران رشته های مختلف در مبارزه برای تشکل مستقل ، یا حتی فراتر از آن ، همکاری رو به رشد عده قابل توجهی از فعالان جنبش های کارگری ، دانشجوئی و زنان با هم دیگر را شاهد هستیم. هر چند این گرایش هنوز در مرحله جنینی است ، ولی بی تردید ، چشم گیر و بسیار امیدوار کننده است و اگر با شتاب کافی گسترش یابد ، به سرعت میتواند توان مداخله گری از پائین را افزایش دهد و به جنبش های اجتماعی مترقی وزن ، کیفیت و افق های جدیدی ببخشد. اما مسأله این است که در فضای رویارویی کنونی جمهوری اسلامی و امریکا آیا این جنبش ها خواهند توانست از سرکوب اولی و دام گستری دومی که در پی بهره برداری ابزاری از آنهاست ، در امان بمانند و روی پای خود ببالند؟

با در نظر گرفتن تحولات یاد شده ، کنگره دوازدهم سازمان کارگران انقلابی ایران ( راه کارگر ) ضمن تأیید سیاست های مصوب کنگره های دهم و یازدهم سازمان ، بار دیگر بر نکات زیر تأکید میورزد :

١ – ضرورت حیاتی و فوری مبارزه علیه فاجعه ای که امریکا و جمهوری اسلامی تدارک میبینند. این مبارزه اکنون به حلقه مقدم پیکار مردم ایران برای آزادی ، برابری و حاکمیت مردم تبدیل شده است. بدون مبارزه در این محور ، شکل گیری و گسترش یک جنبش مستقل و اراده توده ای برخاسته از خواست ها و نیازهای اکثریت قاطع مردم ، یعنی عامل تاریخی لازم برای دستیابی به آزادی و برابری و حاکمیت مردم در این کشور ناممکن خواهد بود. هم اکنون میبینیم که حتی بدون شروع جنگ یا گسترش وسیع تحریم های اقتصادی ، و فقط با حادتر شدن خطر رویارویی های دو طرف ، زندگی اکثریت قاطع مردم آشکارا فلاکت بارتر ، توان جمهوری اسلامی در مقابله با مردم بیشتر وسرکوب گری آن هارتر ، و میزان مداخلات مستقیم و غیر مستقیم امریکا و متحدان آن در صفوف اپوزیسیون بیشتر شده است. بنابراین ، روشن است که ادامه این وضع ، مردم را به زائده دو طرف رویارویی تبدیل خواهدکرد. در شرایط کنونی ، مبارزه علیه خطر جنگ و تحریم های اقتصادی در ایران ، ناگزیر مبارزه ای است برای جنبشی که واقعاً " جنبش مستقل اکثریت عظیم و برای اکثریت عظیم " مردم ایران باشد. چنین جنبشی نه در همراهی با امریکا یا جمهوری اسلامی ، بلکه در مقابله با هردو آنها شکل خواهد گرفت. به همین دلیل ، هر دو آنها ، علی رغم همه اختلافات شان ، در ضدیت با آن ، وحدت نظر دارند و با تمام امکانات میکوشند شکل گیری آن را ناممکن سازند. اما پا گرفتن مبارزه ای کارآمد علیه خطر جنگ و تحریم های اقتصادی ، بدون توافق جریان های گوناگون فعال در آن ، روی خواست های مشخص و روشنی ناممکن است. به نظر ما این خواست ها عبارتند از: یک – خواست عقب نشینی جمهوری اسلامی از اصرار بر غنی سازی هسته ای و دستیابی به چرخه کامل سوخت هسته ای. زیرا بدون این عقب نشینی بیرون کشیدن پرونده هسته ای ایران از شورای امنیت سازمان ملل متحد بسیار بعید است ؛ و بدون این کار حتی اگر جنگی هم در میان نباشد ، به احتمال زیاد گسترش تحریم های اقتصادی علیه ایران همیشه در دستور خواهد بود و بسته به اوضاع و احوال ، با آهنگ های مختلف پیش خواهد رفت. و به تجربه عراق میدانیم که اثرات تحریم های اقتصادی طولانی روی اقتصاد کشور و شرایط زندگی اکثریت قاطع مردم ، کم تر از جنگ مصیبت بار نیست. تردیدی نیست که بحران کنونی با عقب نشینی جمهوری اسلامی در مسأله هسته ای پایان نخواهد یافت ، اما این کار میتواند امریکا را از پوشش بین المللی کنونی که برای توجیه طرح های تجاوز کارانه اش در کشور ما درست کرده ، محروم سازد و پیشبرد این طرح ها را دشوارتر کند. دو – مخالفت قاطع با تولید سلاح های هسته ای ، شیمیایی ، میکروبی و هر نوع سلاح کشتار توده ای از طرف جمهوری اسلامی. زیرا هر نوع کنار آمدن با سلاح های کشتار توده ای ، قبل از هر چیز در حکم خودکشی برای جنبشی است که برای آزادی و برابری و هم بستگی عمومی انسان ها میجنگد. گذشته از این ، تولید و نگهداری چنین سلاح هایی در همه جای دنیا ، و حتی در کشورهای برخوردار از دموکراسی ، بهانه ای است برای گسترش نظامی گری ، ایجاد فضای امنیتی و جا انداختن اختیارات فوق العاده برای حکومت کنندگان و دزدیدن نان از سفره کارگران و زحمتکشان. آنهایی که با توسل به منطق به اصطلاح " رئال پولیتک " تولید چنین سلاح هایی را به عنوان یک وسیله دفاعی در مقابل تجاوز گران لازم میدانند ، فراموش میکنند که این تدابیر هر چند ممکن است برای حفظ دولت های جدا از مردم مفید باشند ، ولی برای مردم تشنه آزادی و برابری ، سَم کشنده اند. بعلاوه در شرایط مشخص کنونی ایران ، تولید چنین سلاح هایی ، نه تنها نمیتواند نقش بازدارنده ای در مقابل تجاوز خارجی باشد ، بلکه خود به بهانه ای برای تجاوز خارجی تبدیل میشود. سه – مخالفت با طرح های جمهوری اسلامی در زمینه انرژی هسته ای. تولید انرژی هسته ای ، به عنوان انرژی جایگزین یا مکمل ، لااقل در شرایط امروز ایران نه تنها گزینه درستی نیست ، بلکه بسیار پرهزینه و ماجراجویانه است. ایران کشوری است که نقداً با کمبود منابع انرژی روبرو نیست ، بعلاوه ، امکانات طبیعی وسیعی برای تولید انرژی تمییز و دوام پذیر خورشیدی دارد. نیروگاه های هسته ای حتی در کشورهایی که تکنولوژی بسیار پیشرفته و حکومت های نسبتاً پاسخگویی دارند، کانون های خطر محسوب میشوند. تصادفی نیست که جنبش های مترقی و طرفدار محیط زیست در همه جا مخالف چنین نیروگاه هایی هستند. طبیعی است که خطر اینها در جمهوری اسلامی به مراتب بیشتر خواهد بود. و بحران کنونی نشان میدهد که برخلاف ادعای رژیم ، این انرژی دست کم در شرایط حاضر برای ایران پرهزینه ترین انرژی محسوب میشود. تصادفاً اصرار جمهوری اسلامی روی اهمیت این موضوع نشان میدهد که طرح های آن صرفاً جنبه علمی یا اقتصادی ندارد. چهار – مخالفت قاطع و روشن با تحریم های اقتصادی وهر نوع مداخله قدرت های خارجی درتعیین سرنوشت مردم ایران و نیز با هر نوع تعرض آنها علیه موجودیت و منافع کشور ، ضمن مبارزه هرچه گسترده تر مردمی برای براندازی جمهوری اسلامی. فراموش نباید کرد که جمهوری اسلامی مقدم ترین مانع هر نوع حرکت مترقی و دموکراتیک درکشور ماست و بنابراین ، تضعیف پیکار علیه آن ، با هر بهانه ای که صورت بگیرد ، جز طولانی تر کردن ذلت وبی حقی مردم ایران نتیجه ای نخواهد داشت. مبارزه برای براندازی جمهوری اسلامی تنها راه رسیدن به آزادی و دموکراسی در کشور ماست. اما چگونگی و جهتِ براندازی جمهوری اسلامی کم اهمیت تر از خودِ براندازی نیست. تکرار تجربه انقلاب ١٣٥٧ ( یعنی برانداختن یک دیکتاتوری و نشاندن دیکتاتوری دیگری به جای آن ) نتایج فاجعه بارتری به دنبال خواهد داشت و این بار میتواند ادامه موجودیت خودِ کشور را ناممکن سازد. طرح های امریکا برای کنترل خاورمیانه و به ویژه کشور ما به حد کافی روشن است. هر نوع غفلت از مقابله با این طرح های ضد مردمی ( تا چه رسد به همراهی با آنها ) همه ما را در مصیبت وحشتناک تری گرفتار خواهد ساخت که صحنه هایی از آن را هم اکنون در عراق میبینیم. امریکا نه میخواهد و نه میتواند در ایران دموکراسی ایجاد کند. " تغییر رژیم " در ایران برای امپریالیسم امریکا وسیله ای است برای کنترل بیشتر این کشور ، نه میدان دادن به شکل گیری اراده آزاد مردم آن. دموکراسی در ایران تنها در متن پیکارهای مستقل و آگاهانه اکثریت عظیم مردم این کشور میتواند پا بگیرد و مداخلات امریکا شرایط گسترش چنین پیکارهایی را دشوارتر میسازد و تا همین جا نیز دشوارتر ساخته است. فراموش نباید کرد که دولت امریکا اکنون فقط برای تبلیغات و دست کاری افکار عمومی مردم ایران مبالغ رسماً اعلام شده کلانی خرج میکند ( کارهای غیرتبلیغاتی که جای خود دارند ). و نیرومندترین رسانه های صوتی و تصویری که در مخالفت با جمهوری اسلامی برای ایرانیان برنامه پخش میکنند ، رسماً زیر نظر دولت امریکا کار میکنند. مسلم است که بودجه های سری و اعلام نشده امریکا و متحدان آن برای مداخله در ایران به مراتب بیش از اینها است. و فراموش نباید کرد که افراد قابل فروش در میان طیف های گوناگون مخالفان جمهوری اسلامی نیز مثل هر جای دیگر ، کم نیستند و برای خود فروشی ها و معامله گری هایشان نیز توجیهات عوام فریبانه زیادی سرهم بندی میکنند. با توجه به این حقیقت تلخ و غیر قابل انکار ، اگر میخواهیم مبارزه علیه جمهوری اسلامی در جهتِ دستیابی به آزادی و برابری و حاکمیت مردم ایران پیش برود ، بابستی از استقلال جنبش های اجتماعی و سیاسی با هشیاری و حساسیت تمام پاسداری کنیم و وابستگان به امریکا وقدرت های خارجی را نیز مانند وابستگان به جمهوری اسلامی منزوی سازیم و صفوف جنبش آزادی و برابری خواهی را از صفوف آنها کاملاً متمایز سازیم.
روشن است که صرفاً با طرح خواست های بالا مبارزه ای علیه خطر جنگ و تحریم های اقتصادی پا نخواهد گرفت. چنین مبارزه ای ضرورتاً باید یک مبارزه بین المللی باشد و به طور همزمان در فضاهای جغرافیایی متفاوت و از طریق ترکیب متفاوتی از نیروهای سیاسی پیش برود. به عبارت دیگر ، شرایط پیشبرد آن در داخل ایران و خارج از آن نمیتواند یک سان باشد. باید توجه داشت که حتی اگر همه ایرانیان علیه خطر جنگ و تحریم های اقتصادی متحد شوند ، شاید نتوانند جلو آن را بگیرند ، زیرا نمیتوانند به یکی از دو طرف رویارویی که ضمناً طرف نیرومندتر آن هم هست ، فشار موثری وارد کنند. حقیقت این است که افکار عمومی مترقی مردم جهان و مخصوصاً مردم امریکا مهم ترین نیرویی است که میتواند دولت امریکا را زیر فشار ببرد. اما آیا جنبشی با این تنوع وگستردگی اصلاً میتواند موجودیت هم زمان داشته باشد؟ با تجربه جنبش جهانی ضد جنگ در دوره تدارک اشغال عراق میدانیم که پاسخ این سؤال میتواند مثبت باشد. اکنون روحیه بیزاری از جنگ آشکارا وسیع تر از آن دوره است. و ایران از طریق خودِ دولت امریکا با داغ ترین کانون بحران جهانی گره خورده است. بنابراین گرچه جنبش آزادی و برابری خواهی مردم ایران خود به تنهایی نمیتواند جای یک جنبش بین المللی ضد جنگ را بگیرد ، ولی میتواند در مشتعل ساختن آن نقش مهمی داشته باشد. شرط چنین کاری این است که در خود ایران یک جنبش مستقل ضد جنگ وجود داشته باشد. اما مسلم است که در داخل ایران ( دست کم با توازن نیروی کنونی میان مردم و رژیم ) هرنوع اعتراض به سیاست هسته ای رژیم اولاً از بطن جنبش های اجتماعی نقدآ موجود میتواند برخیزد ؛ ثانیاً حتماً با سرکوب شدید رژیم روبرو میگردد. در نتیجه ، خواست های جنبش ضد جنگ در داخل ایران ، دست کم در شرایط حاضر ، عملاً ناگزیر میشود در پشت خواست های جنبش های اجتماعی نقداً موجود استتار کند. به عبارت دیگر ، جنبش ضد جنگ در داخل ایران عمدتاً از طریق دفاع از گسترش ، هم گرایی و استقلال جنبش های اجتماعی موجود میتواند معنا داشته باشد. جنبش ضد جنگ در خارج از ایران البته محدودیت های داخل ایران را ندارد ، اما باز در صورتی میتواند به یک جنبش مؤثر و بنابراین توده ای تبدیل شود که با جنبش های مترقی موجود در کشورهای مختلف پیوند بخورد. ایرانیان خارج از کشور در شتاب دادن به این پیوند و مهم تر از آن ، در به وجود آوردن حدی از هم زمانی و هم آهنگی میان جنبش های مترقی بین المللی و جنبش های مترقی داخل ایران نقش واقعاً تعیین کننده ای میتوانند بازی کنند.

٢ – ضرورت تلاش برای گسترش و هم گرایی جنبش های اجتماعی مترقی. نیاز به یک جنبش توده ای – تاریخی ِبرخاسته از خواست ها و نیازهای اکثریت قاطع مردم ایران ، حیاتی ترین نیازجامعه ماست. جنبشی که با مشارکت فعال اکثریت عطیم مردم پا بگیرد و با برخورداری از افق های گسترده تاریخی ، به راستی در خدمت اکثریت عظیم مردم باشد. بدون چنین جنبشی ، حتی اگر سرنگونی جمهوری اسلامی هم شدنی باشد ، دستیابی به آزادی و برابری و حاکمیت مردم ناشدنی خواهد ماند. جنبش های اجتماعی موجود با همه ضعف ها و محدودیت های قابل فهم ِ کنونی شان ، حالت جنینی آن جنبش بزرگ را نمایندگی میکنند. بنابراین چگونگی گسترش و بالندگی آنها برای کل مبارزات مردمی سرنوشت ساز است. به نظر ما ، در مرحله کنونی گسترش این جنبش ها توجه به چند نکته ضروری است: یک – هم گرایی این جنبش ها اکنون عمدتاً با نیروی نفی پیش رانده میشود. یعنی تا حدود زیادی فشار و سرکوب حکومت است که فعالان آنها را به نزدیکی با هم دیگر وامیدارد. این کاملاً طبیعی است. در یک کشور استبداد زده ، قبل از هر چیز خود استبداد است که همه را به هم نزدیک میکند. اما اگر به فراتر از نفی استبداد بیندیشیم در مییابیم که بیش از این به هم گرایی نیاز داریم. اگر حقیقت دارد که مثلاً اکثریت زنان ( به طور مستقیم یا غیر مستقیم ) خود کارگرند ، یا حدود نیمی از کارگران از ملیت های زیر ستم هستند ، پس سطح بالاتری از هم آهنگی ( کاملاً لازم ) ضد استبدادی ضرورت دارد. زیرا جنبش کارگری در صورتی میتواند جنبش همه کارگران باشد که تا حدود زیادی زنانه بشود یا با ملیت های زیر ستم عمیقاً در آمیزد و بالعکس ، جنبش زنان در صورتی میتواند واقعاً نیرومند بشود که تا حدود زیادی کارگری بشود. دو – هیچ یک از این جنبش ها زیر مجموعه دیگری نیستند و هر یک از آنها ناظر به رابطه اجتماعی خاصی هستند و بنابراین ، با منطق و پویایی خاص خودشان حرکت میکنند. بدون توجه به این نکته هم آهنگی عمقی میان جنبش ها ناممکن خواهد شد. فقط با پذیرش ضرورت و اهمیت وجودی یک جنبش ا ست که هم آهنگی با آن امکان پذیر میگردد. سه – هم گرایی عمقی تر میان جنبش های اجتماعی مختلف به اشتراک در افق های گسترده اجتماعی و تاریخی نیاز دارد. مثلاً کارگرانی که به فراتر از افق های سرمایه داری فکر نمیکنند ، طبیعی است که نه تنها به هم آهنگی عمقی با جنبش های مترقی دیگر فکر نکنند ، بلکه حتی به اتحاد کل کارگران نیز نیازی احساس نکنند یا صرفاً با دید ابزاری به آن بیندیشند. یا آنهایی که برای آزادی و برابری همه افراد انسانی مبارزه میکنند ، آیا میتوانند مثلاً به فاجعه زیست محیطی ، یا سرنوشت میلیون ها انسان قربانی مواد مخدر ( آن هم در کشوری که پایتخت اش یکی از آلوده ترین شهرهای جهان محسوب میشود ، حکومت اش دست یابی به انرژی هسته ای را مترادف حاکمیت ملی جا میزند ، و به لحاظ داشتن بالاترین شمار معتادان به مواد مخدر نسبت به کل جمعیت ، در صدر جدول جهانی است ) بی اعتناء باشند؟ فراموش نکنیم که در کشور ما بدون جنبش های نیرومندی برای دفاع از محیط زیست و برای دفاع از قربانیان مواد مخدر ( که برای دفاع از حرمت انسان و برای پیروزی منافع انسان بر منافع سرمایه و پیروزی ارزش مصرف بر ارزش مبادله بجنگند ) جنبش های موفق کارگری و زنان و غیره نخواهیم داشت. چهار – برخورد ابزاری با جنبش های اجتماعی به گسترش این جنبش ها وهم آهنگی میان آنها آسیب میزند. فراموش نباید کرد که جنبش های اجتماعی هر چند برای تقویت جنبش سیاسی ضد استبدادی بسیار حیاتی هستند ، ولی وسیله ای در خدمت آن نیستند. تردیدی نیست که در یک جامعه گرفتار استبداد ، هر حرکتی ، میل به سیاسی شدن دارد. در واقع ، خود استبداد است که معمولاً با ترس از هر نوع فضای عمومی ، نا خواسته ، هر حرکتی را به سرعت سیاسی میکند. اما درست به دلیل وجود استبداد ، آهنگ نا مناسبِ سیاسی شدن هر حرکتی ، احتمال سرکوب آن را نیز افزایش میدهد. در شرایط کنونی ایران عامل دیگری نیز براین رابطه افزوده شده است. امریکا و متحدان آن برای پیش بردِ استراتژی خودشان ، به گسترش هر چه بیشتر و هرچه سریع تر شورش های ضد حکومتی نیاز دارند و به همین دلیل میکوشند با نفوذ در جنبش های اجتماعی و دستکاری آنها در جهت مقاصد خودشان و بی توجه به سرنوشت فعالان اجتماعی وسیاسی ، آنها را به درگیری های سیاسی زود رس ( که غالباً هم بی ثمر هستند ) بکشانند. در واقع ، آنها حتی تشدید سرکوب رژیم را برای هدف های خود مفید میدانند. زیرا از این طریق بهتر میتوانند برآن فشار بیاورند. بنابراین مهم است که فعالان اجتماعی وسیاسی تصور روشنی از رابطه میان آهنگ گسترش دامنه جنبش های اجتماعی و آهنگ و میزان سیاسی شدن آنها داشته باشند. اگر دومی شتابان تر از اولی پیش برود ، با رشد منفی جنبش ها روبرو خواهیم شد. و این نه تنها از عمق اجتماعی جنبش ها میکاهد ، بلکه عضله سیاسی آنها برای مقابله با رژیم را هم ضعیف تر میکند. البته خطر دیگری هم وجود دارد: در یک جامعه استبداد زده فرار از سیاسی شدن یا بی اعتنایی به واقعیت های سیاسی نیز جلو گسترش جنبش های اجتماعی را میگیرد. مثلاً جنبش زنان ایران هرکاری بکند ، محکوم به رویارویی با قدرت سیاسی است ؛ مگر این که به سرنوشت هولناکِ تن دادن به " فمینیسم اسلامی " گردن بگذارد. یا جنبش کارگری معطوف به سازمانیابی مستقل ، محکوم به سیاسی شدن است ، زیرا هر چند ممکن است جمهوری اسلامی در یکی – دو مورد تشکل کارگری مستقل را تحمل کند ، ولی با عمومیت یافتن آن حتماً به مقابله برخواهد خاست. بنابراین ، مسلم است که جنبش های اجتماعی هرچه سریع تر باید سیاسی بشوند ، اما مشروط به این که به اثرات آن در پایه خود بی تفاوت نباشند. پنج – ارزیابی و جمع بندی انتقادی از مبارزات جاری و نیز کارآیی و حوزه کاربرد اشکال و تاکتیک های آنها از ضرورت های گسترش و هم گرایی جنبش های اجتماعی است. مثلاً کمپین جمع آوری " یک میلیون امضاء " که از طرف فعالان جنبش زنان آغاز شده ( مخصوصاً با تأکید بر " اول بحث ، بعد امضاء " ) حرکت درخشان و بیدار کننده ای است که میتواند هم دامنه جنبش زنان را گسترده تر سازد و هم در بعضی مبارزات دیگر کاربرد بسیار ثمر بخشی داشته باشد. یا حرکت بزرگ معلمان که علی رغم همه بگیر و ببند ها ، ظرفیت کارکنان آموزش و پرورش را برای هم آهنگی سراسری به نمایش گذاشت ، ضرورت توجه به اهمیت این بخش از نیروی کار را در سازمانیابی عمومی طبقه کارگر و رابطه آنها را با بخش های دیگر طبقه به وظیفه عاجل همه فعالان اجتماعی و سیاسی تبدیل کرد. نمونه بسیار آموزنده دیگر تجربه " شورای همکاری تشکل ها و فعالین کارگری " است که چندی پیش برای برگزاری مستقل مراسم روز جهانی کارگر ایجاد شد و نمودار امید بخشی است از همکاری ثمر بخش فعالان کارگری گرایش های مختلف. این تجربه نشان میدهد که گرایش های گوناگون فعالان کارگری علی رغم اختلافات موجود در میان خودشان و فراتر از آن ، با پذیرش و احترام به این تفاوت ها و اختلافات ، میتوانند جبهه مشترکی در برابر جمهوری اسلامی و سرمایه به وجود بیاورند. و از جمله همین ضرورت ها ، یافتن راه های استفاده بهینه از امکانات ارتباطی موجود در خدمت گسترش و هم گرایی جنبش های مستقل مردمی است. هم اکنون دسترسی بخش قابل توجهی از مردم به اینترنت و رسانه های ماهواره ای و تلفن همراه ، امکانات ارتباطی وسیعی برای پراکندن فوری خبرها و تماس گیری های گسترده به وجود آورده است که با استفاده سازمانیافته از آنها میتوان شبکه ازتباطات واقعاً سراسری میان فعالان جنبش های اجتماعی و سیاسی به وجود آورد و به نوعی " سازمان های مجازی " برای راه اندازی اقدامات همزمان موجودیت بخشید. شش – اهمیت حیاتی مبارزه برای مسائل معیشتی مردم. جمهوری اسلامی همیشه کوشیده است مبارزات مردم علیه تاریک اندیشی حاکم را از مبارزات آنها برای مشکلات معیشی شان جدا نگهدارد. و متأسفانه ضعف چپ در دو دهه گذشته و بی اعتنایی عملی بخش بزرگی از مخالفان رژیم به شرایط معیشتی فلاکت بار اکثریت بزرگ مردم ، نیز به تداوم این جدایی و بنابراین ، تداوم موجودیت جمهوری اسلامی کمک کرده است. حقیقت این است که پیکار عمومی ضد استبدادی ، و فراتر از آن ، پیکار برای آزادی و برابری و تأسیس یک دموکراسی مشارکتی پایدار ، بدون هم آهنگی و حتی درهم آمیختگی مبارزات معطوف به روشنایی و برابری اجتماعی و مبارزات معطوف به بهبود شرایط معیشتی و مادی اکثریت قاطع جمعیت کشور ، هرگز نخواهد توانست به جایی برسد. حالا که رژیم سرکوب فرهنگی و مدنی وسیعی را آغاز کرده ، توجه به هم آهنگی میان این دو شاخه اصلی مبارزات مردم ، یک ضرورت عاجل و حیاتی است. به عبارت دیگر ، بهترین راه درهم شکستن تعرض کنونی رژیم ، روی آوردن به آتشبار توده ای مبارزات روزمره ده ها میلیونی معطوف به بهبود شرایط معیشتی مردم است. اما ستون اصلی پیش برنده مبارزات معیشتی مردم ( نه فقط امروز ، بلکه همیشه و همه جا ) جنبش کارگری است. بنابراین ، سراسری شدن حرکت معطوف به ایجاد تشکل های مستقل کارگری که اکنون شاهدِ آغاز امید بخش آن هستیم ، از اهمیت فوق العاده زیادی برخوردار است. فراموش نکنیم که در حال حاضر مبارزات کارگری ما غالباً خصلت دفاعی دارند ، یعنی عمدتاً برای دفع تعرض سرمایه و مقابله با بدتر نشدن شرایط کار و زندگی کارگران صورت میگیرند و نه بهبود آن. حرکت معطوف به تشکل مستقل کارگری در صورتی میتواند این وضع را عوض کند که با شتاب کافی سراسری بشود. دیگر کافی نیست که در محدوده این یا آن واحد اقتصادی ِ حتی کاملاً بزرگ ، تشکل مستقل کارگری ایجاد شود ، بلکه لازم است که اولاً این تشکل ها در تمام این یا آن شاخه اقتصاد گسترش یابند و با هم دیگر متحد و مرتبط شوند. ثانیاً ارتباط فعالی میان تشکل های مستقل شاخه های مختلف اقتصاد ایجاد شود تا امکان همبستگی سازمان یافته برای طرح مسائل عمومی کارگران به وجود بیاید. ثالثاً از طرف همه تشکل های مستقل و همه فعالان کارگری ، مبارزه مشترکی برای دفاع از حقوق کارگران واحدهای اقتصادی کوچک ( که حالا رسماً از شمول قانون کار بیرون گذاشته شده و به دست قانون جنگل سپرده شده اند ) و بیمه های اجتماعی کلیدی برای عموم کارگران و بیکاران راه اندازی شود. در هر حال فراموش نباید بکنیم که اکثریت بزرگ کارگران و زحمتکشان در متن مبارزه برای مسائل بی واسطه معیشتی شان است که افق های گسترده اجتماعی و تاریخی را کشف میکنند. هفت – با نافرمانی مدنی فرساینده میتوان موج کنونی سرکوب فرهنگی و مدنی جمهوری اسلامی را در هم شکست. حقیقت این است که مقاومت در برابر موج سرکوب های کنونی رژیم فقط در صورت توده ای شدن میتواند کارآیی داشته باشد. اما مبارزه ای میتواند توده ای بشود که اولاً برای بخش قابل توجهی از مردم مهم باشد و ثانیاً هزینه شرکت در آن برای همان بخش از مردم قابل تحمل باشد. با توجه به این نکته ، حالا سازمان دهی نوعی مقاومت فرهنگی و مدنی در بعضی حوزه ها ممکن و کارساز است. چنین مقاومتی برای همه جنبش های مترقی موجود اهمیت دارد ، زیرا اگر رژیم در پیشبرد موج سرکوب کنونی موفق بشود ، در همه حوزه ها به تعرض خواهد پرداخت. با زیر پا گذاشتن آگاهانه ، سازمان یافته و فرسایشی بایدها و نبایدهای رژیم در بعضی از حوزه ها میتوان هزینه سرکوب را برای رژیم به شدت بالا برد و هزینه سرانه آن را برای مردم پائین آورد. این نافرمانی مدنی در صورتی میتواند توده گیر شود که اولاً آگاهانه باشد. یعنی افراد شرکت کننده در آن بدانند چه کاری میکنند وچرا ، و تصوری از حد واکنش حکومتی ها و حد تحمل خودشان در مقابل مجازات احتمالی داشته باشند. ثانیاً سازمان یافته باشد تا عده قابل توجهی بتوانند به طور هم زمان آن را شروع بکنند و ادامه بدهند. ثالثاً فرسایشی باشد. یعنی در طول زمانی دراز ادامه یابد تا از یک طرف ، بتواند به تدریج شناخته شود ، گُر بگیرد و توده گیر شود ، و از طرف دیگر ، نیروهای سرکوب را فرسوده سازد. برای این منظور ، حرکت میتواند در آغاز ، به صورت تناوبی پیش برود. البته تردیدی نباید داشت که رژیم به سادگی عقب نشینی نخواهد کرد و واکنش آن ممکن است برای مدتی حتی خشن تر هم بشود. اما فراموش نباید کرد که برتری عددی مردم سلاح بزرگ آنها در مقابل حکومت کنندگان است: " همه را نمیشود گرفت ، همه را نمیشود کشت ، و همه را نمیشود به زندان برد ". هشت – مسأله ملی یکی از حساس ترین و بحث برانگیز ترین مسائل کشور ماست. همان طور که اشاره کردیم ، اکنون بازوی خشن تر سرکوب جمهوری اسلامی عمدتاً برای خفه کردن جنبش ملیت های زیر ستم به کار افتاده است. از طرف دیگر ، موذیانه ترین و خطرناک ترین بخش طرح های امریکا نیز هم اکنون برای زیر نفوذ در آوردن همین جنبش ها است. علاوه براین ، عده ای از فعالان اجتماعی و سیاسی نیز با جنبش های ملیت های زیر ستم مخالفند و در توجیه نظر خود نیز یا چند ملیتی بودن ایران را رد میکنند یا اصلاً مفهوم ملت را گمراه کننده و کفر آمیز میدانند. همین ها اکنون بهانه ضدیت با طرح های امپریالیستی امریکا را نیز بر مجموعه دلائل شان افزوده اند. به این ترتیب ، مسأله ملی بیش از پیش به یکی از اختلاف انگیز ترین مسائل در میان غالب طیف های مخالفان جمهوری اسلامی تبدیل شده است. اما درست به دلیل گره خوردگی همه این عوامل ، ضرورت پذیرش و احترام به حق ملیت های ایران در تعیین سرنوشت خودشان بیش از هر زمان دیگر اهمیت پیدا کرده است. بنابراین ما لازم میدانیم باردیگر بر چند نکته تأکید کنیم: اولاً مهم ترین دلیل چند ملیتی بودن ایران خودِ وجودِ ملیت های مختلف این کشور است. و با بحث های توخالی معناشناسانه و حقوقی در باره مفاهیم "ملیت" و "قومیت" و غیره نمیتوان این حقیقت را لاپوشانی کرد. اگر ملیت ها ( یا اقوام ) زیر ستم ایرانی بر نابرابری ها و بی حقی های موجود آگاهی داشته باشند ( که اکنون دارند ) و برای احقاق حقوق شان به مبارزه برخیزند ( که قطعاً برخواهند خاست ) ، با هر نامی که آنها را بنامیم ، مشکلی حل نخواهد شد. ثانیاً ستم ملی یا قومی در ایران یک حقیقت انکار ناپذیر است. حداقل ، نمیتوان انکار کرد که نیمی از ایرانیان از حق آموزش و گفتگوی رسمی با هم دیگر به زبان مادرشان محرومند. مسأله ملی قبل از هر چیز ، مسأله ای است مربوط به دموکراسی سیاسی. بنابراین ، با پاگرفتن هر نوع دموکراسی در این کشور ، بلافاصله ملیت های زیر ستم برای احقاق حقوق شان ، از آن استفاده خواهند کرد. آنهایی که با خود فریبی از مسأله ملی میگریزند ، در ادامه ناگزیر خواهند شد از دموکراسی نیز بگریزند. ثالثاً حق تعیین سرنوشت ملل را نمیتوان به حق موافقت آنها با "من" تقلیل داد ، نه به لحاظ حقوقی و نه به لحاظ سیاسی. بنابراین ، حق تعیین سرنوشت ، یعنی از جمله ، حق مخالفت با "من" و حق جدایی از "من". پذیرفتن این حق ، بر خلاف تصور خود فریبان ، احتمال جدایی ملیت های ایران را افزایش نمیدهد ، بلکه کاهش میدهد ، و همبستگی آنها را محکم تر میسازد. از نظر ما جدایی ملیت های ایران فجایع زنجیره ای بی پایانی برای همه آنها به وجود میآورد ، ولی برعکس ، پذیرش حق جدایی ، آنها را به پیوند های عمیق شان با ملیت های دیگر این سرزمین آگاه تر میسازد و به شهروندان برابر کشور چند ملیتی شان تبدیل میکند. رابعاً دفاع از حق تعیین سرنوشت ملی به معنای کم رنگ کردن همبستگی طبقاتی کارگران نیست ، بلکه برعکس ، از بایست های گریزناپذیر تأکید بر همبستگی بین المللی طبقه کارگر است. بدون پذیرش این حق ، اتحاد طبقاتی پرولتاریای ایران از محالات است. فراموش نکنیم که پرولتاریای ایران چند زبانه است و در عمل بیش از سرمایه داران چند زبانه است. و بالاخره ، تردیدی نیست که حالا امپریالیسم امریکا برای پیشبرد بعضی از طرح های شوم اش در ایران و منطقه ، سعی میکند از مسأله ملی بهره برداری کند. اما آیا به این بهانه میشود عینیت ستم و محرومیت ملی را در ایران نادیده بگیریم؟ آنها ممکن است با همین نیت از جنبش کارگری هم بهره برداری کنند و میکنند. به خاطر مخالفت با طرح های جنایت کارانه آمریکا نمیتوان مسأله ملی را نادیده گرفت. برعکس ، درست در این شرایط است که ضرورت دفاع از برابر حقوق ملیت های ایران اهمیتی حیاتی پیدا میکند.

٣ – ضرورت تلاش برای بازسازی و تجدید آرایش جنبش سوسیالیستی. اکنون روشن است که برآمدِ چپ آهنگ چشم گیری پیدا میکند. و این در حالی است که چپ با بیرون آمدن از زیر آوار شکست های گذشته ، با انبوهی از مسائل نظری روبروست ، نه فقط در ایران بلکه در همه جای دنیا. دراهمیت حیاتی پرداختن به این مسائل نظری تردیدی نیست. اما از همین حالا روشن است که تأکید بر چند نکته اساسی ، برای باز سازی چپ به عنوان یک جنبش سیاسی برخوردار از افق های بزرگ ، ضرورت مبرم دارد: یک – جنبش سوسیالیستی یک جنبش ایدئولوژیک نیست ، جنبش رهایی طبقه کارگر است. فراموش نکنیم که هر جنبش اقتصادی یا حتی سیاسی کارگران با جنبش رهایی طبقه کارگر یکی نیست. کارگران هنگامی به آگاهی از خود به عنوان یک طبقه دست مییابند که از کل مجموعه خودشان در طول یک راه پیمایی و رویارویی تاریخی تصوری به دست آورند. اگر چنین است ، جنبش طبقه کارگر نه فقط در متن مبارزات اقتصادی این یا آن بخش از کارگران ، بلکه فراتر از اینها ، در متن هم آهنگی وسیع همین جنبش های اجتماعی پا خواهد گرفت. هم آهنگی جنبش های اجتماعی مترقی به معنای رقیق کردن مفهوم طبقه کارگر نیست. فراموش نکنیم که اکثریت زنان ، جوانان ، ملیت های زیر ستم و بخش بزرگی از دانشجویان به طور مستقیم یا غیر مستقیم ، کارگرند. هم آهنگی عمقی جنبش های اجتماعی در صورتی امکان پذیر است که بر مبنای هم بستگی طبقاتی کارگران صورت بگیرد. مسلم است که این کار مثلاً فقط با دفاع از حقوق زنان کارگر یا حق شهروندی قثط کارگران نمیتواند صورت بگیرد ، بلکه باید با دفاع از حقوق همه زنان و همه شهروندان انجام گیرد. تنها از این طریق است که طبقه کارگر به عنوان مدافع بشریت آزاد متولد میشود. فعالان جنبش سوسیالیستی هستند که با گشودن افق های گسترده به روی جنبش های اجتماعی مترقی ، اولاً همبستگی طبقاتی کارگران و ثانیاً رابطه آن را با رهایی بشریت تصور پذیر میسازند. بدون یک جنبش سوسیالیستی نیرومند و عمیقاً کارگری ، همبستگی طبقاتی کارگران همیشه به وسیله همبستگی های دیگر ( جنسی وملی و مذهبی و مسلکی و غیره ) به حاشیه رانده خواهد شد. دو – توجه به افق های گسترده نباید به بی اعتنایی به مبارزات اقتصادی ، صنفی و روزمره و محدود این یا آن بخش کارگران باشد. کمونیسم مارکسیستی به ما میآموزد که کارگران نه صرفاً با گرویدن به اندیشه های مجردِ این یا آن متفکر بزرگ ، بلکه با پیکارهای روزمره برای منافع ملموس خودشان است که به افق های گسترده تاریخی دست مییابند. آنهایی که اکنون مبارزات روزمره کارگران برای بهبودهای هر چند خورد را به نام انقلاب و سوسیالیسم نفی میکنند ، با نیت هر چند خیر ، به روند پایه ای و توده ای تکوین همبستگی طبقاتی کارگران آسیب میزنند. مسلم است که جنبش سوسیالیستی طبقه کارگر بدون تئوری و آگاهی سوسیالیستی نمیتواند موجودیت پیدا کند ، اما فراموش نکنیم که آگاهی سوسیالیستی نیز بدون همین مبارزات روزمره کارگران نمیتواند کارگری شود و به نیروی دگرگونی تاریخی تبدیل گردد. سه – فرقه گرایی آفت بزرگ جنبش کارگری و سوسیالیستی است که غالباً هم در شرایط کشورهای استبداد زده رشد میکند. وجود احزاب و گرایش های گوناگون در درون جنبش کارگری و جنبش های اجتماعی دیگر و نیز رقابت آنها کاملاً طبیعی است و بسیار هم مفید است. اما رقابت مخرب و تلاش برای تبدیل جنبش کارگری به زائده این یا آن فرقه ، به این جنبش آسیب میزند. طبقه کارگر پرشمارترین طبقه اجتماعی است و بنابراین ساده لوحی است اگر فکر کنیم که فقط یک حزب میتواند از متن آن پابگیرد. مشخصه اصلی احزاب کارگری کمونیستی و سوسیالیستی این است که همیشه مصالح عمومی جنبش طبقه کارگر را برمنافع خود ارجحیت میدهند و حتی فراتر از این ، منافعی جدا از منافع کل جنبش کارگری ندارند.

برچسب‌ها:

نوآوران




» تماس با من






پیوندها

» اعتصاب سه روزه
»راه کارگر
» ساحل شمال
» عمو کیوان
» گزارشگران
» اتحاد چپ
» دانش سرخ
» ارش
» سلام دمکرات
» اندیشیدن با پتک
»رادیو آوا
» کارگری
» 16آذر
» دیدگاه‡
» پرچم سرخ
» نشر بیدار
» آوای آشنا
» روشنگری
» سهیل
» رادیو برابری
» صمد بهرنگیŒ
» رادیو همبستگیŒ
» رادیو صدای کارگران†
» خاک†
» کارگر†
» مجید اشرف نژاد†
» الناز
» اصلاحچی
» روزمرگی
» تک روی



آخرين نوشته‌ها

 

بایگانی

وبلاگ