ما از پی رد پای باد نمی رویم

هژیر پلاسچی

سلام دمکرات

در حاشیه ی تجمع 30 مهر پلی تکنیک

در پی اعلام احکام سنگین دانشجویان دربند پلی تکنیکی تجمعی در 30 مهر ماه برای حمایت از ایشان برگزار شد و البته آنچه در این تجمع روی داد بحث هایی را در میان محافل دانشجویی دامن زد.

من فعال جنبش دانشجویی نیستم اما به نظرم رسید می توان با طرح موضوعی در حاشیه ی این بحث، تلاش کرد بحث رفقای فعال در جنبش دانشجویی به سویی هدایت شود که از دایره ی بسته ی خرده گیری سربر کشد و با هدف مشخص تری پیگیری شود. از همین رو پیشاپیش می پذیرم که آنچه از سوی من طرح می شود قطعن آلوده به تحلیل های ذهنی است و نیاز دارد توسط رفقایی که در درون جنبش فعال بوده اند یا هستند نقد شود. فراموش نکنیم که من کنار گود ایستاده ام.

آکسیون چیست؟

پیش از آنکه وارد بحث اصلی شوم اما به نظرم رسید آنچه باید به باور من در یک تجمع مشترک از سوی طرفین شرکت کننده در آن رعایت شود را توضیح بدهم. شاید نوشتن این نکات توضیح بدیهیات باشد اما چاره یی نیست. گمان می کنم باید لااقل فهم خودم را از تجمع مشترک بیان کنم تا بتوانم نظرم را در مورد تجمع پلی تکنیک گفته باشم.

تجمع مشترک به دو صورت برگزار می شود. یا چند تشکل و محفل مختلف برای برگزاری آن جلسه می گذارند و از پیش برای آنچه که باید در این تجمع انجام شود و آنچه که ممکن است در طول تجمع رخ دهد، برنامه ریزی می کنند. طبیعی است آن نیرویی که خود در این برنامه ریزی حضور دارد، تاثیرگذار است و در واقع آن را تصویب کرده باید بر اساس آن برنامه یی رفتار کند که مصوب شده است. این توافق می تواند شامل هر موضوعی شود که طرفین شرکت کننده در تجمع مشترک بر سر آن توافق دارند. عملی که بدون ضربه زدن به آن توافق نامه ی نانوشته یا مکتوب، از سوی هر یک از جریانات شرکت کننده در تجمع انجام گیرد، بستگی به ابتکار عمل و میزان نیرویی دارد که هر یک از جریانات می توانند بسیج کنند.

باز هم طبیعی است که در طول تجمع حوادثی رخ دهد که پیش بینی نشده است. مثلن در گزارش همین تجمع پلی تکنیک به نقل از آوای دانشگاه می خوانیم: «در پایان تریبون آزاد یکی از دانشجویان پلی تکنیکی ضمن ایراد سخنرانی خبر تجمع و بازداشت دیگر رفقای دانشجو در مقابل درب ولی عصر را داد و دانشجویان قصد دارند بعد از اتمام تریبون به سمت درب ولی عصر تظاهرات کنند.» همه ی کسانی که تجربه ی حضور در تجمع های اعتراضی را داشته اند می دانند که در چنین هنگامه یی حتمن دو نظر وجود خواهد داشت. عده یی با حرکت به سوی در موافق خواهند بود و عده یی مخالف. اگر چنین پیش آمدی در آن جلسه ی مشترک پیش بینی نشده باشد هر نیرویی حق دارد تلاش کند تا آن کاری انجام شود که آن را درست تر می داند.

در شکل دوم اما پس از اعلام فراخوان عمومی از سوی یک یا چند تشکل، نیروهای دیگری نیز اعلام می کنند که در این تجمع حضور خواهند داشت و در واقع از هواداران خود می خواهند که به تجمع بپیوندند. این نیروها هم البته باید برخی نکات اخلاقی را رعایت کنند. اما این «نکات اخلاقی» تفسیر بردار است. دقیق نیست. مثلن ممکن است بگوییم نیرویی که در تجمع شرکت می کند حق ندارد خارج از آنچه که برگزارکنندگان تجمع تصمیم گرفته اند رفتار کند. در این صورت آیا عملکرد دانشجویان لیبرال در اعتراض هفته ی گذشته به حضور محمود احمدی نژاد در دانشگاه تهران، اخلاقی بوده است؟ می دانیم که انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران، یعنی همان میزبانان سیاست دیگری داشتند و نه تنها با برگزاری تریبون آزاد و حرکت دانشجویان به سمت در اصلی دانشگاه مخالف بودند بلکه حتا در گزارش هایی که من خوانده ام اینطور نوشته شده بود که «مجید شیخ پور» از دانشجویان لیبرال پلی تکنیکی به دلیل آنچه در سخنرانی اش گفت و تلاش انجمن تهرانی ها برای جلوگیری از سخنرانی او مضروب شد. در ضمن در این تجمع خبری از پلاکاردهای سرخ نبود و اتفاقن در میان عکس هایی که منتشر شد، چهره ی یکی از فعالان سرشناس لیبرال دانشگاه علامه قابل تشخیص است. و دوباره می پرسم آیا عملکرد دوستان لیبرال ما «اخلاقی» بوده است؟

با توجه به این پرسش است که این بار می پرسم اگر نیرویی به اندازه ی تمام نفراتش، فرض بگیریم همان بیست تا سی نفر پلاکارد تهیه کند و با خود به تجمع بیاورد، عملی «غیراخلاقی» انجام داده است؟ مثلن باید هر کسی که می خواهد پلاکاردی با خود بیاورد تعداد پلاکاردهایش را با برگزارکنندگان چک کند مبادا از پلاکاردهای آنها بیشتر باشد؟

آیا نیرویی که در این تجمع شرکت می کند حق ندارد بخواهد که بیانیه اش در کنار بیانیه ی دیگران خوانده شود یا سخنرانی در میان سخنرانان داشته باشد؟ آیا این «غیر اخلاقی» است؟

در دانشگاه پلی تکنیک چه گذشت؟

حالا همین را در ظرف تجمع 30 مهر بررسی کنیم. ضمن این که من از این پس در مطلبم ترجیح می دهم به جای واژه ی نامفهوم و گل و گشاد «اخلاقی»، از واژه ی «دموکراتیک» استفاده کنم که دست کم صریح تر و روشن تر است.

در مطلب «مهدی عربشاهی»، عضو شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت با عنوان «درباره ی ضرورت رعایت اخلاق سیاسی» می خوانیم: «در تجمع باشکوه دانشجویان در دانشگاه پلی تکنیک که به دعوت انجمن اسلامی منتخب این دانشگاه و با حضور انجمن های شهر تهران (دفتر تحکیم وحدت) و سایر گروه های دانشجویی برگزار شده بود...» و کمی بعدتر ادامه می دهد: «متاسفانه این دومین باری بود که این گروه دست به حرکت غیراخلاقی خود زده و با سوء استفاده از حسن نیت برگزار کنندگان تجمع که همه هزینه ها را به جان خریده اند، تلاش نمودند تا با بزرگ نمایی حضور خود از بستری که توسط دیگران مهیا شده حداکثر استفاده را ببرند.» عربشاهی بخشی از آنچه را که باید برای داوری در مورد اتفاقات دانشگاه پلی تکنیک در دست داشت روشن می کند.

اما روایت دیگری هم وجود دارد. یکی از دانشجویان سوسیالیست پلی تکنیک در گزارشی که به وبلاگ «آوای دانشگاه» داده است می گوید: «پیرو اعلانات قبلی و بر اساس پخش تراکت هایی مبنی بر برگزاری تریبون آزاد و تجمع دانشجویی از طرف دو طیف انجمن اسلامی دانشجویان پلی تکنیک و دانشجویان سوسیالیست پلی تکنیک، ظهر امروز تجمعی در صحن مرکزی پلی تکنیک و با حضور طیف های مختلف از دانشگاه های تهران برگزار شد.» همچنین «بابک پاشا جاوید» از دانشجویان سوسیالیست پلی تکنیک در مطلبی با عنوان «پرچم پوسیده ی تحکیم» می نویسد: «تجمع دانشجويان طيف های گوناگون دانشگاه های تهران، در روز دوشنبه در دانشگاه پلی تكنيک، در ادامه ی تجمعات روزهای گذشته و بر اساس فراخوانی بود كه توسط دو طيف دانشجویی انجام پذيرفت. اين تجمع بر اساس پخش تراكت هايی مبنی بر فراخوان به برگزاری تجمع و تريبون آزاد توسط "دانشجويان سوسياليست پلی تكنيک" و "انجمن اسلامی پلی تكنيک" برگزار شد.» در ضمن ما می توانیم تصویری از فراخوان دانشجويان سوسیالیست پلی تکنیک را در وبلاگ «آوای دانشگاه» ببینیم. عربشاهی آن مطلب را در دفاع از ضرورت رعایت اخلاق سیاسی نوشته است. و حالا سوال من این است: آیا قلب واقعیت «اخلاقی» است؟

عربشاهی می نویسد: «حضور این گروه از دانشجویان در تجمعات همواره با سیاست "هر نفر، یک پلاکارد سرخ رنگ بزرگ" همراه است. تلاش وسیع برای قرار دادن این پلاکاردها در جلوی تجمع کنندگان به گونه ای که الغا کننده این نکته باشد که همه دانشجویان در پشت این پلاکاردها قرار گرفته اند.»

آیا این که هر یک نفر از نیروهای چپ که در چنین تجمعی شرکت می کند یک پلاکارد سرخ رنگ بزرگ در دست داشته باشد «غیراخلاقی» است؟ آیا نقض اصول دموکراتیک است؟ من گمان می کنم دوستان ما در تحکیم وحدت اگر از حضور پلاکاردهای سرخ ناراحت می شوند، می توانند تعداد زیادی پلاکارد مثلن به رنگ آبی تهیه کنند، شعارهای دلخواه خودشان را بر روی آنها بنویسند و از اعضا و هوادارانشان بخواهند هر کدام یکی از این پلاکاردها را در دست بگیرند. شاید این روش بهتری برای آن باشد که هر کدام از نیروهای فعال در دانشگاه بتواند برآورد کند که چقدر توانایی بسیج نیرو دارد. اما اگر دوستان انجام چنین کاری به فکرشان نمی رسد یا حوصله ی انجام آن را ندارند چرا غرغر می کنند؟ چرا دیگران باید رفتار سیاسی شان را درست متناسب با آنچه که دوستان تحکیمی اخلاقی می دانند، انتخاب کنند؟

«امیرحسین ایرجی»، عضو انجمن اسلامی دانشگاه علامه در مطلبی با عنوان «اخلاق هم چیز خوبی است» در نقد عملکرد چپ ها در تجمع 30 مهر می نویسد: «هر کی بیشتر بیانیه بخواند اعتبارش بیشتر است. اگر بقیه یکی خواندند، تو دو تا بخوان. اگر دو تا خواندند، تو سه تا بخوان.»

باز هم روایت دیگری موجود است. وبلاگ آزادی برابری در گزارش خود می نویسد: «نمایندگان انجمن های اسلامی دانشگاه های تهران، خواجه نصیر، شریف و ... در این تریبون به قرائت بیانیه های خود پیرامون احکام صادره برای دانشجویان پلی تکنیک پرداختند.» وبلاگ آوای دانشگاه نیز در گزارش خود می نویسد: «مجید شیخ پور از طرف انجمن منتخب پلی تکنیک در صحبت هایی انجمن بسیجی را محکوم کرد و در ادامه نیز دانشجویان شعار انجمن بسیجی منحل باید گردد را سر دادند... در ادامه تریبون آزاد بیانیه های دانشجویان دانشگاه های مختلف تهران از جمله: علامه، شریف، خواجه نصیر، دفتر تحکیم و همچنین بیانیه "فعالان و دانشجویان چپ دانشگاه های تهران" خوانده شد. در ادامه یکی از دانشجویان پلی تکنیک نیز " بیانیه دانشجویان سوسیالیست" را خواند که با استقبال دانشجویان نیز مواجه گردید.» روزبهان امیری، از فعالان چپ دانشگاه تهران نیز در وبلاگ خود گزارشی با عنوان «اتحاد، مبارزه، پیروزی» منتشر کرده است که در آن می توان نام مجید شیخ پور، علی نیکونسبتی، رشید اسماعیلی و علی وقفی را به عنوان سخنرانان مراسم دید. روزبهان می نویسد: «سپس دانشجویی از انجمن اسلامی خواجه نصیر، علی عبدی از انجمن اسلامی شریف، محسن غمین از دانشجویان سوسیالیست پلی تکنیک و بیتا صمیمی از دانشجویان آزادی خواه و برابری طلب بیانیه های گروه های خود را خواندند و در انتها قسمتی از بیانیه انجمن اسلامی علامه نیز خوانده شد.» آیا همچنان قلب واقعیت اخلاقی است؟

باز هم در دانشگاه پلی تکنیک چه گذشت؟

نقد دوستان لیبرال اما بخش دیگری هم دارد. بخش دیگری که من می خواهم آن را بپذیرم.

مهدی عربشاهی می نویسد: «نکته ای که نظر بسیاری را به خود جلب کرد تلاش هر چند ناكام جریانی که خود را با عناوین "آزادی خواه و برابری طلب" و یا "دانشجویان سوسیالیست" معرفی می کند برای مصادره این تجمع که به یاد سه تن از اعضای زندانی انجمن اسلامی پلی تکنیک (احمد قصابان،مجید توکلی و احسان منصوری) برگزار شده بود از طریق خبررسانی غیر واقعی و غلو شده از تجمع و کوشش برای به نمایش در آوردن تصویری غیر واقعی از آن بود.» و کمی بعدتر ادامه می دهد: «گرفتن عکس از زاویه هایی که در آن تنها پلاکاردهای سرخ دیده شود و پوشش رسانه ای وسیع سایت ها و وبلاگ هایی که گرایشات چپ دارند، برنامه حساب شده ای است تا جمعیتی که حداکثر 20 تا 30 نفر هستند، خود را صاحب تجمع نشان دهند.»

قبول می کنم که این رفتار غیردموکراتیک است. قبول می کنم که هیاهو راه انداختن در میانه ی سرود «ای ایران» غیردموکراتیک است. قبول می کنم که بر هم زدن سخنرانی کسانی که همفکر ما نیستند غیردموکراتیک است. و اتفاقن همین اعتقاد به «درک حضور دیگری»، باور به این که دیگران هم حقوقی دارند که باید رعایت شود، اعتقاد به انسان چند ساحتی، دموکراتیسم و پافشاری بر آزادی است که نقطه ی متمایز کننده ی طیف های گوناگون چپ است. به باور من آن بخشی از چپ که عمل غیردموکراتیک را تایید نمی کند باید مرزبندی خود را با چنین رفتارهایی مشخص کند. باید روشن شود که تفاوت چپی که خود را حامل و پرچمدار دموکراتیسم می داند با چپی که از فحاشی و موج سواری، از شاخ و شانه کشیدن و لجن پراکنی نفس می گیرد در چیست. ما، همه ی ما فعالان چپی که اعتقاد داریم آزادی و عدالت در کنار هم امکان پذیر است و نه چون لیبرال ها، عدالت را قربانی آزادی می کنیم و نه چون بخشی از چپ ها آزادی را به خاطر عدالت به مسلخ می بریم. ما که اعتقاد داریم آزادی بدون عدالت و عدالت بدون آزادی دو روی سکه ی سرکوب و بردگی است، باید از همین امروز تمرین کنیم که ادبیات و رفتارمان نشانه یی باشد از باورهای آزادی طلبانه و عدالت خواهانه مان. فراموش نکنیم که برای رهایی از مرده ریگ زیستن در سرزمینی با تاریخی استبدادی، مردسالار و بهره کش، برای رهایی از مرده ریگ حضور هماره ی ساطور و سرنیزه ی سانسور و غارت و گزمگی وظیفه داریم و بیش از همیشه در برابر تاریخ وظیفه داریم که تمرین دموکرات بودن و دموکرات زیستن را در دستور کارمان بگذاریم.

لیبرال ها و رفتارهای غیردموکراتیک

من اما اگر نقد مهدی عربشاهی را وارد می دانم، باور دارم که او صلاحیت لازم برای این نقد را ندارد. نداشتن صلاحیت البته به این مفهوم نیست که او حق ندارد اینها را بگوید. به باور من هر کسی حق دارد هر چیزی که می خواهد بگوید اما زمانی که دولت ایالات متحده ی آمریکا در مورد نقض حقوق بشر در جمهوری اسلامی ایران سخن می گوید، خنده ام می گیرد. نه این که حاکمیت ایران ناقض حقوق بشر نیست اما دست کم به باور من دولتی که خود کارنامه یی پر از پلشتی و نکبت در زمینه ی حقوق بشر دارد، دولتی که حمایت هایش از اسراییل و ژنرال های کودتاگر و جلاد سرتاسر جهان هنوز هم ادامه دارد، دولتی که هنوز از پنجه اش خون سینه ی متلاشی مردمان عراق و افغانستان می چکد صلاحیت این را ندارد که به نقض حقوق بشر در سرزمینی دیگر ایراد بگیرد.

در مدلی کوچکتر هم به گمان من مهدی عربشاهی و دیگر دوستان لیبرال دفتر تحکیم وحدت صلاحیت نقد رفتارهای غیردموکراتیک بخشی از چپ دانشجویی را ندارند. اما چرا؟ عربشاهی منتخب جلسه یی است که از قضا در آن به شکلی کاملن غیردموکراتیک، در محافل پشت پرده و با گاوبندی های تهوع آور تصمیم گرفته شد چپ ها را از شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت حذف کنند و این کار را عملی کردند. من خود شاهد بخشی از لابی های پشت پرده ی پدرخواندگان ادواری تحکیم بودم و در ضمن روایتی مستقل از آن جلسه ی انتخاباتی هم شنیده ام. روایتی که راوی آن حاضر است آن را بازگو کند. سوال این است: چرا عربشاهی در مورد آن جلسه سخن نمی گوید؟ و آیا رفتاری از آن دست را اخلاقی می داند؟ اگر عربشاهی هنوز اتفاقات اسفند 1385 را به یاد نیاورده شاید لازم باشد در مطلب بعدی کمی مفصل تر در مورد آن بنویسم.

اگر برخی سایت ها و وبلاگ های چپ پس از تجمع 30 مهر دانشگاه پلی تکنیک اخبار آن را یک سویه انتشار دادند و سعی کردند تجمع را مصادره کنند، رسانه های غربی و نیز روزنامه ها و نشریات لیبرال داخلی همواره تلاش می کنند جنبش دانشجویی را یک سره لیبرال نشان دهند. آنها تلاش می کنند از چهره هایی چون علی افشاری، اکبر عطری، امیرعباس فخرآور و منوچهر محمدی تندیس های مقاومت دانشجویی بسازند. همان طور که رویا طلوعی و فریبا داوودی مهاجر را در قامت رهبران جنبش زنان می نشانند و محسن سازگارا و بهمن آقایی دیبا و شرکای دیگر را به عنوان رهبران مبارزه ی آزادیبخش جا می زنند. چرا یک بار عربشاهی یا هیچ کدام از دوستان دیگر تحکیمی مطلبی ننوشته است که در آن به پوشش یک سویه ی اخبار جنبش دانشجویی در صدای آمریکا و رسانه های همتای دیگرش اعتراض شده باشد؟

و اصلن دست به نقد مگر همین نفی نقش نیروهای چپ به عنوان یکی از میزبانان این مراسم و کوچک نمایی حضور نیروهای چپ به سبک رسانه ی ملی رفتاری غیردموکراتیک و غیراخلاقی نیست؟ مگر تلاش برای مصادره ی یک تجمع و تلاش برای مصادره ی همه ی دانشجویانی که در آن تجمع شرکت کرده بودند غیردموکراتیک و غیراخلاقی نیست؟

ما چپ ها، لااقل بخشی از ما چپ ها بر اساس باورهایمان و نه برای خوشامد دوستان تحکیم وحدت، می توانیم پیکان انتقاد را به سمت اردوگاه چپ بچرخانیم اما آیا عربشاهی و دوستان لیبرال توان این را دارند که لبه ی تیز نقدشان را به سوی اردوگاه راست بگردانند؟

نگاه از چپ

پیش از این نوشتم که بردن ده ها پلاکارد سرخ به تجمع و انتشار بیانیه های تند و تیز و خواندن آنها در تریبون آزاد را غیردموکراتیک نمی دانم. با وجود این منظور من از نوشتن این مطلب گفتن این حرف ها نبود. این حرف ها نه تازه است و نه فرصت برای گفتن آنها کم. تجربه ی چند سال گذشته ثابت کرده است آن طیفی از چپ که همواره رفتارهای غیردموکراتیک دارد، به کارش به همان سیاق گذشته ادامه خواهد داد چرا که بارها چنین نقدهایی نوشته شده است و در رفقا بر همان پاشنه ی سابق می چرخد. در سوی دیگر نیز اگر از نظر لیبرال ها تا چند سال پیش تاریخ چپ جهانی به دوران استالین محدود می شد و تاریخ چپ ایران به 28 مرداد 32، امروز رفقایی وجود دارند که می توان به بهانه ی عملکرد آنها کل چپ را یک جا کوبید و چه بهتر از این. موضوع اما چیز دیگری است.

مهدی عربشاهی می نویسد: «آنان که با فضای سال های اخیر دانشگاه های ایران از نزديک آشنایی دارند می دانند ادعای اکثریت بودن جریان مذکور در تجمعات دانشجویی غیر واقعی بوده وارتباطی با فضای فعالیت های دانشجویی ندارد. اکثریت دانشجویان ایران مدت هاست که پیگیری دموکراسی و حقوق بشر در یک ساختار دموکراتیک را در کنار دفاع از حقوق صنفی شان سرلوحه فعالیت های خود قرار داده اند. متاسفانه مدعیان چپ در دانشگاه ها برای حضور در فضای دانشجویی به جای آنکه با پذیرش این واقعیت که در دانشگاه ها و بدنه عمومی دانشجویی فاقد جایگاه معتبر و وزن موثری هستند، به نقد فعالیت ها و گفتمان خود برای بهبود وضعیت مقبولیت شان بپردازند، سعی دارند با پروپاگاندا و در عین حال سازماندهی جمع های حداکثر چند ده نفره برای مصادره تجمعات تحکیم و انجمن ها خود را به عنوان یک جریان تاثیرگذار در دانشگاه های ایران معرفی کنند.»

بابک پاشا جاوید نیز می نویسد: «نكته ی جالب ديگر در مقاله ی آقای عربشاهی، سعی در ناكام جلوه دادن جنبش چپ (و به ويژه در موقعيت خاص آن روز) می باشد. به راستی كه قرائت و توزیع وسیع بيانيه های "دانشجويان سوسياليست پلی تكنيک"، "جمعی از دانشجویان و فعالین چپ" و "دانشجويان آزادی خواه و برابری طلب" كه مورد استقبال و تشويق و اعلام حمايت جمع كثيری از حاضران گردید، و نيز حضور جمع كثيری از فعالين چپ با پلاكاردهای سرخ رنگ، ادعاهای كذب نگارنده ی مقاله ی مذكور را نشان می دهد.»

بگذارید روایت سومی هم من اضافه کنم. به نظر من اکثریت دانشجویان دانشگاه های تهران به ریش همه ی ما فعالان سیاسی می خندند و کل نیرویی که همه ی ما با هم، از چپ و راست و تحکیمی و سوسیالیست می توانیم به صحنه بکشیم همین در نهایت هزار نفر است. امیر یعقوبعلی در مطلبش با عنوان «پلاکاردهای سرخ در مرز پرگهر» نوشته است: «جمعیت کم است. کمتر از آن چیزی که انتظار داریم.» این روایت سوم هر قدر تلخ، هر قدر خشن اما به گمان من به واقعیت نزدیکتر است. شاید لازم باشد چند لحظه یی از پشت کامپیوترهایمان، از محافل رفقای هم اندیشمان و از لابه لای کتاب هایمان بلند شویم و به میان مردم برویم. شاید بتوانیم نگاهی عینی تر و واقعی تر به مردم، زنان و کارگران و دانشجویان، داشته باشیم.

چنین است که من گمان می کنم آن بخشی از نیروهای چپ که در دانشگاه ها فعالیت می کنند باید به دنبال راهی باشند که بتوانند با بدنه ی واقعی دانشجویان ارتباط داشته باشند. بتوانند بدنه ی واقعی دانشجویان را به میدان مبارزه ی اجتماعی و صدالبته سیاسی بکشانند. اگر در شعارهایمان می گوییم که دانشگاه را رزمگاه طبقاتی می دانیم، اگر به راستی باور داریم که فرهنگ مسلط، فرهنگ سرمایه داری و مردسالاری و برتری طلبی در دانشگاه ها بازتولید می شود، اگر به راستی معتقدیم بخشی از کارگران و زنان تحت ستم فردا در دانشگاه های امروز روزگار می گذرانند، باید راهی دیگر بیندیشیم.

نگرش و عمل رادیکال تف کردن به ریشه ها نیست. تف کردن به ریشه ها هرچند آنها را زشت می کند اما می تواند موجب رشد آنها نیز بشود. اگر لیبرال ها امروز از حضور چپ عصبانی شده اند یا دارند بازی می کنند و یا نمی فهمند که چه بهره یی می توانند از چنین حضوری ببرند. اگر در افغانستان حضور بن لادن و طالبان بهانه ی مناسبی برای لشکرکشی آمریکا بود، اگر در ایران چپ ها چنین بهانه یی نیستند اما می شود با نشان دادن لولوی چپ خوب لفت و لیسی کرد. این سرنوشت چپی است که نتواند با فرودستان و غارت شدگان ارتباطی متقابل برقرار کند. ارتباطی که آنان را به میدان مبارزه رهنمون باشد.

به باور من نگرش و عمل رادیکال یعنی شناختن ریشه های نکبت و ستم و یافتن راهی برای خشکاندنشان. این کاری است که ما ناگزیریم انجام دهیم چرا که برای ساختن جهانی دیگر و جهانی بهتر هیچ راه میان بری در کار نیست.

تکمله: مهدی عربشاهی دوست خوب من است. پیشینه ی این دوستی به زمانی بازمی گردد که مهدی در انجمن اسلامی دانشگاه زنجان عضو بود. ما تجمع های زیادی را دوشادوش هم تجربه کرده ایم. اما من از آنجایی که انسانی تک ساحتی نیستم یا دست کم می خواهم که نباشم سعی می کنم ساحت های گوناگون زندگی ام را به رسمیت بشناسم. از همین رو می توانم مثلن چپ باشم و ماریو بارگاس یوسای ضدکمونیست را در عرصه ی ادبیات ستایش کنم. می توانم چنین نقدی بنویسم و دوستی ام با مهدی را ادامه دهم. امیدوارم مهدی هم همین طور باشد.

برچسب‌ها:


گفتگوی آرش با محمد رضا شالگونی

آرش: آقای شالگونی، از این که وقت خود را در ‏اختیار ما گذاشتید، سپاسگزاریم. سال‌ها از حکومت سیاه اسلامی ایران گذشته و ‏ما اکنون در اواخر سال 2006، با بحرانی در ‏رابطه با غنی‌سازی اورانیوم مواجه هستیم که ‏هستی ایران را با خطری جدی روبرو کرده است. ‏با حمله‌ی اخیر اسرائیل- با تأیید امریکا و بعضاٌ ‏اروپا- به فلسطین و لبنان و نابودی بخش مهمی ‏از لبنان، این خطر نزدیک‌تر شده است. این ‏حمله که به دنبال بحث هایی در مورد طرح ‏خاورمیانه‌ای آمریکا طراحی شده بود، باعث ‏خروج سی‌هزار سرباز سوریه از لبنان و تضعیف ‏حزب‌الله لبنان و حماس در فلسطین شد. این ‏سه نیرو که از همراهان رژیم اسلامی ایران بودند ‏و رژیم ایران بزرگترین حامی این سه نیرو بود ‏هم در عرصه سیاسی و هم در عرصه نظامی، ‏شکست خورده‌اند و وضع را برای حکومت‌گران ‏ایران- که قصد سوء استفاده از این سه نیرو در ‏مناقشات اتمی را داشت- مشکل‌تر کرده است. ‏در همین رابطه جدا از رژیم بنیادگرای حاکم بر ‏ایران، خطر بزرگی از سوی غرب، ایران را تهدید ‏می کند. در صورت اتفاق این خطر، به نظر شما ‏موضع نیروهای مترقی چه باید باشد؟ و به طور ‏کلی نظر شما در این رابطه چیست؟
شالگونی: به نظرم مسئله کلیدی این است که ‏جدا از جمهوری اسلامی و امریکا، بالاخره آیا ‏این کشور صاحبی دارد یا نه؟ منظورم مردم این ‏کشور هستند. آیا این مردم مجبور هستند حتماً ‏بین این دوتا یکی را انتخاب کنند؟ بالاخره ‏صاحبان اصلی این کشور و این سرزمین که در ‏واقع بایستی تصمیم گیرندگان اصلی همه ی ‏امور این سرزمین باشند، ‏خودشان حق دارند و به خودشان حق می دهند ‏که در مسایل حیاتیِ زندگی شان نظر داشته ‏باشند و تصمیم بگیرند و اراده ای توده ای ‏سازمان بدهند، یا نه؟! اگر این طور به ماجرا نگاه ‏کنیم ، می بینیم با چالشی بسیار حیاتی روبرو ‏هستیم زیرا سرنوشت تمام جامعه و کشور ما در ‏این ماجرا مطرح است. واقعیت این است که هم ‏جمهوری اسلامی و هم امریکا ماجرای هسته ای ‏را پوششی کرده اند برای پیشبرد طرح ها و ‏منافع خودشان که با منافع مردم این کشور نه ‏تنها تفاوت که مباینت دارد. اصلاً این تیتر ‏بحران هسته ای تا حدود زیادی گمراه کننده ‏است. حقیقت این است که مشکل اصلی در باره ‏ی مسئله ی هسته ای ایران نیست. چرا؟ اول به ‏دلیل این که: جمهوری اسلامی حتا بنا به ‏تصدیق کارشناسان و نهادهای اطلاعاتی آمریکا ‏مانند سی.آی.اِ و غیره ، در وضعیتی نیست که ‏به این زودی ها به سلاح هسته ای دست یابد. ‏می گویند اگر جمهوری اسلامی از همین الان، ‏همین غنی سازی را ادامه بدهد ده سال دیگر ‏طول می کشد تا به توان ساختن بمب هسته ای ‏دست یابد. حالا فرض کنید که این دوره فقط ‏سه سال طول بکشد . یا اصلاً اینها بتوانند همین ‏الآن به سلاح هسته ای دست پیدا کنند. خوب ‏چه می شود؟! با توجه به امکانات عظیم هسته ‏ای امریکا و با توجه به تمرکز نیروهای آن در ‏منطقه ما ( میدانید که " فرماندهی مرکزی " یا ‏‏«سنترال کاماند» امریکا که مرکز آن در خلیج ‏فارس است ، در همین 15 سال گذشته چهار ‏جنگ مهم در این منطقه راه انداخته است )آیا ‏آن ها از سلاح هسته ای ایران نگران هستند؟ ‏واقعیت این است که چنین نیست. جمهوری ‏اسلامی ِ حتی ( به فرض ) مسلح به بمب و ‏موشک هسته ای نمیتواند خطری برای امریکا، ‏حتی در خلیج فارس باشد! سلاح هسته ای بنا ‏به تعریف سلاحی است که تقریباًکاربرد نظامی ‏ندارد، مخصوصاً اگر توازنی میان زرادخانه های ‏هسته ای دو طرف وجود نداشته باشد. در تاریخ ‏سلاح هسته ای تاکنون فقط یک کشور از این ‏سلاح خطرناک استفاده کرده و آن هم خود ‏آمریکاست. که آن هم علیه غیر نظامیان بوده ‏است. و حالا هم تنها حکومتی که در نوسازی ‏زرادخانه اتمی اش به مسئله ی کاربرد بمب ‏اتمی در مورد غیر نظامی ها فکر می کند، باز ‏هم امریکاست. همان بمب های اتمی ‏‏"تاکتیکی" که مثلاً در برنامه های تسلیحاتی ‏رامزفلد مطرح میشود،قرار است همان وظایفی را ‏داشته باشند که در مورد ژاپن (فاجعه هیروشیما ‏وناگازاکی ) داشتند. ‏
آرش: به همین خاطر امریکا، تا کنون به خلع ‏سلاح اتمی تن نداده است.‏
شالگونی: امریکا نه تنها به خلع سلاح اتمی تن ‏نمی دهد، حتا به کنار گذاشتن مین ضد نفر، تن ‏نمی دهد. میدانید ، مین ضد نفر سلاحی است ‏که کاشتن اش یک دلار خرج دارد و خنثی ‏کردن آن بیش از هزار دلار. وقربانی های آن نیز ‏بیشتر غیرنظامی ها هستند. اگرامریکا به ‏ممنوعیت مین ضد نفر تن بدهد، آیا خطری ‏متوجه امپراطوری اش خواهد شد؟ معلوم است ‏که جواب منفی است.‏
آرش: این مسئله پیش می آید که چرا امریکا به ‏این مسئله ی هسته ای ایران این همه دامن زده ‏است؟ آیا طرح دیگری دارد؟
شالگونی: همین را می خواهم توضیح بدهم : ‏بحران هسته ای بهانه است. ببینید، در سال ‏‏2003 بود که امریکایی ها فهمیدند جمهوری ‏اسلامی بخشی از فعالیت های هسته ای خود را ‏به آژانس بین المللی گزارش نکرده است.اما آنها ‏قبل از حمله به عراق بود که جمهوری اسلامی ‏را در فهرست " محور شرارت " گنجاندند ، ‏یعنی در ژانویه 2002 و قبل از به دست آوردن ‏اطلاعات مربوط به عدم گزارش فعالیت ها به ‏آژانس. بعلاوه، باید دید طبق مقررات آژانس آیا ‏جمهوری اسلامی حق غنی سازی دارد یا نه. ‏منظورم درستی یا نادرستی غنی سازی نیست ‏‏(که به نظر من اصل ماجرا نادرست است و به ‏ضرر مردم ایران است. اما فعلاً بگذارید این نکته ‏را کنار بگذاریم و ببینیم آیا رژیم ایران مقررات ‏آژانس را زیر پا می گذارد یا نه.) میخواهم بگویم ‏طبق مقررات آژانس بین المللی همان طور که ‏دیگران حق غنی سازی دارند ، ایران هم میتواند ‏داشته باشد ، یعنی جمهوری اسلامی لااقل ‏تاکنون زیر تعهدات خودش در رابطه با ‏‏"ان.پی.تی " نزده است. امریکایی ها از سال ‏‏1970 طرح «اِن پی تی» را بر ای کنترل سلاح ‏هسته ای، ابداع کردند ، برای این که این سلاح ‏گسترش پیدا نکند و در واقع رقبایی برای ‏خودشان و چند کشور دیگرِ پیدا نشود. اصل ‏ابتکار این کار بدست امریکایی ها بوده است ولی ‏خودشان مرتب آن مقررات را نقض کرده اند و ‏می کنند. در واقع هدف اعلام شده طرح این ‏بوده که بنوعی به سمت توقف مسابقه هسته ای ‏و به سمت کاهش سلاح هسته ای بروند. خود ‏امریکایی ها این مسئله را رعایت نکردند و یک ‏طرفه قراردادهای خود را با شوروی سابق بهم ‏زدند، و نو سازی اتمی را شروع کردند. پس ‏بنابراین آن قرارداد اِن. پی. تی را که مطرح می ‏کنند، لغو کردنش برای امریکا مجاز است برای ‏جمهوری اسلامی نه! دقت بکنید آمریکایی ها ‏چیزی را که می گویند این است : برای دیگران ‏غنی سازی مجاز است و آن چه که ان پی تی ‏گفته است درست است؛ ولی، برای کسی که ما ‏مشخص میکنیم ، مجاز نیست. یعنی قانون من ‏هستم. این زور است. قانون و حقوق بین المللی ‏در کار نیست.توجه داشته باشید که من به ‏عنوان یکی از مخالفان رژیم جمهوری اسلامی و ‏به عنوان مخالف طرح هسته ای آن دارم این را ‏میگویم. من نه تنها با سلاح هسته ای بلکه با ‏ایجاد نیروگاه های هسته ای هم مخالف هستم. ‏و معتقدم این طرح ها ، مخصوصاً در ایران و آن ‏هم در زیر حکومتی مانند جمهوری اسلامی ، ‏برای مردم ایران نتایج مصیبت باری میتواند ‏داشته باشد. اما اگر به منطق امریکا در این ‏ماجرا نگاه کنیم ، خواهیم دید که جز زورگویی ‏محض معنایی ندارد. جمهوری اسلامی تا کنون ‏تعهدات اش را در رابطه با قرارداد اِن پی تی ‏نقض نکرده و هنوز هم با تأکید می گوید که به ‏این مقررات متعهد است. ‏
آرش : چرا امریکا چنین زورگویی را می کند؟
شالگونی: خیلی روشن است؛ نگاه کنید به طرح ‏امریکا در عراق! چرا امریکا به عراق حمله کرد؟ ‏اکنون خیلی روشن است که عراق سلاح ‏شیمیایی نداشته است. و امریکا هم می دانست ‏که ندارد. حالا مدارک روشنی وجود دارد که ‏وقتی دامادهای صدام فرار کردند به اردن و ‏ماموران سی.آی.ای آن ها را تخلیه ی اطلاعاتی ‏کردند،آن ها گفتند به دستور صدام همه این ‏سلاح ها را از بین برده اند . یعنی امریکایی ها ‏این را میدانستند. ولی با وجود این مدعی شدند ‏که صدام سلاح های خطرناک شیمیایی و ‏میکربی و موشک های دور برد در اختیار دارد. ‏زیرا به بهانه ای برای حمله نظامی به عراق ‏احتیاج داشتند .بنابراین گفتند اطلاعات دقیقی ‏در اختیار داریم ، که بعد معلوم شد همه دروغ ‏بوده . اگر یادتان باشد حتی دو روز بعد از آن ‏سخن رانی به اصطلاح مستند کالین پاول در ‏شورای امنیت، معلوم شد که غالب آن اطلاعات ‏کذایی را از اینترنت ، از رساله دکترای یک ‏عراقی تحصیل کرده آکسفورد دزدیده اند. چرا ‏این ماجراها را راه انداختند؟ برای کنترل یک ‏کشور دارای ذخایر عظیم نفت .
مدتی بعد از ‏اشغال عراق ولفوویتس در یک کنفرانسی در ‏هنگ کنگ خیلی صریح به این نکته اعتراف ‏کرد. آنجا از او سئوال کردند، شما که دلواپس ‏سلاح های کشتار توده ای هستید و به همین ‏خاطر هم عراق را اشغال کردید، چرا با کره ‏شمالی که آشکارا به دنبال تولید سلاح هسته ‏ای است، کاری ندارید؟! او گفت ، آن مورد دلیل ‏ساده ای داشت، عراق روی دریایی از نفت شناور ‏است.
البته بعدها که این حرف در همه جا ‏پیچید ، سعی کردند آن گفته را اصلاح کنند که ‏منظور این نبوده که به خاطر نفت رفته ایم آنجا، ‏منظور اهمیت استراتژیک عراق بوده است. در ‏هر حال اکنون همه مردم دنیا می دانند که چرا ‏امریکا به عراق حمله کرد. همان موقع که ‏امریکایی ها سه کشور را محور شرارت اعلام ‏کردند، معلوم بود که گنجاندن کره شمالی در ‏آن فهرست بیشتر برای به اصطلاح " جور کردن ‏قافیه " است و حمله به کره شمالی در دستور ‏نیست.زیرا این کشور در همسایگی روسیه و ‏چین و ژاپن است و در دو قدمی کره ی جنوبی ‏است که متحد امریکاست و مردم اش نیز آن را ‏بخشی از سرزمین خودشان می دانند، و ‏ناسیونالیسم مردم کره جنوبی چنین اجازه ای را ‏به امریکا نمی دهد.اما از همان موقع روشن بود ‏که مورد ایران یک مورد کاملاً جدی است.در ‏همان موقع خیلی ها این نکته را مطرح کردند ‏‏.
مثلاً همان موقع سمیر امین در مقاله ای جالب ‏یاد آوری کرد که اهمیت عراق علاوه بر منابع ‏عظیم نفتی اش در این است که دروازه ی ایران ‏محسوب میشود. معلوم است که ایران از جهاتی ‏یک کشور استثنایی است.
توجه داشته باشید که ‏‏60 در صد تمام ذخایر انرژی فسیلی دنیا در ‏خاورمیانه ، در دو حوزه یِ دریای خزر و خلیج ‏فارس، قرار دارد و ایران تنها کشوری است که ‏یک پایش در دریای خزر است و یک پایش در ‏خلیج فارس. هیچ کشوری چنین موقعیتی را ‏ندارد . خود ایران دومین ذخیره ی بزرگ نفت ( ‏بعد از عربستان ) و دومین منبع گاز طبیعی ‏جهان (بعد از روسیه)را دارد. چنین کشوری، ‏چیز کوچکی نیست.‏
آرش: در واقع معتقد هستید که طرح امریکا ‏برای دسترسی به منابع نفت و گاز خاورمیانه ‏است؟
شالگونی: مسلماً. اما توجه داشته باشید که ‏امریکا صرفاً برای مصرف داخلی خودش دنبال ‏منابع انرژی خاورمیانه نیست . چون این را ‏عمدتاً از غرب آفریقا و امریکای لاتین تأمین می ‏کند.
هدف از کنترل منابع انرژی خاورمیانه ، ‏دست یافتن به اهرمی برای کنترل دنیاست .
‏انرژی چیزی است که از طریق آن می شود ‏اقتصاد جهانی را کنترل کرد. اگر کشوری به نام ‏چین وجود دارد و مرتب نیازش به انرژی دارد ‏بالا میرود، برای مهار آن تنها نمی شود که ‏موشک درست کرد! باید گلوگاه اقتصادی اش را ‏در دست داشت. دو تا تنگه هستند که برای ‏اقتصاد دنیا، حیاتی هستند. یکی تنگه ی هرمز ‏است که حساس ترین آبراه جهان است و ‏دیگری تنگه مالاگاست ، میان مالزی و اندونزی. ‏اهمیت هر دو در وهله اول به خاطر حمل و نقل ‏منابع انرژی است. پس برای خفه کردن چین و ‏زیر کنترل نگه داشتن ژاپن و برای زیر کنترل ‏نگه داشتن ببرهای منطقه ی پاسیفیک، ‏آمریکایی ها ( در صورت کنترل نفت و گاز خاور ‏میانه)اهرم محکمی می توانند داشته باشند.‏
آرش: با نظراتی که شما مطرح می کنید و این ‏کنترلی که امریکا به دنبالش است، آیا شما فکر ‏می کنید که ایران با سیاست های غیر عقلانی و ‏واپسگرایانه ای که در رابطه با جهان غرب پیش ‏گرفته است، و با برخوردهایی که در رابطه با ‏موجودیت اسرائیل کرده، تا چه حد خطر حمله ‏به ایران را افزایش می دهد؛ و اصولاٌ ممکن است ‏امریکا و یا اسرائیل برای زدن مراکز اتمی، به ‏ایران حمله کند؟
شالگونی: قبل از پاسخ به این سئوال شما که ‏بسیار حساس است، به این نکته نیز اشاره کنم ‏که از طرف جمهوری اسلامی ایران نیز، بحران ‏هسته ای، مسئله ی اصلی نیست. جمهوری ‏اسلامی دریافته که امریکا طرحی دارد در رابطه ‏با خاورمیانه، و می خواهد جمهوری اسلامی را ‏بزند. و ایران را تحت کنترل در بیاورد. و حالا ‏این کار را از طریق طرح "خطر" برنامه هسته ‏ای پیش میبرد. و جمهوری اسلامی دریافته که ‏اگر این جا نیایستد، در جاهای دیگر ممکن است ‏نتواند بیایستد. زیرا در آن موقع مجبور خواهد ‏شد صرفاً برای دفاع از موجودیت خودش ‏بیایستد. ولی امروز می تواند خود را در یک ‏شنل ملی گرایی و ناسیونالیزم و منافع کشور ‏بپیچد. پس ، از آن استفاده می کند. آمریکایی ‏ها مسئله ی هسته ای را پرده ای کرده اند برای ‏پیش بردن طرح خود؛ و جمهوری اسلامی پرده ‏ای کرده است برای دفاع از موجودیت خودش . ‏چیزی که برای این رژیم اهمیت ندارد منافع ‏ملی یعنی منافع و مصالح مردم ایران است. در ‏واقع رفتن به دنبال طرح هسته ای، این منافع را ‏به خطر می اندازد
آرش: آیا شما معتقدید که ما نیاز به غنی سازی اورانیوم نداریم؟ به نظر شما آیا می شود مسئله ‏تولید انرژی هسته ای و غیره را از راه های ‏دیگری جبران کرد؟
شالگونی: اولاٌ، من به عنوان یک مارکسیست و ‏طرفدار سوسیالیسم که مخالف جنگ و آدم ‏کشی و تجاوز هستم؛ مسلماٌ با سلاح هسته ای ‏مخالفم. هر کمونیستی مجبور است و باید با این ‏مسایل مخالفت کند. اصلاٌ سلاح هسته ای را ‏بگذاریم کنار، به مسئله ی انرژی هسته ای به ‏پردازیم. در کشوری که روی دریایی از نفت و ‏گاز ایستاده، ما اصلاٌ بحران انرژی نداریم. در ‏ثانی اگر برویم دنبال انرژی خورشیدی میتوانیم ‏از یک منبع انرژی سالم و قابل دوام برخوردار ‏بشویم توجه داشته باشید که ما یک کشور ‏آفتابی هستیم.‏
آرش: به نظر شما، امریکا و اسرائیل باید حرف ‏جمهوری اسلامی را که می گوید: من از غنی ‏سازی، تنها به بخش صنعتی آن و انرژی آن نیاز ‏دارم و نه بمب اتم، قبول کنند؟ آیا این سیاست ‏های ارتجاعی رژیم در مورد حذف اسرائیل، ‏صدور اسلام، کمک به حماس در فلسطین و ‏حزب الله لبنان، همکاری با ارتجاعی ترین نیروها ‏در منطقه و.... همه گواه بر رسیدن به بمب اتم ‏نیست؟
شالگونی: جمهوری اسلامی ظاهراً میگوید از ‏نظر مذهبی داشتن سلاح هسته ای را مجاز ‏نمیداند و حتی رهبر رژیم فتوا داده که تولید ‏سلاح هسته ای حرام است. اما معلوم است که ‏با این حرف ها نمی شود کسی را گول زد. همه ‏قراین نشان میدهد که سلاح اتمی برای این ها ‏خیلی مهم است. و گرنه چرا کشوری که یکی ‏ازاستثناییِ ترین ذخایر نفت و گاز دنیا را دارد، با ‏این همه فشار به دنبال انرژی هسته ای می ‏رود؟! حقیقت این است که امریکا در کشاندن ‏جمهوری اسلامی به این مسیر نقش مهمی ‏داشته است. میدانیم که در جنگ ایران و ‏عراق،امریکایی ها به طور غیر مستقیم ( و البته ‏در مقاطعی حتی به طور مستقیم ) صدام ‏حسین را تقویت کردند. مردم فراموش نکرده ‏اند آن موشک های صدام را که در بسیاری از ‏شهرهای ایران چه وحشتی در میان مردم بی ‏دفاع ایجاد میکردند.و مهم تر از آن استفاده ‏عراق از سلاح شیمیایی که علیه نیروهای ایران و ‏نیز کُردهای خود عراق به کار برده شد. در همه ‏آن موارد واکنش امریکا چه بود؟ امریکا سعی ‏کرد حتا جلوی محکومیتِ عراق را در سازمان ‏ملل بگیرد.امروز صدام را محاکمه می کنند که ‏سلاح کشتار توده ای علیه کُردها بکار برده است ‏یا در سال 1982 کشتار وسیعی از شیعیان در ‏شهر دجیل راه انداخته، اما درست در همان ‏موقع وزارت امورخارجه امریکا اسم حکومت ‏صدام را از لیست کشورهای حامی تروریسم و ‏ناقض حقوق بشر حذف کرد و کمک های ‏مستقیم قابل توجهی به عراق کرد .همین ‏رامسفلد را فرستادند باصدام مذاکره کند و او را ‏به حمایت های امریکا دلگرم سازد.در واقع ‏رامسفلد درست در همان سال 1982 به دیدار ‏صدام رفت . یک محقق امریکایی کتابی نوشته ‏در باره ی این که چطور شد که جمهوری ‏اسلامی کشیده شد به ماجرای سلاح هسته ‏ای.او میگوید در جریان جنگ ایران و عراق و ‏حمایت های مستقیم و غیر مستقیم امریکا از ‏صدام بود که رهبران جمهوری اسلامی دریافتند ‏که برای تحکیم موقعیت شان به سلاح اتمی نیاز ‏دارند ، یعنی وسیله ای باز دارنده که دیگران ‏نتوانند به راحتی باهاشان بازی کنند.‏
آرش: یعنی شما معتقد هستید که جمهوری ‏اسلامی قصدش از رسیدن به بمب اتم، داشتن ‏یک وسیله ی دفاعی است و امکان استفاده از ‏آن را ندارد.‏
شالگونی: دقیقاٌ‏
آرش: با سیاستی که جمهوری اسلامی تا کنون ‏در منطقه و سایر مناطق جهان داشته- مسئله ‏ی سرکردگی جهان اسلام، کمک رسانی به ‏جنبش های بنیادگرای اسلامی، و دامن زدن به ‏مسئله ی شیعه و سنی، تهدید اسرائیل، و از ‏همه مهم تر صدور حکومت اسلامی اش به سایر ‏نقاط جهان- فکر نمی کنید که از بمب استفاده ‏کند و باعث شروع یک جنگ تمام عیار بشود؟
شالگونی: اولاٌ آن ها از جنگ نمی ترسند، از ‏نبود جنگ می ترسند. واقعیت این است که آن ‏ها که در ایران هستند به خوبی می بینند که ‏جمهوری اسلامی در خیابان های ایران نمی ‏تواند مردم را کنترل کند، و از مردم شکست ‏خورده است.
جمهوری اسلامی در مقیاس توده ‏ای در ایران، با مقاومت توده ای سیاسی و ‏فرهنگی مردم روبرو است. و مردم درحوزه های ‏مختلف، به اشکال مختلف، مقاومت خود را نشان ‏می دهند. البته، این مقاومت هنوز به اندازه ی ‏کافی کارآمد نیست. ولی جهت خیلی روشنی ‏دارد . یعنی جمهوری اسلامی به عنوان یک ‏ایدئولوژی و به عنوان یک چشم انداز ورشکست ‏شده است. حالا چطور می شود که چنین ‏رژیمی در جاهای دیگر جاذبه پیدا میکند؟!
این ‏جاذبه از آن جا پیدا می شود که امریکایی ها ‏می آیند در منطقه ی خاورمیانه کشورگشایی ها ‏و طرح هایشان را راه می اندازند و از آن جا که ‏در دوره های قبلی تلاش هایشان به موفقیت ‏هایی رسیده و از جمله - متأسفانه و بدبختانه- ‏توانسته اند چپ را در این کشورها بشکنند و نیز ‏به اشکال مختلف ناسیونالیزمِ سکولار این ‏کشورها رادرهم شکسته اند، خواسته یا نا ‏خواسته زمینه تقویت جنبش های اسلامی را ‏تقویت کرده اند. همین جنبش فلسطین را در ‏نظر بگیرید. همه میدانیم که این جنبش ‏مذهبی نبود.
مثلاً یکی از قهرمانان این جنبش ‏جورج حبش بود. چطور شده است که این ‏جنبش، اکنون زیر نفوذ مذهبی ها در آمده ‏است؟! تا حدود زیادی ،
این محصول شاهکار ‏های آمریکا و اسرائیل است.
این ها هستند که با ‏این کارهایشان- سنگ را بسته و سگ را گشوده ‏‏- باعث شده اند که مردم مستأصل منطقه هیچ ‏وسیله ای نداشته باشند که از خودشان در مقابل ‏تجاوزات امپریالیستی و توسعه طلبانه قدرت ها ‏دفاع کنند؛ ناگزیر به دستگاه مذهب که دم ‏دستشان است متوسل می شوند. و از این یک ‏حربه ای سرهم بندی شده درست میکنند برای ‏مقابله با امریکا و اسرائیل. این چیزی است که ‏در فلسطین و لبنان اتفاق افتاد. به متحدان ‏امریکا که در منطقه هستند نگاه کنید. مثلاً ‏پاکستان که اصلاً موجودیت اش به عنوان یک ‏کشور اسلامی ، با نقشه های امپراطوری انگلیس ‏شروع شد و از زمانی که انگلیس قبای ریاست را ‏به امریکا سپرد، همیشه ارتش پاکستان در ‏دست امریکا بوده است. در چنین کشوری ‏طبیعی است که جنبش اسلامی ، در نتیجه ‏استیصال مردم تقویت شود.
اگر جنبش اسلامی ‏‏"خطری" برای امریکا داشته باشد ، این "خطر" ‏در ایران نیست، در پاکستان است؛ امکان ‏افتادن سلاح هسته ای به دست بنیاد گرایان ‏اسلامی افراطی از طریق پاکستان بیشتر است تا ‏از طریق ایران.
در هر حال ، سیاست های ‏امریکاست که اولاً جنبش های اسلامی و ثانیاً ‏احساسات ضد امریکایی را در منطقه تقویت ‏میکند. این روند قوی تر شدن جنبش اسلامی را ‏در ترکیه و مصر و اردن و امثال آنها( که ‏حکومت های شان متحدان ثابت امریکا محسوب ‏میشوند ) نیز میشود مشاهده کرد.در متن این ‏گرایش است که جمهوری اسلامی که تا حدود ‏زیادی در داخل رسوا شده و نفوذش را از ست ‏داده است، در میان مردم منطقه، نفوذ پیدا می ‏کند. مثلاً توسعه طلبی و تجاوزگری امریکا در ‏همین 5 سال گذشته، آشکارا باعث شده است ‏که نفوذ جمهوری اسلامی در بین کشورهای ‏منطقه، افزایش پیدا کند.
همین فشارها و طرح ‏هایی که امریکا در رابطه با مسئله ی هسته ای ‏به ایران وارد می کند، باعث میشود که جمهوری ‏اسلامی ورشکسته در داخل کشور نیز تقویت ‏شود. مردم ایران هم در عین این که از رژیم ‏بیزارند، ولی هیچ گاه نمی خواهند خانه ی خود ‏را به بیگانه بدهند.‏
آرش: امروز که امریکا به دنبال برقراری ‏امپراتوری خود، دنبال چنین طرحی در رابطه با ‏ایران است، و اسرائیل که با تجاوز به لبنان و ‏فلسطین خاک این دو کشور را به توبره کشیده ‏و باز خواهد کشید؛ و باز در چنین شرایط ‏حساسی که، جمهوری اسلامی به خاطر مقاصد ‏سیاسیِ خودش - که اشاره شد- و سیاست های ‏توسعه طلبانه و واپسگرایانه اش، که هر روز ‏بیشتر از روز قبل، به تشنج منطقه دامن می ‏زند، آیا ممکن است که این بهانه را زودتر به ‏دست امریکا و یا اسرائیل بدهد و آن ها به ایران ‏حمله کنند؟
شالگونی: این یک واقعیت است. ولی فراموش ‏نکنید که سیاست ها و طرح های امریکاست که ‏فرصت های مساعدی در اختیار جمهوری ‏اسلامی میگذارد. البته جمهوری اسلامی برای ‏حفظ موجودیت خودش، حاضر است با امریکا ‏مذاکره و سازش کند. در تاجیکستان، افغانستان ‏و عراق این کار را کرده است و درجاهای دیگر ‏نیز حاضر به این کار است؛ یادمان باشد که ‏بزرگترین متحد امریکا در منطقه، عربستان ‏سعودی است و خمینی در وصیت نامه ی خود ‏گفت که اگر از صدام بتوانم بگذرم از آل سعود ‏نمی توانم بگذرم. ولی رهبران رژیم به راحتی با ‏سعودی ها سازش کردند و هیچ کسی در هیئت ‏حاکمه ایران حرفی علیه عربستان نمی زند. باید ‏یک نوع عقلانیت را در سیستم قبول داشته ‏باشیم. منظورم عقلانیت ابزاری است در معنایی ‏که ماکس وبر و وبری ها به کار میبرند. یعنی ‏رهبران جمهوری اسلامی به عنوان یک حکومت ‏، یک گروه یا یک نهاد، می دانند که اگر داغان ‏بشوند همه چیز را از دست خواهند داد. پس ‏چرا باید به دست آمریکا و اسرائیل بهانه بدهند؟! ‏اما می بینند امریکا طرح براندازی شان را دارد ، ‏در نتیجه مجبور میشوند در مقابل آن طرح ها ‏بایستند . می بینند امریکا چیز هایی ازشان می ‏خواهد که اگر بدهند ، فروپاشی شان در داخل ‏کشور شتاب خواهد گرفت.و ایدئولوژی اسلامی ‏یکی از آن اهرم هایی است که برای دفاع از خود ‏به کارش میگیرند.آنها می دانند که اگر در ‏مسئله ی هسته ای کوتاه بیایند، امریکا مسئله ‏ی دیگری را علم خواهد کرد. همان چیزی که ‏لاریجانی گفت. او مطرح کرد که که اگر این جا ‏نایستیم، فردا حقوق بشر را مطرح خواهند کرد. ‏بنابراین جمهوری اسلامی از خودش دفاع خواهد ‏کرد. خوب حالا موضع ما چه باید باشد؟
آیا ما ‏باید بگوییم جمهوری اسلامی حق دارد؟ همان ‏طور که اشاره کردم، مردم ایران خودشان ‏منافعی دارند. چرا باید به جمهوری اسلامی و یا ‏امریکا متوسل بشوند؟! اول باید روشن کرد که ما ‏سلاح هسته ای می خواهیم یا نه؟ نمی خواهیم ‏و به ضرر ماست. همه جا سلاح هسته ای به ‏ضرر ماست. تمام منابع و امکانات کمیاب کشور ‏را کانالیزه می کند به سمت چیزهایی که یک ‏ذره برای مردم منفعتی ندارد.‏
آرش: خارج از اراده ی ما و مردم، جمهوری ‏اسلامی مصصم است و تصمیم گرفته که به ‏دنبالش برود.‏
شالگونی: بله. ولی سلاح هسته ای و حتا انرژی ‏هسته ای به ضرر ماست. ببینید در همه ی ‏کشورهای غربی، نیروهای مترقی، مخالف انرژی ‏هسته ای هستند. زیرا، حتا زمانی که یک ‏نیروگاه فرسوده می شود و از کار می افتد، سال ‏ها و حتی دهه ها و سده ها طول می کشد تا ‏اثرات جانبی آن از بین برود یا زباله هاش خنثی ‏بشود.یادتان هست که درشوروی سابق ماجرای ‏چرنوبیل را چقدر دیر به مردم خبر دادند و نتایج ‏آن چقدر فاجعه بار بود. در ایران که حتی آمار ‏سیل و زلزله را هم دستکاری میکنند، آیا ‏جمهوری اسلامی به مردم خواهد گفت که، مثلاٌ ‏فلان نیروگاه اتمی نشت کرده است؟ مردم ایران ‏باید منافع خودشان را محاسبه کنند که آیا برای ‏ما انرژی اتمی لازم است و یالااقل آیا این یک ‏نیاز عاجل است؟ اگر نه، پس چرا باید به قول ‏شما بهانه بدست امریکا بدهیم.اما آیا اصلاً کنار ‏گذاشتن پروژه هسته ای تأثیری در جلو گیری ‏از طرح های توسعه طلبانه امریکا میتواند داشته ‏باشد؟ به نظر من پاسخ قطعاً مثبت است. لااقل ‏یکی از بهانه های امریکا را برای نمد مالی کشور ‏ما - که ضربه اصلی آن را مردم خواهند خورد- ‏از او می گیرد و کار امریکا را دشوارتر میسازد. ‏پس من میگویم بهانه به دست امریکا ندهیم. از ‏همین حالا باید گفت: نه تنها سلاح هسته ای ‏نمی خواهیم، حتا انرژی هسته ای هم نمی ‏خواهیم. بعضی ها میگویند این حق ماست که ‏انرژی هسته ای و حتی سلاح هسته ای داشته ‏باشیم. من هم تردیدی ندارم که این حق ماست ‏و معتقدم امریکایی ها امروز همان چیزی را می ‏گویند که روزی برژنف در مورد چکسلواکی ‏گفت ( که آنها حق ندارند سوسیالیسم را کنار ‏بگذارند ، که به دکترین " حاکمیت محدود" ‏معروف شد )و معناش هم این است که قدرت ‏های بزرگ و مخصوصاً امریکا باید تصمیم بگیرد ‏که کی حق چه کاری را دارد و کی ندارد؛ یعنی ‏همان گفته معروف اورولی که " همه برابرند، اما ‏بعضی ‏ها برابرترند".
اما داشتن حق یک مسأله است و ‏استفاده از حق مسأله ای دیگر. رفتن دنبال ‏پروژه هسته ای به دلیل این که " این حق ‏ماست " به آن میماند که مثلاً من خودم را حلق ‏آویز کنم تا حق خودم را در تعیین سرنوشتم ‏اثبات کرده باشم. ‏
آرش: به نظر شما، چقدر احتمال دارد که ‏امریکا و یا اسرائیل، برای چنین اتفاقاتی که تا ‏کنون افتاده است، به ایران حمله کنند؟
شالگونی: من فکر می کنم از امریکایی ها همه ‏چیز برمیاید. امریکا وحشتناک ترین پرونده ها ‏دارد. بزرگترین نسل کشی تاریخ، در امریکا ‏اتفاق افتاده است. به مراتب بزرگ تر از ‏‏"هولوکاست" یعنی نسل کشی هولناکی که ‏نازی ها راه انداختند. امریکا نسل سرخپوستان را ‏از بین برد. تاریخ نویسان صحبت از انتقال ‏شصت میلیون نفر انسان از افریقای سیاه به ‏امریکا می کنند که سی میلیون نفر آنها در عبور ‏از اقیانوس اطلس از بین رفتند.تاریخ برده داری ‏در امریکا ماجرای هولناکی است. از امریکا هیچ ‏چیزی بعید نیست. سیستم امریکا، یا دقیق تر ‏بگویم امپراتوری امریکا بر بنیاد بسیار خونینی ‏بنا شده است.‏
اما واقعیت این است که فعلاٌ شرایط بگونه ای ‏نیست که آنها بتواند ایران را اشغال کنند. دولت ‏امریکا زیر بزرگترین فشارها، از طرف خود مردم ‏امریکاست. به طور ثابت ، بیش از 50 درصد ‏مردم امریکا، مخالف این سیاستِ جنگ طلبانه ‏هستند و بعد از 11 سپتامبر، دولت خود را ‏محکوم می کنند. حتا عده ای از مخالفان ‏سیاست های جنگ افروزانه امریکا به عنوان ‏اعتراض به کانادا مهاجرت میکنند. ضمناٌ اروپا را ‏هم فراموش نکنیم. بخش بزرگی از افکار عمومی ‏مردم اروپا، سخت مخالف سیاست های توسعه ‏طلبانه ی امریکاست. و بعد از 60 سال، برای ‏اولین بار است که افکار عمومی مردم اروپا، ‏سیاست انتقادی خیلی روشنی نسبت به عملکرد ‏اسرائیل در منطقه خاورمیانه دارند. در مجموع ‏برانگیختگی بزرگی اتفاق افتاده. عده ای از ‏استراتژیست های امریکا خود سناریوی برخورد ‏تمدن ها را نوشتند! و خود نیز آن را عملی ‏کردند. البته این جنگ تمدن ها نیست! جنگی ‏است که امریکا براه انداخته است. می دانیم که ‏اگر چنین جنگی در واقع رخ بدهد، یک میلیارد ‏و دویست میلیون مسلمان را در مقابل امریکا ‏قرار خواهد داد. همین ماجراهای فلسطین، ‏عراق و افغانستان، لبنان، چقدر مسلمانان را ‏تحریک کرده و جریان های اسلامی را تقویت ‏میکند؟! پس امریکایی ها مجبور هستند که ‏چنین چیزهایی را در نظر بگیرند.‏
آرش: شما در واقع با گفتن این که چک ‏سفیدی نمی توان داد، حمله امریکا را منتفی ‏نمی دانید؛ اما، با شکست سیاست امریکا در ‏افغانستان، کشته شدن تعداد زیادی از سربازان ‏امریکا در عراق، مسئله ی انتخابات جدید ‏امریکا- هر چند که هر دو حزب رقیب در ‏امریکا، در سیاست خارجیِ امروز امریکا، توافق ‏های عمومی با هم دارند- حمله ی امریکا به ‏ایران ضعیف است و لااقل شرایط چنین امکانی ‏را به او نمی دهد. حال سئوالم از شما به عنوان ‏یک کادر سیاسیِ با تجربه ی مارکسیست، ‏اینست که اگر به دلایلی آمریکا و یا اسرائیل به ‏ایران حمله کنند، نیروهای مارکسیست چه ‏موضعی باید اتخاذ کنند؟ آیا باید در کنار یکی از ‏طرف های درگیری قرار بگیرند.‏
شالگونی: اول باید به این نکته اشاره کنم که ‏محتمل ترین شکل های فشار امریکا به ایران در ‏سه حوزه است. یکی از این ها و یا هر سه باهم ‏ممکن است به کار گرفته شوند:‏
‏ 1- یک سری حملات سریع و موضعی به نقاط ‏حساس اتمی و نظامی ایران. در این رابطه ‏همان طور که مثلاً سیمور هرش و دیگران ‏گزارش کرده اند ، آنها در نظر دارند لااقل چهار ‏هزار موضع را بمباران کنند. و قطعاٌ جمهوری ‏اسلامی هم واکنش نشان خواهد داد. و برای این ‏که جلوی واکنش ایران را بگیرند، باید جنگ و ‏بمباران را گسترش بدهند. و یا طرح هایی را ‏مطرح می کنند که در نقاطی مانند بعضی ‏مناطق ساحلی ایران در خلیج فارس نیرو پیاده ‏کنند و از آن جا به عنوان سرپل در حمله به ‏خوزستان و غیره استفاده کنند.‏
2- امریکا سعی خواهد کرد که حتماٌ از محاصره ‏اقتصادی استفاده کند؛ هر چند که این محاصره ‏در عراق کارساز بوده ولی در ایران نمی تواند ‏کارساز باشد. در این 28 سال گذشته رژیم ‏جمهوری اسلامی نشان داده است که میتواند ‏خودش را در زیر محاصره حفظ و حتی تقویت ‏کند، بعلاوه فراموش نباید کرد که در مورد ایران ‏امریکایی ها نمیتوانند به همان وفاق بین المللی ‏دست یابند که در مورد عراق به دست آوردند. ‏در مورد عراق هم، محاصره اقتصادی نه تنها به ‏صدام لطمه نزد، بلکه موقعیت او را در مقابل ‏مردم عراق تا حدود زیادی تقویت کرد. در واقع، ‏بیشترین جنایات صدام در دوره محاصره ‏اقتصادی صورت گرفت. محاصره اقتصادی عراق ‏به قیمت جان نیم میلیون از مردم عراق ادامه ‏یافت. در واقع قبل از حمله ی امریکا به عراق، ‏محاصره اقتصادی کمر مردم عراق را شکسته ‏بود. ‏
3- سومین طرح امریکا، دامن زدن به گرایش ‏تجزیه طلبی در ایران است. بوجود آوردن تکه ‏های کوچک جدا شده از ایران. ماجرا از این قرار ‏است که آنها میخواهند تا میتوانند از فعالانّ ‏ملیت های مختلف استفاده کنند. زیرا زمینه اش ‏وجود دارد. علت هم این است که در جمهوری ‏اسلامی متاسفانه بخشی از ایرانیان، ایرانی های ‏ناتنی محسوب میشوند ، نیمه ایرانی و ‏شهروندان درجه دوم! بلوچ برای این که در ‏جمهوری اسلامی سنی است از نظر رژیم ایرانی ‏نیست. کُردها چون سنی هستند، معلوم است ‏که نمی توانند کاره ای بشوند! پس زمینه فراهم ‏است برای سوءاستفاده. از همین حالا هم عده ‏ای را راه انداخته اند. البته نابرابری های ملی و ‏نارضایی های ملی در کشور ما واقعی، تاریخی، ‏توده ای و انکار ناپذیر هستند. بنابراین امریکایی ‏ها میتوانند از این زمینه های واقعی استفاده ‏کنند. خوب ، ما چه باید بکنیم؟ واقعیت این ‏است جنگ بین ملیت های ایران، به ضرر همه ‏خواهد بود. دولتک هایی درست خواهد شد، ‏میان ملیت های ما دشمنی توده ای دامن زده ‏خواهد شد و در درون هر یک از ملیت ها نیز ‏ناسیونالیزم قومی به بلاهت توده ای دامن ‏خواهد زد. ملیت های متخاصم کشتن یکدیگر را ‏واجب شرعی و وظیفه ملی تلقی خواهند کرد.‏
ما نیروهای چپ ضمن این که به هیچ طرفی ‏ملحق نمی شویم،باید به منافع مردم و مخصوصاً ‏زحمتکشان این کشور بچسبیم. مردم ایران ‏نیروی عظیمی را بوجود میاورد که میتواند ‏محاسبات همه را به هم بریزد.آنها می توانند با ‏خونسردی و اعتماد به خود یک ملت 70 ‏میلیونی بزرگ، روی پای خود بایستند .فراموش ‏نکنید که مردم ایران حالا تجارب ارزشمندی ‏دارند . آنها در صدسال گذشته دو انقلاب بزرگ ‏‎ ‎راه انداخته اند؛ اولین انقلابِ ملت های آسیا را ( ‏در1285 )ما راه انداختیم و انقلاب 1357 نیز ‏گرچه بدست لاشخورها افتاد، اما طغیان بزرگ ‏ملت ما بود. پس باید روی پای خود مان ‏بایستیم.
نباید به هیچ دو طرف امتیاز داد، نه به ‏جمهوری اسلامی و نه به امریکا. باید قاطع با هر ‏دو طرف مخالفت کنیم. مخالفت نه به این معنا ‏که بیاییم کنار و بگوییم هر دو بد هستند. از ‏همین اکنون تنش میان این دو فضایی باز ‏میکند و امکاناتی بوجود میاورد که میشود و باید ‏از آن استفاده کرد و مچ هر دو طرف را بازکرد. ‏مثلاٌ، همین انتخاب احمدی نژاد را در نظر ‏بگیرید. چرا دوباره یکی را علم کردند که می ‏گوید طرفدار کوخ نشین ها هستم. به خاطر این ‏که فشار فلاکت و نابرابری های طبقاتی چنان ‏سنگین است که دستگاه ولایت میبیند بدون ‏تظاهر به مستضعف پناهی نمیتواند خودش را ‏حفظ کند.البته مسلم است که شعارها و وعده ‏های این ها تماماً دروغ هایی بی شرمانه هستند. ‏درواقع اینها برای رویارویی های احتمالی با ‏امریکا به گوشت دم توپ احتیاج دارند و از هم ‏اکنون باید تدارک آن را ببینند. پس به محروم ‏ترین های مردم که ظاهراً کمتر از همه امکان ‏سازمانیابی دارند، چیزهایی وعده می دهند تا ‏آنها را با خود همراه کنند و یا دست کم جلو ‏طغیان های احتمالی شان را بگیرند و در همان ‏حال اتحادیه های کارگری و هر نوع سازمانیابی ‏مستقل و حرکت اعتراضی زحمتکشان را ‏سرکوب می کنند.
اما فراموش نکنید که همین ‏رویارویی با امریکا آنها را به وضعی میکشاند که ‏ناگزیر میشوند بعضی از حرکت های مستقل ‏زحمتکشان را تحمل کنند. زیرا قصد دارند برای ‏دفاع از جمهوری اسلامی در مقابل امریکا برای ‏خود نیرویی دست و پا کنند و حتی المقدور از ‏انفجار های بزرگ اعتراضی مردم جلوگیری ‏کنند.
در این جا آیا فرصتی برای مردم ایران ‏بوجود می آید؟ به نظر من حتماٌ بوجود می آید ‏، هرچند که بهره برداری مؤثر از آن با توجه به ‏ضعف نیروی های وفادار به زحمتکشان با ‏دشوارهای زیادی روبرو است. جمهوری اسلامی ‏زیر فشار طرح های امریکا ناگزیر است و ناگزیر ‏خواهد بود در مقابل مردم به عقب نشینی هایی ‏تن بدهد.پس آیا امریکایی ها خوبند و باید از ‏طرح های شان ممنون باشیم؟ مسلماً نه. اما ‏مسأله این است که وقتی دو گرگ با هم می ‏جنگند ، شما می توانید فرصتی پیدا کنید برای ‏گریختن از چنگ و دندان هردو آنها. تردیدی ‏نباید کرد که ما حالا با بزرگترین خطر برای ‏موجودیت ایران و چشم انداز رهایی مردم ایران ‏روبرو هستیم.
اما در عین حال بزرگترین فرصت ‏های تاریخی هم در متن همین اوضاع خطرناک ‏درحال شکل گیری است. برای جلوگیری از این ‏خطرها باید با هشیاری و جسارت از این فرصت ‏ها بهره برداری کنیم. گزینه دیگری وجود ندارد.‏
همین نهضت جمع آوری امضا برای حقوق زنان ‏در ایران را که جمهوری اسلامی نمی تواند ‏جلوی آن را بگیرد، در نظر بگیرید. همین ‏حرکت های کارگری شجاعانه برای تشکل ‏مستقل را در نظر بگیرید. اینها راه را به ما نشان ‏میدهند.اینها اگر با جسارت و بدون غلتیدن به ‏یکی از دو طرف پیش بروند ، میتوانند به ‏پیروزی های بزرگ تر وپردامنه تری میدان ‏بدهند. زیرا حالا رژیم از فشار افکار عمومی ‏جهان، می ترسد.‏
آرش: نیروهایی هستند که معتقدند در عرصه ‏ی سیاست نمی شود منفعل برخورد کرد. ‏خصوصاٌ کسانی که به کسب قدرت سیاسی نظر ‏دارند. برای بدست آوردن نیروی اجتماعی، باید ‏در پراتیک، پاسخ روشن و عملی داشت. به ‏همین خاطر معتقدند باید از بین دو نیروی ‏درگیر، طرفی را انتخاب کرد. درست نظیر جنگ ‏ایران و عراق. زیرا معتقدند اگر ایرانی وجود ‏نداشته باشد، حزب و دسته ای دیگر وجود ‏ندارد. آیا شما معتقدید که باید سیاست سومی ‏را در پیش گرفت؟‏
شالگوني‌: مقدمه این حرف کاملاً درست ، ولی ‏مرده شور نتیجه گیری اش را ببرد. واقعیت این ‏است که در میان مردم به مقیاس توده ای، نمی ‏شود فقط حرف زد. باید به خواست های ‏مشخص مردم در بخش های مختلف جامعه ‏مراجعه کرد و آن ها را برای مطالبات و خواسته ‏های مشخص شان بمیدان کشید. نه این که ‏بگوییم چون جنگ است پس این ها را نباید ‏مطرح کرد. باید از همین امروز خواست های ‏واقعی مردم رابه میان کشید.به عبارت دیگر ، ‏صرفاً با حرف چیزی پیش نمیرود، باید اقدام ‏سیاسی راه انداخت ، آن هم اقدام سیاسی به ‏راستی توده ای.‏ نمونه های تاریخی زیادی داریم و باید از آنها ‏درس گرفت. مثلاً در جنگ جهانی اول، عده ای ‏معتقد بودند باید یک طرف را انتخاب کرد. غالب ‏احزاب انترناسیونال دوم هم طرف حکومت های ‏سرمایه داری خود را گرفتند و در روسیه نیز ‏بسیاری از جریان های چپ همین موضع را ‏داشتند. تنها یک جریان بود که قاطع می گفت ‏نه. و آن حزب بلشویک بود.
لنین بااین که ‏خودش یک انترناسیونالیست سرسخت وآتشین ‏بود،در آن شرایط طرح کلی شعار همبستگی ‏کارگران جهان را کافی نمیدانست و از دید توده ‏ای آن را شعاری انتزاعی یا به عبارت دیگر ، ‏کتابی می دید.
او می گفت وقتی کارگران ‏کشورهای مختلف نتوانند با هم تماس بگیرند ‏چگونه می توانند یک جنبش توده ای راه ‏بیندازند. ولی یک چیز را حیاتی میدانست و ‏میگفت درمقابل حکومت خود بایستید. و ‏نگذارید جنگ راه بیاندازد. حالا ما نیز با موقعیت ‏مشابهی روبرو هستیم. ما که امروز نقداً نمی ‏توانیم با امریکا بجنگیم( زیرا امریکا در کشور ما ‏فعلاً که حکومت نمیکند) ولی مجبوریم با ‏جمهوری اسلامی بجنگیم. و خواسته های ‏خودمان را مطرح کنیم.
کارگران ایران در همین ‏حرکات اخیر خود در مقابل شعار رژیم که ‏میگوید " انرژی هسته ای حق مسلم ماست " ‏می گویند تشکل مستقل حق مسلم ماست. ‏تشکل زنان هم به همین ترتیب. واقعاٌ این بهره ‏برداری از شرایط ، نبوغ آسا بود.
ملیت های ‏ایران هم می توانند همین را بگویند. به جای ‏این که ترک و فارس و کُرد به یک دیگر فحش ‏بدهند، بگویند می خواهیم به زبان مادریمان ‏حرف بزنیم، امورمان را، خودمان بگردانیم و در ‏عین حال کانون و خانه مشترکمان را نگه ‏میداریم. چرا باید آن را کنار گذاشت. در این ‏‏80 ساله ی گذشته، اولین بار است که یک ‏رئیس جمهور- احمدی نژاد- به آذربایجان می ‏رود و شروع به خواندن شعر ترکی می کند. چرا ‏کنگره شهریار می گیرند؟! خیلی روشن است، از ‏فشار امریکاست. پس آمریکا خوب است؟ نه. ‏جنگ وحشتناک است و طرح های امریکا ‏وحشتناک ترند. ولی درکام فاجعه، ما فرصت ‏هایی هم داریم و باید از این فرصت ها بهترین ‏استفاده را بکنیم. ولی اگر حرف در حد انتزاعی ‏بماند و به خواسته های مشخص مردم مراجعه ‏نشود، با حرف کلی که ما با دو طرف مخالف ‏هستیم- که همیشه هم می توان این گفت- ‏کسی به حرف ما گوش نخواهد کرد.‏
وقتی به مردم مراجعه می کنیم، می بینیم در ‏حالی که می گویند: انرژی هسته ای حق مسلم ‏ماست، همانجا هم می گویند که تشکل مستقل ‏حق مسلم ماست. برابری زن و مرد، حق مسلم ‏ماست. و ملیت ها خواهند گفت:
تکلم و آموزش ‏به زبان مادری، حق مسلم ماست.از این طریق ‏است که جنبش اکثریت عظیم مردم ایران یعنی ‏جنبش کارگران وزحمتکشان و محرومان این ‏کشور برای آزادی و برابری و قدرت تصمیم ‏گیری برای تعیین سرنوشت خودشان میتواند راه ‏بیفتد.
این خواست ها را خاموش نکنیم و دامن بزنیم. ‏این ها خطرناک نیستند. دموکراسی در ایران ‏بدون این ها، امکان ندارد بتواند تأسیس بشود و ‏پا بگیرد. ‏
آرش: طبیعی است که نیروی اصلی و بالفعل ‏جامعه، توده ها هستند و این نیرو هم نیاز به ‏تشکل و سازماندهی دارد. ولی تا زمانی که ‏نیروی روشنگر، نیروهای کارگر و زحمت کش به ‏یک چنین آگاهی ای نرسیده باشند و امکان ‏تماس گیری را نداشته باشند، هنوز در حد ‏انتزاع باقی خواهد ماند. امروز وقتی نگاه می ‏کنیم می بینیم که افراد و نیروهای سیاسی ‏مختلف با تعلقات طبقاتی مختلف، بسیار پراکنده ‏و منفرد هستند. در نتیجه اپوزیسیون خواهان ‏سرنگونی رژیم اسلامی، خیلی پراکنده است. و ‏این نکاتی که شما طرح کردید، در مرحله ی ‏اول به عامل سازمانده و عنصر آگاه و سازمانگر ‏نیازمند است؛ در حالی که این نیروها و عناصر، ‏در پایین ترین سطح پراکندگی و توان برقراری ‏تماس با داخل قرار دارند. حتا در بین خود ‏نیروهای داخل. حال اگر فرض بگیریم که اکثر ‏نیروهای چپ به حرف شما برسند، چگونه می ‏توان این عنصر آگاه را یک پارچه تر به حرکت ‏واداشت؟ چگونه می توان به عنوان یک نیروی ‏سیاسی در معادلات سیاسی نقش خود را ایفا ‏کرد؟ چگونه می توان بدون انتخاب طرفی در ‏این درگیری، به عنوان نیروی سوم، نقشی ایفا ‏کرد؟
شالگونی: اولاٌ با ارزیابی شما در مورد فعالان ‏چپ که در بدترین نقطه هستند، مخالفم. البته ‏چپ حتی در مقیاس جهانی هم با مشکلات ‏بسیار بزرگی روبروست و در ایران این مشکلات ‏ابعاد مضاعفی پیدا میکند.اما اکنون ما بدترین ‏روزها را پشت سر گذاشته ایم، هم در ایران و ‏هم در مقیاس جهانی.چپی که اینک در ایران ‏شکل میگیرد ( من مخصوصاً به نسل جوان چپ ‏نظر دارم ) به نظر من در مقایسه با نسلی که من ‏به آن تعلق دارم، به آگاهی ها و هشیاری های ‏بسیار امیدوار کننده ای دست یافته است. نه این ‏که با خوش بینی نگاه کنم. هر چند که آدم با ‏شک و تردید نگاه می کند باز می بیند که ‏هوشیاری هایی که اینها نشان می دهند بسیار ‏عمیق است. خیلی از کسانی که امروز در ایران ‏خود را چپ می دانند و چپ هستند،از خانواده ‏ی سنتی چپ ایران بیرون نیامده اند. از سنت ‏های غیر چپ بیرون آمده اند. منتها با شرایط ‏فشار و نابرابری های طبقاتی به درک روشنی از ‏چالش های پیش رو دست یافته اند. حتا بعضی ‏ها که از خانواده های کاملاً مذهبی برخاسته اند ‏، به افق های سوسیالیستی و روشنگرانه و ‏برابری طلبانه میرسند.‏
مثلاٌ همین امروز، بیداری زنان ایران در مقایسه ‏با دیگر کشورهای جهان سوم، بی همتاست؛ ‏مسایلی که مطرح می کنند، میتواند در ابعاد ‏توده ای بیداری بزرگی را دامن بزند. در مورد ‏برخورد به مسئله ی سرمایه داری و بهره کشی؛ ‏برخورد به دموکراسی و دیکتاتوری و آزادی های ‏بنیادی، و مسایل دیگر ، نسل امروز چپ ما به ‏افق های رهایی خیلی عمیق تر و بهتر از نسل ‏من و شمانگاه میکند. به نظر من جای امیدواری ‏است. سازمان ها نیستند که جنبش را بوجود ‏می آورند؛ ‏
جنبش است که سازمان ها را بوجود می آورد. ‏به نظر من جنبش بزرگی در حال جوانه زدن ‏است در ایران که امید من به آن است. نسل ‏جوانی که بیشتر آن ها هر چند از طبقات میانی ‏جامعه برخاسته اند، ولی بواسطه ی توده ای ‏شدن فقر عمومی ، و سابیده شدن طبقه ی ‏متوسط، بخش بزرگی از آن ها ناخواسته ‏پرولتریزه می شوند. و می بینند که آینده در ‏دست چه طبقاتی می تواند باشد! این ها هستند ‏که افق های تاریخی را می توانند برای ‏زحمتکشان تصویر کنند. بنابراین، به نظرم می ‏آید اوضاع بهتر از آن چیزی است که ما فکر می ‏کنیم. اگر از دید سیاسیِ سازمان های باقی ‏مانده از دوره های گذشته نگاه کنیم، واقعیت ‏این است که هیچ تشکلی، نفوذی مهمی ندارد. ‏ولی اگر به خود جنبش، خود آن مزرعه های ‏انبوهی که جوانه می زنند نگاه کنیم، خواهیم ‏دید که چشم انداز روشنی وجود دارد. انسان ‏ایرانی، بیداری بزرگی را آغاز کرده ست. اگر ‏چنین است! ما می توانیم کارهایی انجام بدهیم. ‏این کارها مسلم است که از طریق انتزاعیات و از ‏طریق متحد شدن رهبران از بالا اتفاق نخواهد ‏افتاد. از طریق دامن گرفتن از پایین اتفاق ‏خواهد افتاد. دوست دارم باز مثالی از روسیه ‏بزنم ، نه این که تنها مورد است ولی خلاف ‏متدولوژی که برخی از مارکسیست ها درست ‏کرده اند،نشان میدهد.
واقعیت این است در ‏آستانه ی انقلاب 1917 سوسیال دموکراسی ‏روسیه عملاٌ نفوذ زیادی در این کشور نداشت. ‏در ژانویه 1917، لنین در سویس که آن موقع ‏در آنجا تبعید بود، به مناسبت 9 ژانویه که ‏سالگرد انقلاب 1905 بود، در سخنرانی خود ‏ضمن مطرح کردن این که انقلاب آتی روسیه ‏انقلاب کارگری خواهد بود گفت، نسل من ‏ممکن است که این را نبیند. یک ماه بعد در ‏روسیه انقلاب اتفاق افتاد.
می خواهم بگویم ‏وقتی آدمی مثل لنین یک ماه قبل از انقلاب ‏نمی توانسته حتا تصور بکند که به زودی در ‏روسیه انقلاب خواهد شد؛ و در جبهه ها خواهند ‏گفت که از کسی جز لنین دستور نمی گیرند، ‏دلیلی ندارد ما ظرفیت های بزرگی را که بحران ‏انقلابی میتواند به وجود بیاورد،نادیده بگیریم. ‏منظورم این است که ضرورتاً حزب ها نیستند ‏که حرکت های بزرگ به وجود میاورند ، بلکه ‏برعکس ، جنبش های طبقاتی بزرگ هستند که ‏حزب ها را به وجود میاورند یا به طور کامل ‏نابود میکنند.‏
لنین می گوید: بزرگترین حزب ها و سازمان ها، ‏وقتی انقلاب شروع می شود، مثل قایق های ‏سکانی شکسته روی امواج دریا به این ورو آن ور ‏می روند. برای همین، زمانی که مردم وارد ‏صحنه می شوند، خیلی چیزها عوض می شود.
‏لااقل من و شما شانس این را داشته ایم که یک ‏انقلاب توده ای را ببینیم. من نمیگویم مردم ‏خود به خود راه خواهند افتاد، نه.مسلم است که ‏بدون حزب ها و سازمان های برخوردار از افق ‏های تاریخی گسترده، خیلی چیزها شدنی ‏نیست . چیزی که میگویم این است که این بار ‏امکانات ما در مقیاس به راستی توده ای بسیار ‏بیشتر است. امکان این که از بین همین مبارزات ‏مردم چیزهایی بیرون بزند خیلی مهم است. ‏چیزی که باید توجه کنیم اینست که خواسته ‏های واقعی اقشار مختلف مردم را حذف نکنیم. ‏از این طریق جنبش از پایین متشکل خواهد ‏شد.
خواسته های اکثریت مردم ایران، طبقاتی ‏است؛ نه، فراطبقاتی. البته مسائلی از قبیل نجات ‏ایران، مخالفت با جنگ، مقابله با آمریکا، مقابله ‏با جمهوری اسلامی تنها خواسته ی کارگران و ‏زحمت کشان نیست؛ منتها کارگران اول نمی ‏آیند کشور را نجات بدهند بعد بروند سازمان ‏خود را بزنند. کارگر وقتی می خواهد سازمان ‏خود را بزند با این شعار وارد می شود: تشکل ‏مستقل حق مسلم ماست. همین طور بخش ‏های دیگر مردم ایران. قرار نیست که اقشار ‏مختلف کاری را بکنند که بخش دیگر انجام می ‏دهد.
هر کس خواست مشخص خود را مطرح ‏می کند. بگذاریم که تمام گل ها بشکفند و همه ‏ی این خواسته ها به میدان بیایند؛ زیرا تمام این ‏خواسته ها برحق هستند. این ها پیش شرط ‏شکل گیری دموکراسی هستند. این ها پیش ‏شرط شکل گیری اراده ی توده ای و تاریخی ‏ملت ما هستند و اگر این ها شکل بگیرند، من ‏فکر می کنم خیلی کارها می توان کرد. و ‏طبیعی است که ما منافع مشترکی داریم. ولی ‏فراموش نکنیم که کارگران ایران با ایرانیان غیر ‏کارگر اختلافات زیادی هم دارند.
مثلاٌ همه ما ‏برای حفظ ایران به عنوان یک کشور، منافع ‏مشترک داریم. و باید به یک یک اشتراکاتمان ‏برسیم. ولی کارگر ایرانی از طریق مطالبات ‏خودش می تواند به این مسایل برسد و برای آنها ‏سنگر بکند و فداکاری کند. و اگر چنین شود، ‏هیچ نیرویی در دنیا، نمیتواند در مقابل اراده ‏اکثریت مردم این کشور بیایستد.
امریکا،شاید ‏ناخواسته دارد جمهوری اسلامی را به سمتی ‏میکشاند که سمت تلاشی آن خواهد بود ولی نه ‏در جهتی که امریکا می خواهد. و جمهوری ‏اسلامی نیز در مقابله با امریکا کارهایی میکند ‏که ممکن است به تلاشی اش کمک کنند. اگر ‏مردم بتوانند از این فرصت استفاده کنند- توجه ‏داشته باشید که این جمله شرطی است – چشم ‏انداز دیگری میتواند شکل بگیرد. ما باید روی ‏این ابتکار توده ای مردم ایران نیرو بگذاریم و ‏متمرکز شویم ، راه دیگری وجود ندارد.‏
آرش: در رابطه با صحبت شما در مورد خواسته ‏های طبقاتی و این که هر طبقه و قشری، اول ‏با خواست های طبقاتی خود وارد می شود، نکته ‏ی ظریفی وجود داردو آن اینست که در جوامعی ‏مانند ایران که سرکوب بیداد می کند و علیرغم ‏همه ی این مسایل و مشکلات معیشتی مردم، ‏یکی از عریانترین و پلیسی ترین سرکوب ها ‏جریان دارد، می بینیم که اکثر اعتراضاتِ صنفی، ‏مانند معلمین، دانشجویان، کارگران و کارمندان، ‏زنان و... پس از یک دوره، بعلت نبود حمایت از ‏سوی اقشار دیگر جامعه، سرکوب می شوند. این ‏دور تسلسل بارها در ایران اتفاق افتاده است. ‏پس آن جا که در مورد جنبش توده ای صحبت ‏می کنیم، ضرورت سازمانیابی و پیوستن این ‏شبکه ها را نیز مد نظر داریم. در چنین شرایطی ‏عنصر آگاه و سازمانگر، به وضوح اهمیت و ‏ضرورت وجودی خود را به نمایش می گذارد. ‏حال چشم اندازی که وجود دارد، چه در داخل و ‏چه در خارج از کشور- 4 میلیون ایرانی که از ‏نظر روحی می توانند نقش مهمی در رابطه با ‏داخل ایفا کند- نشان از عدم توجه عنصر آگاه به ‏مقوله ی منافع مشترکِ اقشار مختلف است که ‏شما هم اشاره کردید. در واقع برای مادیت ‏یافتن یک ایده در درجه اول خود ایده باید در ‏ذهن طرح کننده ها تعمیق رفته باشد تا بتوان ‏مابه أزای آن را در عمل خواستار شد. حال ‏چگونه است بر سر هیچ طرح مشترکی بر سر ‏همان مشترکاتی که شما مطرح کردید، نمی ‏شود با هم به توافق رسید- هم در داخل و هم ‏در خارج- و برنامه ای مشترک برای مبارزه با ‏جمهوری اسلامی پیش برد. می بینیم، نیروهای ‏مختلف- خصوصاٌ نیروهای چپ - به هیچ وجه ‏به منافع مشترک اقشار مختلف توجه نمی کنند ‏و یا اگر می کنند بسیار پراکنده است. در واقع ‏خلق های ایران منافعی دارند که زنان ایران هم ‏دارند و همان طور کارگران ایران.‏ به نظر شما، چطور می توان حداقل، این عنصر ‏ذهنی را در این مرحله به هم نزدیک کرد تا در ‏پراتیک اجتماعی که زمین اصلی بازی است، به ‏تضعیف هم نپردازند و فرصت برای جمهوری ‏اسلامی فراهم نشود که از پراکندگی بیشترین ‏استفاده را می کند. خصوصاٌ اهمیت این برنامه ‏در رابطه با داخل زمانی خود را بیشتر به نمایش ‏می گذارد که با وجود اینترنت و انقلاب ‏ارتباطات و غیره، مرزهای جغرافیایی نقش سابق ‏خود را تا حدود زیادی از دست داده اند.‏
شالگونی: برای پاسخ به این سئوال، در وهله ی ‏اول باید یک ارزیابی از نیروی خارج از کشور ‏داشته باشیم. اکثر نیروهای خارج از کشور، ‏مهاجران سیاسی هستند. ایران معمولاً مهاجر ‏اقتصادی زیادی به خارج صادر نکرده است. اکثر ‏این جمعیت در اثر شرایط سیاسی معینی به ‏خارج مهاجرت کرده اند. که خود این نقطه ی ‏قوت است. در ضمن هیچ نیرویی نیست که جدا ‏از منافع طبقاتی و موقعیت خودش چیزی را ‏ببیند. مثلاٌ کسی که صاحب تجارتخانه ی ‏بزرگی در خارج است و یا شرکت ساختمانی ‏عظیمی دارد، ایا می تواند وضعیت کارگر ایرانی ‏را بفهمد؟ این نیروی خارج از کشور، نیرویی ‏نیست که به اصطلاح منافع همه ایرانیان را در ‏نظر بگیرد. بله، از یک نظر این ها نیروی الیت ‏جامعه هستند، ولی چه نوع اِلیتی؟! برای کی؟! ‏این که در مجموع نیروی خارج از کشور مخالف ‏جمهوری اسلام است تردیدی نیست. ولی این ‏که چه چیزی را به جای این می خواهد بگذارد، ‏تازه بحث ها از این جا شروع می شود. من فکر ‏می کنم در مورد خیلی از مسایل ( منظورم فقط ‏سوسیالیسم نیست ، سوسیالیزم پیش کش )مثلاً ‏مسئله ی ضدیت با این سیستم بهره کشی و فقر ‏و فلاکتی که در ایران بیداد میکند،اکثر ‏مهاجرین خارج نمیتوانند به توافق برسند.آیا فکر ‏میکنید اکثریت مهاجران ایرانی مثلاً میتوانند در ‏ضدیت با نئولیبرالیسم ( که حالا به یک اصل ‏مقدس مذهبی برای خیلی ها تبدیل شده)به ‏موضع روشنی دست یابند؟ و بپذیرند که ‏نئولیبرالیسم نمیتواند راه تأسیس دموکراسی در ‏ایران باشد؟
خیلی از مخالفان جمهوری اسلامی ‏حالا یکی از مشکلات اقتصاد ایران را همین ‏قانون کار رژیم میدانند و میگویند مزاحم ‏کارفرمایان است. روشن است که بسیاری از اینها ‏نمی توانند مدافع منافع اکثریت مردمی باشند ‏که قرار است از چنگ جمهوری اسلامی رها ‏شوند.‏
آرش: بحث فقط در مورد اشتراکاتی است که ‏خود شما مطرح کردید و قبول دارید؟!‏
شالگونی: ببینید، بعضی ها میگویند ّبگذارید ‏اول جمهوری اسلامی را که در ضدیت با آن ‏همه اشتراک نظر داریم ، براندازیم و سپس در ‏یک نظام دموکراتیک که همه احزاب و جریانات ‏آزاد هستند ،در باره مسایل دیگری مانند اقتصاد ‏و غیره ، آزادانه صحبت بکنیم و تصمیم ‏بگیریم.اما در این جا دو چیز مهم از قلم میافتد. ‏اول این که از چپ خواسته میشود که فعلاً ‏بخشی هویت خود را درز بگیرد و به عبارت ‏دیگر فعلاً چپ نباشد.و دوم این که از اکثریت ‏مردم کشور، خواسته میشود که با مفاهیمی ‏انتزاعی به جنگ رژیم بروند و در باره مسایل ‏حیاتی روزمره شان فعلاً چیزی مطرح نکنند. ‏این یعنی فلج کردن توان و انگیزه مبارزاتی ‏بالفعل و نقد اکثریت قاطع مردم ایران ، یعنی ‏نیرویی که بدون به میدان آمدن آن امکان ‏براندازی رژیم وجود ندارد.
تجربه همه انقلابات و ‏همه جنبش های بزرگ اجتماعی و سیاسی ‏نشان میدهد که مردم یک صخره یک پارچه ‏نیستند ، بلکه به گروه ها و لایه ها و صنوف و ‏طبقات مختلف تقسیم میشوند که هر کدام از ‏آنها در پی خواسته ها و نیاز های مشخص شان ‏با نظام سیاسی حاکم در تضاد میافتند و از ‏طریق این خواست ها و نیازهای مشخص به ‏مفاهیم و چشم اندازهای بزرگ تر و عمومی تر ‏میرسند. هیچ جنبش اجتماعی در آغاز با مثلاً ‏خواستِ "آزادی" یا "سوسیالیسم" راه نمیافتد ، ‏بلکه با خواست های بسیار مشخص و زمینی و ‏قابل لمس در زندگی روزمره مردم شرکت کننده ‏در آن جوانه میزند. همان طور که هیچ آبِی از ‏سرچشمه به صورت یک رودخانه بزرگ راه ‏نمیافتد ، از پیوستن جویبار های کوچک آغاز ‏میشود. اینها نکاتی بدیهی و خیلی ساده هستند ‏، ولی متأسفانه در بحث های بعضی جریان های ‏سیاسی نادیده گرفته می شوند.‏
آرش: با تشكر از شما كه در اين مصاحبه ‏شركت كرديد.
><><><><><
این گفتگو در شماره 97 نشریه آرش منتشر شده است. باتوجه به وضعیت سیال کنونی و سیر سریع حوادث، که غالباَ در عدم تطبیق نظرات ارائه شده در زمان گذشته با شرایط حال میتواند موًثر باشد، اما ، از آنجا که با گذشت حدود یک سال از تاریخ انتشار این مصاحبه، موضوعات مطروحه همچنان فعلیت دارند ومیتوانند درمسیر مبارزات مردم ایران - بویژه مزد وحقوق بگیران - در جهت رسیدن به آزادی، برابری طلبی و دست یابی به حق تعیین سرنوشتشان توسط خود آنان، موٍثر واقع شوند، لذا، این مصاحبه یک بار دیگر منتشر میگردد. مسئول نشریه راه کارگر : منصور نجفی

برچسب‌ها:


به تداوم رزم پرشکوه کارگران شرکت نیشکر هفت تپه یاری رسانیم !

روز پنجشنبه 12 مهر نیروهای امنیتی و انتظامی جمهوری اسلامی به کارگران شرکت نیشکر هفت تپه که به منظور پیگیری مطالبات صنفی خود قصد تجمع در برابر فرمانداری شهر شوش را داشتند به طرز وحشیانه ای با باطوم حمله کردند و کارگران را مجروح و مصدوم و تعدادی را نیز دستگیر کردند. کارگران این واحد بزرگ صنعتی که حدود 5 هزار نفر هستند از روز شنبه 7 مهر در ادامه حرکات اعتراضی قبلی خود دور تازه ای از مبارزات را با اعلام اقدام به تحصن در برابرفرمانداری شوش آغاز کرده اند.اما مسؤلین این شرکت و دولت از یکسو با دادن وعده پرداخت تنها یک ماه حقوق معوقه کارگران بزعم خود قصد فریب کارگران را کردند و از سوی دیگر با شروع سرکوب و خشونت در ششمین روز تحصن کارگران برای عقب راندن آنان به زور متوسل شدند.

کارگران در نامه مورخه 11 مهر خود خطاب به سازمان جهانی کار وسندیکاهای کارگری جهان و سازمانهای حقوق بشری با آگاهی کامل به ریشه مشکلات خود که به سیاستهای کلان نظام جمهوری اسلامی مربوط میشود خواست های خود را فرموله کرده و خواهان حمایت این نهادهای بین المللی از خواست های خود و بویژه حق تشکل مستقل کارگران شده بودند. پس از یورش وحشیانه مزدوران رژیم اسلامی به کارگران نیز فعالین کارگری در مصاحبه با برخی رادیوها ی مستقر در خارج کشور اعلام کردند که از روز شنبه 14 مهر با تحصن در محل شرکت مبارزه را ادامه خواهند داد و فعالین خارج کشور را نیز به حمایت از مبارزات خود فرا خواندند.

5هزار کارگر شرکت نیشکر هفت تپه که ظرف دو سال گذشته به طور مستمر برای مطالبات خود مبارزه کرده اند یکی از سنگرهای مهم جنبش کارگری هستند که درد مشترک کارگران را فریاد میکنند. میزان بالای همبستگی که واحدهای مختلف این شرکت بروز داده اند و مهارت آنان در استفاده از رسانه ها برای انعکاس گسترده مبارزات آنان که یادآور مبارزان کارگران شرکت واحد و مبارزات معلمان و... در دوره اخیر است ؛ در وهله اول ضرورت حمایت بخش های دیگر کارگری و جنبش های دیگر اجتماعی را بیان میکند . اعلام حمایت کارگران ایران خودرو از کارگران نیشکر هفت تپه حرکت فرخنده ای است که امید است آغازگر سلسله ای از حمایتهای مشابه و فعالتر باشد. در خارح کشور نیز فعالین سوسیالیست باید در انعکاس گسترده اخباراین مبارزات و جلب حمایت نهادهای کارگری بین المللی و نیروهای مترقی از مطالبات کارگران شرکت نیشکرهفت تپه؛ فعالانه تلاش کنند.

با امید به تداوم مبارزات کارگران شرکت نیشکر هفت تپه و حمایت گسترده از داخل و خارج برای دفاع از مطالبات به حق کارگران و وادار ساختن رژیم برای آزادی کلیه کارگران زندانی .

کمیته مرکزی سازمان کارگران انقلابی ایران (راه کارگر)

13 مهر 1386 _ 5 اکتبر2007

برچسب‌ها:

نوآوران




» تماس با من






پیوندها

» اعتصاب سه روزه
»راه کارگر
» ساحل شمال
» عمو کیوان
» گزارشگران
» اتحاد چپ
» دانش سرخ
» ارش
» سلام دمکرات
» اندیشیدن با پتک
»رادیو آوا
» کارگری
» 16آذر
» دیدگاه‡
» پرچم سرخ
» نشر بیدار
» آوای آشنا
» روشنگری
» سهیل
» رادیو برابری
» صمد بهرنگیŒ
» رادیو همبستگیŒ
» رادیو صدای کارگران†
» خاک†
» کارگر†
» مجید اشرف نژاد†
» الناز
» اصلاحچی
» روزمرگی
» تک روی



آخرين نوشته‌ها

 

بایگانی

وبلاگ