قضاوت با معيار ,دشمن,

آن جوانی که با کلماتی آتشین دانشجویان دانشگاه هاوانا را به خروش علیه دیکتاتوری باتیستا میخواند اگر در برابر یک انتخاب ناگزیر قرار میگرفت جنبش آزادیخواهی را...

http://www.roshangari.net/
برای نيروی آزادی خواه ستمگر هميشه ,غيرخودی, است، حتی وقتی مجبور باشد با آن مذاکره يا معامله کند.

روشنگری.وقتی در 19 فوريه 2008 فيدل کاسترو تصميم اش به کناره گيری از پست های حکومتی را طی نامه ای به روزنامه گرانما اعلام کرد، موضوع بلافاصله به خبر اول رسانه های سراسر جهان تبديل شد. اينديپندنت، روزنامه انگليسي، مقاله ای را که يک سال پيش تحت عنوان ,کاستروپديا: کوبای فيدل در فاکت ها و ارقام, منتشر شده بود، روی نسخه آن لاين خود قرار داد. مقاله حاوی ليستی از آمار و وقايع و مشخصات کوباست و با فهرستی از توطئه ها برای قتل فيدل کاسترو شروع ميشود که خلاصه آن به شرح زير است:

توطئه های ترور
تلاش برای قتل کاسترو اززمان به قدرت رسيدن در 1959: 638 مورد,بنابر Fabian Escalante مسوول سابق امنيت کوبا,
نقل قول منتسب به کاسترو: اگر جان به در بردن از ترور، مسابقه ای برای المپيک بود، من برنده مدال طلای آن بودم.

گزيده ای از توطئه های CIA

* سيگار حاوی مواد منفجره: دانشمندان مارک مورد علاقه فيدل را به سم بوتولينوم آغشته کردند، ولی سيگارها هرگز به او نرسيد.
* صدف دريايی حاوی مواد منفجره: باتوجه به عشق زياد کاسترو به غواصي، CIA صدف حلزون را با مواد منفجره انباشت و آن را براق رنگ آميزی کرد تا توجه کاسترو را جلب کند.
* لباس غواصی آغشته به سم: طرحی مبنی بر ارسال تجهيزات غواصی آغشته به نوعی سموم مرگبار قارچی.
* استوديوی تلويزيونی آلوده به سم LSD: مامورين CIA برنامه ريزی کردند به کمک پخش اسپری سمی در استوديوی تلويزيونی فيدل کاسترو را در حاليکه برنامه، زنده پخش می شد به قتل برسانند تا ازنظر روانی نيز تاثير گذاشته و او تحقير شود.
* معشوقه ی حامل مواد سمی: CIA زنی را که با کاسترو رابطه داشت به کار گرفت.مامورين به او کپسول های سمی دادند که او آنها را در يک ظرف کرم را پنهان کرد. وقتی کپسول ها حل شد، او انجام ماموريت را متوقف کرد، ولی کاسترو که از توطئه خبر داشت، به او يک هفت تير داد. زن به او گفت: , نميتوانم، فيدل,.

گذشته از پليدی توطئه و اقدام به ترور توسط يک دولت، اينهمه تلاش و پافشاری برای قتل فيدل کاسترو، وقتی ابعاد غيرمنطقی و خارق العاده خود را به نمايش ميگذرد که در نظر گرفته شود از طرف بزرگ ترين قدرت سياسي، نظامی و اقتصادی جهان و در واقع بزرگ ترين قدرت دولتی در طول تاريخ جهان عليه کسی صورت ميگرفت که قدرت را در جزيره ای در دست داشت که مساحت آن اندکی بيش از 110 هزار مترمربع و تمام مرز آن 29 کيلومتر است که آنهم زير هيبت پايگاه نظامی گوانتانامو قرار دارد. يعنی همانطور که سرمقاله اينديپندنت يک روز بعد از پخش خبر تصميم کاسترو به کناره گيری نوشت اين کشور برای آمريکا حتی ذره ای هم , تهديد امنيتی, ايجاد نمی کند.*

بعلاوه جمعيت اين کشور در حال حاضر فقط اندکی بيش از 11 ميليون نفر است و توليد کل ملی آن 45 ميليارد دلار يعنی 0.3 درصد GDP ايالات متحده آمريکا. در حاليکه فقط هزينه 5 سال جنگ عراق برای آمريکا حداقل 500 ميليارد دلار يعنی بطور متوسط ساليانه 100 ميليارد دلار بوده است. کنگره آمريکا در آخرين مصوبه خود 151.1 ميليارد دلار بودجه برای جنگ عراق تصويب کرد و رهبران کنگره اعلام کردند بعد از انتخابات يک بودجه تکميلی 60 ميليارد دلاری نيز برای اين جنگ اختصاص داده خواهد شد. دان هنوود اقتصاد دان آمريکايی محاسبه کرده که اين جنگ برای هرخانواده آمريکايی بطور متوسط ساليانه 3415 دلار هزينه برميدارد، رقمی خيلی نزديک به سرانه توليد کل ملی کوبا.

عليرغم همه اينها رهبران آمريکا 45 سال است که اين جزيره کوچک را با چنان سماجتی تحت محاصره اقتصادی قرار داده اند که گويا مرکز جغرافيای سياسی جهان در اينجا قرار دارد. دوايت آيزنهاور، جان کندی- که علاوه بر دستور ترورهای متعدد به اين جزيره حمله کرد-، ليندون جانسون، ريچارد نيکسون، جرالد فورد، جيمی کارتر، رونالد ريگان، بوش اول، کلينتون و بوش دوم، ده رئيس جمهور با سياست های مختلف و اغلب با شعاری که اکنون باراک اوباما به خود اختصاص داده يعنی , تحول, آمدند و رفتند،اما تحريم اقتصادی کوبا بر جای خود باقی ماند. بعد از فروپاشی شوروی که تحريم به رقابت با آن نسبت داده ميشد، تحريم اقتصادی نه تنها برداشته نشد که سخت تر هم شد. اين در حالی بود که دو سوم غذای وارداتي، تقريبا تمام نفت و 80 درصد ماشين آلات و مواد يدکی که در ازای خريد شکر از کشورهای بلوک شرق وارد ميشد، و کوبا وارد دوره ای شد که خود رهبران کوبايی هايی ضد کاسترو در ميامی آن را ,خونريزی, خواندند. در عرض يک سال و بطور ناگهانی 85 درصد تجارت خارجی نابود شده بود.* ده سال بعد از فروپاشی شوروی مقامات وزارت خارجه خود آمريکا گفتند تنها در آن سال کوبا به خاطر تحريم اقتصادی آمريکا 4 ميليارد دلار را از دست داد.* تحريم شامل همه چيز بود از غذا تا داروی ضد جذام. بنا بر گزارش يک پزشک در نيويورک تايمز در سال گذشته، اپيدمی نوروپاتی بينايی 45854 قربانی از کوبايی ها گرفته است، آنهم در کشوری که نظام بهداشت و سلامتش از خود آمريکا بهتر است( بنا بر آمار فاکت بوک CIA و سازمان بهداشت جهانی :انتظارعمر برای مردان 75.11،زنان،79.85 [آمريکا 75.2 و 80.82]،مرگ و ميرنوزادان 6.22در هزار[آمريکا:6.34]،HIV/Aids بزرگسالان کمتر از0.1[آمريکا:0.6 درصد]، مرگ و مير ساليانه از همين بيماری در هر100 هزار4.4 [آمريکا5.4]، پزشک برای هر هزارنفر 5.91 [آمريکا:2.56]،تخت بيمارستان برای هر10 هزار 49[ آمريکا:33]،GDP سرانه 3649 [آمريکا:39901]).

اگر در کشوری با اين سيستم بهداشت، تحريم از سلامت و جان مردم قربانی ميگيرد، آنوقت ميتوان به عواقب تحريم اقتصادی برای مردم کشورهايی پی برد که نابرابری های ناشی از سيستم بازار هم برآنها تحميل شده است. بيهوده نيست که تحريم را قتل عام اقتصادی خوانده اند.

اما اگر در نظم کنونی بين المللي، جنايت توده ای در خدمت اهداف سياسی مجاز شمرده ميشود، بلاهت اين تحريم در آن است که واقعيت نشان داده نمی تواند به هدف سياسی خود هم خدمت کند. رسما يا بطور غير رسمی گفته اند هدف آمريکا از اين تحريم ها بی ثبات کردن رژيم بوده، اما اگر تحريم کوبا فقط يک چيز را ثابت کرده باشد اين است که با تحريم نميتوان يک رژيم را سرنگون کرد، اما ميتوان مردم تحت حکومت آن رژيم را دسته جمعی شکنجه کرد. احتمالا همين بلاهت است که باعث شد وقتی در اکتبر گذشته طرح لغو تحريم کوبا در مجمع عمومی سازمان ملل طرح شد از 184 کشور چهار کشور به آن رای مخالف داد:آمريکا، اسرائيل و دو تای ديگر: پالائو و مارشال ايلندز[اسم شان را شنيده بوديد؟]، درست مثل رای گيری مشابه در سال گذشته. اين 16 امين باری بود که واشينگتن مصوبه مجمع عمومی برای لغو تحريم کوبا را وتو ميکرد، و اين مجمع عمومی است که رای از روی ترس از ,غول ها, و رشوه در آن يک قاعده است نه استثنا. آيا شاهدی بهتر از اين برای بلاهت اين تحريم هست؟ گويا همه ميدانند چيزی از آن مسابقه ,المپيک, خيالی که کاسترو به آن اشاره کرده بود، در اين جنگ تن به تن عمل ميکند و جهان بايد به نظاره می نشست تا ببيند آيا غول قدرتمند ميتواند از طريق شکنجه 11 ميليون کوبايی پشت حريف خود را به خاک برساند.

اما جنگ به توطئه های ترور، حمله موشکی و تحريمها محدود نبود، انواع جنگ های ديگر هم بود، خرابکاری ها، حمله به هواپيمای مسافر بری و کشتن مسافران آن، بمب گذاری ها در هتل ها و محله های توريستی و نه کمتر از همه جنگ تبليغاتی. به گفته Peter Kornbluh کارشناس مسايل کوبا دولت بوش 80 ميليون دلار به تبعديان کوبا در سراسر جهان می پردازد تا برای سرنگونی رژيم او تلاش کنند. به گفته ديانا بارهونا روزنامه نگار آمريکايی و سليم لارمانی روزنامه نگار و نويسنده فرانسوی و تعدادی از محققان ديگر، يک سازمان عريض و طويل و جهانی به نام گزارشگران بدون مرز بوسيله Robert Menard رهبر کوبايی های تبعيدی و با حمايت بودجه دولتی و از جمله از محل بودجه مصوب کنگره تاسيس شده است که گزارشات گزينشی آن در مورد نقض حقوق بشر در ديگر کشورها فقط پوششی است برای هدف اصلی آن يعنی سرنگون کردن کاسترو ، که تنها به "گزارش" محدود نمی شود بلکه هدف هايی مثل تخريب توريسم را نيز هدايت ميکند و رهبران ضد کاستروی آن از نزديک با رهبران اقداماتی مثل بمب گذاری در هتل ها همکاری ميکنند*

تبليغات شکل های غير مستقيم تر و ,جذاب, تری هم داشته اند. در همان ليست آمار و فاکت های نشريه اينديپندنت آمده است نشريه فورچن فيدل کاسترو را در ليست ثروتمندترين اشخاص جهان قرار داد و ميزان ثروت او را 900 ميليون دلار اعلام کرد. آنهم در کشوری که متوسط دستمزد دولتی ماهيانه بين 15 تا 20 دلار است. وقتی کاسترو به تلويزيون رفت و گزارش فورچن را با خشم , افترايی نفرت انگيز, خواند، مجله مزبور پذيرفت ارقام تخمين زده شده در مورد ثروت رهبران جهان بيشتر ,کار هنر است تا علم, و اينکه تخمين مزبور بر اساس قدرت کنترل رژيم کاسترو بر موسسات عمومی کشور ارائه شده است.

اما سرانجام...
هم فيدل کاسترو از ترورها جان سالم به در برد، هم کوبای کاسترو از تحريم ها.او چنانکه اين روزها مکرر نوشتند نه با کفن و تابوت بلکه بنا بر تصميم خود از مناصب حکومتی کنار رفت و اعلام کرد ميدان جنگ را به حوزه مبارزه ايده ها انتقال خواهد داد. اين واقعيت را که او توانست درجنگ با زوری از تصور بيرون بقای خود را تضمين کند، چگونه بايد ,ارزش گذاری, کرد؟

اگر وسعت ديد کافی داشته باشيم، , بقا, به عنوان معيار سنجش ارزش ها، مثل تنازع بقای داروين، به بخش جنگلی خصوصيات انسان وصل است. آن اجتماع بشري، در مقياس جهانی يا ملي، که اعضای خود را مجبور ميکند از طريق جنگ با مصائبی که خود به زور بوجود می آورد فضيلت خود را اثبات کنند، قبل از هرچيز بی فضيلتی خود را به نمايش ميگذارد.

اما درمورد نظام های سياسی چطور؟ در يک چيز ترديد نيست: فشار ستمگرانه زور خارجی بر يک نظام سياسی از هرنوع که باشد، ,عامل, يا , بهانه, ای است که توانايی ها يا ناتوانی ها، هنر يا عيب، فضيلت يا خباثت آن نظام را در پرده ابهام فرو می برد.
ترديدی نيست که دولت آمريکا در صورت وجود آزادي، از هر امکانی حتی از کوچک ترين اصلاحات سياسی و اقتصادی برای سرنگونی دولت کوبا استفاده ميکرد و بسياری چه آنها که به کوبای کاسترو سمپاتی دارند و چه آنها که دشمن آن هستند، معتقدند به احتمال بسيار قوی موفق هم می شد و فيدل را به همانجا می فرستاد که آلنده و مصدق و آربنز و ديگران را.

ولی آن جوانی که با کلماتی آتشين دانشجويان دانشگاه هاوانا را به خروش عليه ديکتاتوری باتيستا ميخواند، آن وکيل پرشوری که به عشق آزادی و برابری به بند گرفتار آمده و در دادگاه فرياد ميزد: , مرا محکوم کنيد، تاريخ در مورد من قضاوت خواهد کرد,، آن شورشی های جوان که از سيرا مايسترا فرود آمدند تا سقوط ديکتاتوری را جشن بگيرند، اگر در برابر يک انتخاب ناگزير قرار می گرفتند بقای جنبش آزادی را به بقای يک قدرت حکومتی ترجيح ميدادند. فراموش نکنيم جنبشی که از آن نيم کره غربی برخاست، ,تئوری بقا, را رد کرده بود. آنها بارها و بارها در انتخاب بين آزادی و مرگ، اولی را انتخاب کرده بودند و نميتوان انکار کرد آن جنبش عليرغم شکست خود الهام بخش جنبش های بسيار در سراسر جهان شد و حرکتی که با اين الهام بوجود آمد در تضعيف ديکتاتوری ها در جهان و بيش از همه در خود آمريکای لاتين و مرکزی نقش مهمی بازی کرد. کاری که قدرت های ,واقعا موجود, هرگز موفق به انجام آن نشدند، برعکس هم بود. هرقضاوتی نسبت به فيدل پير و انقلاب منجمد شده ی او داشته باشيم، اين فضيلت او و فضيلت جنبشی را که رهبری کرد نميتوان انکار کرد. هنوز هم در خيزش ناگزيری که گسترش فلاکت در آمريکا جنوبی بوجود آورده است، همان جنبش است که نقش الهام بخش بازی ميکند. در حقيقت اين موهبت که جنبش های آزاديخواهی و برابری طلبی در آمريکای لاتين برخلاف خاورميانه مدنی هستند نه مذهبی عمدتا نتيجه آن تلاش هاست.

اما فعالين آن جنبش مثل آزاديخواهان در بند همه ملت های ديگر، بدترين کابوس زندگی شان استبداد و ديکتاتوری بود و چيزی که در مخيله شان خطور نمی کرد اين بود که روزی محدود کردن دامنه آزادی را به عنوان ضامن بقای خود توجيه کرده و بقای خود را از طريق دريغ کردن آزادی از مردم خود تضمن کنند. آن ها هرچند از ستمگری نظام حاکم برجهان و روابط زور با خبر بودند اما چيزی که در مخيله شان خطور نميکرد ,لاس زدن, با ديکتاتور ها و مستبدين جهان برای تضمين بقای خود در جهانی ستمگر بود. اين قدرت های ستمگر هستند که ديکتاتورها را به ,خودی, و , غير خودی , تقسيم ميکنند و بسته به منافع خود ,تغيير مسير, ميدهند، ديروز با صدام و اسامه و طالبان، امروز عليه آن ها، فردا باز با خود آنها و مشابه آنها. برای نيروی آزادی خواه ستمگر هميشه ,غيرخودی, است، حتی وقتی مجبور باشد با آن مذاکره يا معامله کند. آنها آمريکا ستيز نبودند، کاسترو شخصا به بسياری از پديده های فرهنگ آمريکا بخصوص تيم های بيس بال آن به شدت علاقه داشت. آنها ستم ستيز بودند. آنها نمی خواستند قدرت آسمان بر زمين حاکم شود، نمی خواستند نخبگان، برگزيدگان، فضلا و دانايان و پدر خواندگانی که معتقدند خير مردم را بهتر از خود آنها ميدانند بر مردم حکومت کنند. آنها ميخواستند حکومت مردم بر مردم مستقر شود. بدست آوردن قدرت برای آزاديخواهانی که در رهبری جنبش ها قرار ميگيرند، امکانات خارق العاده ای برای مبارزه با انواع ستم از جمله زور خارجی فراهم ميکند، اما در اين راه اگر بايد بين ريسک از دست دادن قدرت و ريسک از دست دادن مردم و بند بستن بر پای آنها يکی را انتخاب کرد، آزاديخواهان نبايد ترديد کنند که پذيرش اولی بيشتر به هدف شان خدمت ميکند.

اينهمه به معنای ناديده گرفتن فشار سهمگين شرايط يا تاييد ژست به حق به جانب مدافعان نظام حاکم برجهان نيست. هيچ ترديدی نيست رهبران دولت های زور مند اگر به فرض فعلا محال در همان شرايطی قرار ميگرفتند که کوبای کاسترو، يعنی در محاصره نظامی و سياسی و اقتصادی در حد خفان و قتل توده ای و در معرض خرابکاری و حمله موشکی و بمب گذاري، نه فقط به استبداد بلکه به آدم خواری روی می آوردند واگر فشار سنگرهای دمکراسی که مردم طی قرن ها ساخته اند نبود با دمکراسی و آزادی کاری ميکردند که نه از تاک نشان ماند نه از تاک نشان. ديديم در جايی که اين سنگرها نيست با رهبری و حمايت آنها چگونه مردم را در استاديوم ها جمع کردند و به گلوله بستند، ديديم که با سوء استفاده از يک حمله تروريستی و غفلت مردم با قانون اساسی آمريکا چه کردند و حالا کار را به جايی رسانده اند که در کنگره نمايندگان مردم بحث ميکنند تا قانونی شدن شکنجه را تصويب کنند. ديديم که فقط به خاطر فقدان رقيب نظامی چگونه طی دو دهه جهان را به خون و آتش کشاندند و کشورها را نابود کردند. ميدانيم که با استفاده از زور و پول چگونه حکومت و دمکراسی و انتخابات را به حجره تاجران تبديل کرده اند.
غفلت در کار نيست. زانو زدن در برابر ستمگرانی که از اسکلت زحمتکشان جهان سکه می سازند و از اشک مادران و خون بی گناهان روی زمين رودها جاری کرده اند و معيارهای دوگانه شان خر را به خنده می اندازد، اگر کار کارمندان خود اين ستمگران نباشد کار تحقير شدگانی است که خويشتن خود را کوچکتر از آن می بينند که بدون آويزان شدن از ,بزرگان,، موجوديت خود را حس کنند و برای آن حق و اعتباری طلب کنند.

اينجا سخن از مردمان بزرگی است که با تعهد به آزادی و برابري، زنجير ستم در نظام حاکم بر جهان را تکان دادند و چنان توفانی بر پا کردند که حتی دهه ها پس از آنکه از غرش باز ايستاد، آتش خشم و انتقام کور زنجير داران فرو نمی نشيند. صحبت از کارهايی است که آنها بايد يا نبايد می کردند.

مدافعان کوبای فيدل مدام گفته اند از دست دادن آزادی ها و حتی برخی محدوديت های غير معقول اقتصادی بهايی است که کوبا در ازای بقای خود داده است. طرفه آنکه بسياری از دشمنان سرسخت کوبا در آمريکا يا ديگر نقاط جهان نيز به شيوه ی خود با مضمون اساسی نظر آنها موافق اند و ميگويند فشارهای سنگين خارجی بويژه تحريم ها به تشديد سرکوب و تمرکز افراطی اقتصادی انجاميده و به بقای فيدل کاسترو کمک کرده است.

آيا اين حقيقت دارد؟ پاسخ اين سوال چيست: ,فشار خارجی,، ,عامل, است يا ,بهانه, ای برای توجيه عيب ها و کاستی های آن، بويژه نقص دموکراسی و کمبود آزادی که دردی بزرگ تر از هر کاستی ديگر است؟

طنز تاريخ اين که ده رئيس جمهور آمريکا پی در پی به کاسترو کمک کرده اند که پاسخ اين سوال به ميزان زيادی در ابهام بماند. هيچکس امروز غيبگويی کند کوبای عاری از فشار آمريکا، و نه کمتر از آن کوبای عاری از فشار جنگ سرد و تحميل مدل,برادر بزرگ,، چگونه کوبايی می بود. اما ترديد نبايد کرد که فشار ستمگرانه زور خارجی روی بسياری از کيفيت های درونی يک نظام سياسی پرده می اندازد، چه آن نظام به خودی خود کارآ بوده و فضايل بی شمار داشته باشد، چه جرثومه فساد و خودکامگی و ناکارايی باشد. و وقتی صحبت از عيب ها و عدم کارايی هاست بايد مطمئن بود که نظام های سياسی هيچ ترديدی در استفاده از آن به عنوان بهانه به خود راه نخواهند داد.

اما طنز بزرگ تری هم هست:
قضاوت در مورد هر پديده بر پايه ارزش هايی صورت می گيرد که مورد قبول قاضی است و ارزش های هردوره را عمدتا حاکمان آن تعيين ميکنند.هر نظری نسبت به , بقا, به عنوان يک ,ارزش, داشته باشيم، فعلا جهان با ارزش هايی اداره ميشود که بند نافش را از جنگل نبريده اند. حالا سه دهه است که در يکی از دوره های تهاجم سرمايه داران زندگی ميکنيم: دوره سيطره ی ,نئوليبراليسم,، دوره ای که اتفاقا آمريکای لاتين در راس جنگ مدنی با آن قرار گرفته است، دوره ای که در آن برای اينکه به عنوان يک انسان شايسته به رسميت شناخته شوی بايد ثابت کنی در جنگل تنازع بقای بازار از گرگ کم نداری. به اقتضای اين واقعيت حالا فرهنگی جار زده ميشود که در آن جان سالم به در بردن از فشار و با گرگ مسابقه دادن به يکی از بالاترين ارزش ها تبديل شده است. surviver فقط قهرمان برنامه های پربيننده تلويزيونی نيست، ارزشی است که بايد با دارا بودن آن برای خود اعتبار و برای هم نوعان خود که رقيب محسوب ميشوند خريد. از نظر ما انسان های معمولی که در اين جهان زير ستم زندگی ميکنيم، ,مرگ بر ضعيف, امر طبيعی نيست يا نبايد باشد، ما ميخواهيم آزاد و عاری از فشار ستم و زور زندگی کنيم حتی اگر خيلی ضعيف باشيم و به هرحال برای آزاديخواهان چگونه بودن و چگونه ماندن مهم تر است از خود بودن و ماندن.

اما آنها که به معيار جنگلی نظام حاکم برجهان معتقدند و به ايده های شناخته شده نئوليبراليسم، وقتی به نبرد نيم قرنی قوی ترين امپراتوری تاريخ جهان با شورشی محاصره شده ولی سمج آن جزيره کوچک نگاه ميکنند وآنهمه توطئه های ترور، تحريم، حملات سياسي، بمبگذاری ها، آدم کشی ها، جنگ های تبليغاتی را به ياد می آورند، اگر منصف و به معيار خود وفادار باشند، آيا در مورد کاسترو قضاوتی غير از اين می توانند داشته باشند: يک surviver
س.آ

برچسب‌ها:


ساطور سانسور و سینمای اندیشمند

آینه گر عیب تو بنمود راست خود شکن آینه شکستن خطاست!

a.bamshad@yahoo.com

ارژنگ بامشاد

سینمای ایران را شاید بتوان یکی از عرصه های مهمی دانست که در نبردی هر روزه با سانسورچیان وزارت ارشاد درگیر است. هیچ روزی نیست که خبر از سانسور فیلمی؛ لغو نمایش فیلم دیگری؛ لغو اجازه پروانه و یا تذکر به کارگردان و هنرپیشه ای در میان نباشد. در ایران جمهوری اسلامی، کارگردانان، بازی گران و دست اندرکاران دنیای سینما فقط با یک نهاد روبرو نیستند. اگر رسما" سینمای ایران با وزارت ارشاد روبرو است؛ این تنها در مرحله آغازین کار است. پس از اکران فیلم، و تاثیرگزاری های اولیه در میان مردم، پای وزارت اطلاعات؛ حوزه های علمیه؛ روزنامه های شمشیر به دست و اوباشان سازمان یافته حزب الله نیز در میان است. سرنوشت فبلم های "مارمولک" کمال تبریزی و "نقاب" کاظم راست گفتار نمونه هائی از این وضعیت است و حالا داستان فیلم " علی سنتوری" داریوش مهرجوئی که دی وی دی قاچاق آن به پر فروش ترین فیلم تبدیل شده است. اجازه اکران فیلم پس از گذشتن از هفت خوان وزارت ارشاد و نظر مثبت شخص وزیر اطلاعات در آخرین دقایق توسط شخص صفار هرندی وزیر ارشاد و سرمقاله نویس سابق روزنامه معلوم الحال "کیهان" لغو شد. آن هم زمانی که آفیش های تبلیغاتی آن چاپ شده و ده ها سینما آماده اکران آن شده بودند.

ماجرای جشنواره سینمایی "فجر" امسال نیز شاهد تیز تر شدن تیغ سانسور بود. بسیاری از فیلم های ارزشمند و اندیشمندانه اجازه ی حضور در این جشنواره را نیافتند. و بخشی از فیلم ها که اجازه نمایش یافتند تا لحظه ی آخر زیر تیغ سانسور بودند و مدام بایستی قسمت هایی از فیلم ها را حذف می کردند.

دست اندرکاران وزارت ارشاد و دیگر نهادهای حکومتی؛ نگران از تأثیرات عظیم فیلم های اندیشمند و اجتماعی؛ مدام بر فشار خود بر سینماگران افزوده اند. از سینماگران می خواهند فیلم های باب طبع حکومت بسازند آنگونه که در سریال های تلویزیونی مرسوم است. و نام این سینما را نیز گذاشته اند "سینمای معناگرا". سینمای معناگرا به چه معنائی است؟ به این معناست که دست اندرگاران سینما، سناریوها و بافته های سانسورچیان و ایدئولوگ های رژیم را به تصویر درآورند. یعنی آن چه را که در رادیو و تلویزیون جمهوری اسلامی؛ در خطبه های نماز جمعه، در حسینیه ها و برسر منبرها به خورد مردم می دهند در سینما ها نیز تکرار کنند. بدیگر سخن سینمای "معناگرا" یعنی سینمای فرمایشی؛ سینمای حکومتی!

دست اندرکاران حوزه فرهنگی و هنری رژیم که نمی خواهند شکست خود در عرصه هنر و سینما را بپذیرند، مدام فشار بر هنرمندان و سینماگران را افزایش می دهند. همین فشار و حاکمیت یکسان سازانه در عرصه ی فیلم و سینما باعث شد تا در آستانه ی جشنواره ی سینمائی فجر، 45 نفر از کارگردانان و بازیگران و دست اندرکاران دنیای سینما هم چون عزت الله انتظامی، پرویز پرستوئی، جهانگیر کوثری، فاطمه معتمدآریا، سامان مقدم، بهرام رادان، کیومرث پوراحمد، نیکی کریمی، منیژه حکمت، محمد رسول اف، و ...... با انتشار نامه ئی خطاب به ملت بنویسند: "کم توجهی و نادیده گرفته شدن سینمای فرهنگی، که بخش مهمی از سرمایه ملی ایران محسوب می شود، بسیار نگران کننده است. به نظر می رسد تصمیم گیران عرصه سینما، به جای هم فکری و ارائه راهکارهای اجرائی برای رسیدن به افق های ملی و جهانی، با اتخاذ تصمیم های نامناسب، موجب انزوا و حذف بخشی از سینمای اندیشمند ایران در نمایش های عمومی شده اند، در حالی که این بخش از سینما، مهم ترین ابزار فرهنگی در جهت شناساندن فرهنگ ایرانی به جهانیان بوده است." و سپس می افزایند: "جدی گرفته نشدن این نوع سینما در جشنواره فجر و مهم تر از آن عدم نمایش عمومی این آثار در سالن های سینما، موجب خسارت های فراوان فرهنگی و اقتصادی شده است و خواهد شد و مسکوت ماندن نمایش فیلم های فرهنگی نشانه ی کم توجهی مسئولان به این بخش از سینما است."

ابن هشدار سینماگران ایران پس آن صورت می گیرد که فشارهای وارده بر سینمای کشور از حد و مرز معمول 30 سال اخیر گذشته است. این فشار شدت یابنده نیز بیان شکست کامل جمهوری اسلامی از سینمای اندیشمند و هنری ایران است. سینما عرصه ای است که دست اندرکاران رژیم از ابتدا تلاش کردند آن را نیز به زیر سلطه خود درآورند. آن گونه که رادیو و تلویزیون را تسخیر کردند و با تصفیه های گسترده و حاکم کردن سیاست های ویژه، آن ها را تبدیل به ابزار تبلیغ و ترویج ایده های خود ساختند. اما در مورد سینما با شکست کامل روبرو شده اند. آن ها، زمانی امیدشان را به محسن مخملباف بسته بودند. امیدی که به یأس تبدیل شد و امروز مدام علیه این کارگردان معروف مقاله می نویسند. زمانی رسول ملاقلی پور امیدشان بود که در این اواخر و قبل از مرگش مورد بی مهری قرار گرفت، زیرا در فیلم هایش پاره ای واقعیت ها را می گنجاند. و یا مسعود ده نمکی سرچماقدار معروف وارد عرصه ی سینما شد تا فیلم "اخراجی ها" را بسازد. اما علیرغم تمامی این تلاش ها، لشگر سینماگران متعهد و اندیشمند مجموعه ی گسترده ای از فیلم های طراز اول اجتماعی ساخته اند که میلیون ها نفر را به سینما کشانده است و می کشاند. همین حضور گسترده مردمی و استقبال شان از چنین فیلم هائی، مسئولین کشوری را نگران کرده و می کند.

نگرانی دست اندرکاران حوزه هنر و سینما ی رژیم تنها از این نیست که فیلم های کارگردانان مسئول و متعهد با استقبال وسیع بیننده گان داخلی روبرو می شوند، بلکه از این رو هم هست که هر روز بر جمع کثیر کارگردانان مستعد و با ذوق چه زن و چه مرد و بازیگران خبره و مسلط که در واقع سرمایه های ملی اند، و علیرغم انبوه خرده فرمایشات به اصطلاع ضد منکراتی سانسورچیان، بازی هایی دیدنی ارائه می دهند، افزوده می شود. همین امر باعث شده که سینمای ایران در جهان، از جایگاه ویژه ای برخوردار باشد. در آسیا نیز هم اکنون سینمای ایران پس از سینمای هند قرار دارد. هیچ سالی نیست که حداقل یک فیلم و یا بازیگر ایرانی جایزه ای جهانی را از آن خود نکرده باشد و یا حداقل کاندیدای دریافت جایزه ای نشده باشد. این امر علیرغم آن صورت می گیرد که تمامی فیلم های ارسال شده به جشنواره های بین المللی پس از گذر از هفت خوان سانسورهای مکتبی و قیچی شدن های چندین و چند باره توانسته اند اجازه حضور یابند.

اما چرا رژیم اسلامی از سینما ی ایران شکست خورده است؟

سینما، هنری است که واقعیت های اجتماعی، فرهنگی و سیاسی جامعه را به تصویر می کشد. اگر کارگردان بخواهد به این وظیفه ی هنری سینما متعهد بماند و قصد وارونه سازی حقایق و قلب واقعیت ها را نداشته باشد، آنگاه فیلمش در تضاد با رژیمی قرار می گیرد که تلاش دارد بر واقعیت های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی چشم فرو ببندد و بدتر از آن در تلاش است تا افکار و ایدئولوژی خود را به زور چوب و چماق به خورد مردم دهد. به دلیل ایدئولوژیک بودن رژیم اسلامی و به دلیل ادغام خشن دین و دولت و یا به بیان بهتر تسلط کامل دین بر دولت، دست اندرکاران حکومتی مجبورند هر روزه با واقعیت های اجتماعی و جاری سبز زندگی مردمی در گیر شوند. وقتی این جاری سبز زندگی توسط هنر سینما به تصویر کشیده می شود، آن گاه به شدت بر می آشوبند. نگاهی به فیلم های اکران شده نشان می دهد که زاویه مخالفت دست اندرکاران حوزه هنری رژیم با این فیلم ها چیست. در واقع این فیلم ها چه گفته اند که رژیمیان این گونه بر می آشوبند؟ آیا فیلم " علی سنتوری" داریوش مهرجوئی جز بیان خشونت نهادینه شده ، اعتیاد و بی آینده گی جوانان چه گفته است؟ آیا فیلم "خون بازی" رخشان بنی اعتماد که به اعتیاد جوانان پرداخته، حقیقتی تلخ را بیان نکرده است؟ آیا فیلم "مارمولک" کمال تبریزی جز بیان دو روئی های آخوندها که مردم هر روزه شاهد آن هستند و انتظاراتی که از یک روحانی خوب دارند، چه چیز غیر واقعی ای را تصویر کرده است؟ آیا فیلم "واکنش پنجم" تهمینه میلانی جز بیان سنت های منحوس پایدار در جامعه و ظلمی که بر زنان در این کشور می رود و حمایت همه جانبه ی دولت دینی از این سنت ها و مبارزه ی زنان که هر روزه جریان دارد، چه چیز غیر واقعی ای را بیان کرده است؟ می توان بر این لیست، ده ها فیلم دیگر را افزود. بگذریم از فیلم های زیادی که پشت هفت خوان سانسور در انتظارند و یا اجازه نمایش نیافته اند و یا در حال قصابی شدن هستند.

دست اندرکاران حوزه هنری و فرهنگی و سینمائی رژیم وقتی با کارگردانان و بازیگران روبرو می شوند، فکر می کنند با آدم های خبیثی روبرویند. با مبارزینی علیه امنیت ملی! با ملحدین و مرتدین ضد دین! آن ها نمی خواهند این را دریابند که این ها هنرمندانی هستند که تنها جرم شان این است که واقعیت های اجتماعی را با دوربین های فیلم برداری شان به تصویر می کشند. واقعیت هایی که محصول سنت های پایدار جامعه و یا محصول تسلط حاکمیتی دینی و استبدادی بر کشورند. اگر اعتیاد در کشور بیداد می کند دولت اسلامی باید پاسخگوی آن باشد. دولتی که با بستن همه ی راه های یک زندگی شرافتمندانه و شاد و انسانی، یأس؛ بی آینده گی؛ احساس پوچی کردن و به اعتیاد پناه آوردن را پیش پای جوانان گذاشته است. به گونه ای که هم اکنون ایران به نسبت تعداد معتادان به جمعیتش مقام اول را در جهان کسب کرده است.اگر بی حقی، ظلم و اجحاف در جامعه بیداد می کند، این محصول حکومتی استبدادی، نا قانونمند و به شدت واپسگراست؛ اگر بر زنان ظلمی وحشیانه اعمال می شود، این محصول سنت های پایدار عرفی و دینی و حمایت های همه جانبه ی مذهب و دولت از این سنت ها ست نه کار هنرمندان و روشنفکران! اگر جوانان احساس بی آینده گی می کنند و دچار انواع ناهنجاری های اجتماعی می شوند، این محصول حکومتی است که با جوانان و نیازهای جاری شان سر ستیز دارد نه کار اهل هنر و سینما و فرهنگ! اگر فقر در کشوری بیداد می کند که بر دریای نفت و گاز قرار دارد، این حرص و ولع سیری ناپذیر مسئولان حکومتی است که به جای مبارزه با فقر، دارائی های کشور را یا میان وابستگان و آقازاده ها تقسیم می کنند و یا صرف هدف های نظامی و امنیتی و سلطه جویی های ایدئولوژیک خارجی شان می نمایند! اگر فرار مغزها از کشور به یک سنت جا افتاده بدل شده است و میلیاردها دلار سرمایه های ملی از دست می روند، این محصول حکومتی است که برایش مغزهای متخصص و متفکر ناخوشآیند است! و بر این سیاهه می توان ده ها مورد دیگر را نیز افزود.

آری! به تصویر کشاندن این حقایق تلخ؛ بیان واقعیت های ملموس جامعه ای که به تباهی کشانده می شود؛ کاری است که هنر سینما آن را انجام می دهد. وقتی این حقایق و واقعیت ها به پرده تصویر کشیده می شوند، مسببان و مسئولان و بانیان این فجایع و بدبختی ها به خشم می آیند و هنرمندان را به "اقدام علیه امنیت ملی" متهم می کنند. همین جا لازم است توضیح دهیم که سینمای ایران هر گز نتوانسته وارد خط قرمزهای سیاسی رژیم شود. به دلیل فضای خشن و عواقب دردناک امنیتی، هیچ کس به خود اجازه نداده است سراغ سوژه های دردناکی چون اعدام های بی محاکمه اوایل انقلاب، قتل عام زندانیان سیاسی، قتل های زنجیری، تجاوز به دختران باکره زندانی قبل از اعدام، ترور صدها تن از فعالین اپوزیسیون، جنگ قدرت داخلی، خلع لباس کردن پاره ای از روحانیون ناراضی و صدها موضوع و سوژه ای از این دست نزدیک شود. این جا زمین مین گذاری شده ای است که علامت خطر مرگ در آن از دور نمایان است.

آری سینمای اندیشمند ایران و کارگردانان متعهد و مسئول و بازیگرانی که هنرمندانه واقعیت های تلخ و شیرین در جامعه را به تصویر می کشند، سرمایه هایی هستند که باید هم چون افتخارات ملی مورد توجه قرار گیرند. آن چه آن ها انجام می دهند به این دلیل در دل مردم می نشیند که بیان واقعیت های زندگی در کشوری است که در چنبره ی حکومتی دینی و به شدت استبدادی گرفتار آمده است. آن ها نیستند که باید سرکوب شوند، این حکومتگران هستند که باید پاسخ گوی نتایج سیاست هایشان در عرصه های گوناگون باشند. و به این دلیل باید گفت:

آینه گر عیب تو بنمود راست خود شکن، آینه شکستن خطاست!

3 اسفند 1386ـ 22 فوریه 2008

برچسب‌ها:


بحران در تشکل سیاسی کارمزدی

یوسف آبخون

طرفداران لغو کارمزدی با قرار دادن پیش شرط قبول الغا نظام کارمزدی به عنوان گام اول در وحدت تشکل های توده ای کارگری، به آخر خط خود در کمیته هماهنگی رسیده اند. محسن حکیمی و طرفداران جریان الغای کارمزدی تهدید کرده اند چنانچه در بحث اساسنامه خط آن ها به تصویب نرسد از کمیته هماهنگی بیرون خواهند رفت. چرا که اکثریت اعضای این کمیته، آن ها را در برابر این سئوال قرار داه اند که چگونه می توان به امر وحدت وتشکل یابی کارگران یاری رساند در حالی که این شرط نمی تواند پایه ای برای ایجاد تشکل های توده ای کارگری به طور کلی و وحدت تشکل های گوناگون کارگری به وجود آمده در جنبش کارگری ما به طور اخص قرار گیرد. هدفی که در بند های چهارگانه اساسنامه این کمیته در زمان تاسیس آن در چهار سال پیش به تصویب وامضای حدود سه هزار کارگر از بخش های مختلف، رسیده است.

با این منطق، یعنی قرار دادن پیش شرط قبول الغا نظام کارمزدی به عنوان گام اول در وحدت تشکل های توده ای کارگری معلوم است که طرفداران جریان لغو کارمزدی، راه دیگری جز خروج از کمیته هماهنگی برای خود باقی نگذاشته اند.

طرفداران الغا ی کارمزدی به عنوان دلیلی برای شکست خود در پیش برد طرح تشکل سیاسی کارگری شان در کمیته هماهنگی گفته اند که بحث اساسنامه در کمیته هماهنگی، که صرفا دررقابت با کمیته پیگیری به وجود آمد، زود رس بوده وآن ها به زمان بیشتری برای آگاه کردن فعالان کارگری به طرحشان نیاز داشته اند.( نگاه کنید به مصاحبه جعفر رسا در دفترهای نگاه شماره 21 در این رابطه ). واز آن جا که به همین دلیل در اقلیت مانده اند به این فکر اقتاده اند که اکثریت کمیته هماهنگی را که در مجمع عمومی، خواهان اصلاح بند اساسنامه از تشکل ضدسرمایه داری به تشکل کارگری غیر دولتی و غیر کارفرمائی بوده اند را از کمیته هماهنگی بیرون کنند. صرف نظراز این برخورد غیردمکراتیک وغیر معقول اقلیت کمیته وهم چنین حکیمی ، آیا این بد ترین نوع برخورد سکتاریستی با جنبش عملا موجود کارگری نیست که تا اختلاف نظری بر سر راه های مبارزه پیش می آید، ایده های هر چند طلائی خود را به شرط پذیرش آن از جانب همه مشروط کرده و تشکلی را که با خون جگر فعالان کارگری آن هم در زیر شمشیر خون ریزترین رژیم حاکم بر بر دوران معاصرجامعه ما به وجود آمده و تلاش دارد خود را سر پا نگه دارد، به در هم ریختن تهدید کنیم؟

طرفداران کارمزدی ادعا می کنند که آن ها در این کار خود از اصول سازماندهی مارکس و از الگوی او در انترناسیونال اول پیروی می کنند. ولی چه شباهتی بین اصول سازماندهی آن ها با اصول سازماندهی مارکس والگوی او در انترناسیونال اول وجود دارد؟ در اساس هیچ وحتی اساسا در برابر آن.

همان طور که می دانیم، در انترناسیونال اول همه گرایشات شناخته شده سوسیالیستی وکارگری ، از باکونیست ها و پرودونیست ها و بلانکیست ها گرفته تا چارتیست ها و اتحادیه ها و تشکل های مختلف کارگری حضور داشتند. و می دانیم که مارکس با همه این گرایشات گوناگون سوسیالیستی، واتفاقا همان طور توضیح خواهم داد، برسر ضرورت سازماندهی مبارزات روزمره ویا اتحادیه ای کارگری اختلاف نظر بنیادی داشت. ولی این نه تنها باعث نشد تا مارکس راه خود را از ان ها جدا کند بلکه حتی باعث نشد تا کمون پاریس را که نیروی همین جریان ها در آن اکثریت داشت، اولین حکومت کارگری و یا تجسم دیکتاتوری پرولتاریا نخواند.

با این حال، گرچه عدم درک تناقض آشکار این شرط با هدف کمتیه هماهنگی برای ایجاد تشکل های کارگری و همین طور با الزامات روزمره مبارزات کارگران ما و نیاز به وحدت در میان بخش ها وگرایشات گوناگون آن، از جانب طرفداران لغو کارمزدی نخراشیده به نظر می رسد. ولی آن ها در واقع همان کاری را می کنند که به قول مارکس اصول ابدی شان برای رهائی طبقه کارگر حکم می کند. آنها کاری با مبارزات روزمره کارگران، حتی به بهای در هم ریختن تشکل های آن ها ندارند . چرا که آن ها هم مثل اکثر چپ های "انقلابی" ما ظاهرا نمی توانند از اصول ابدی خود بگذرند و آن را قربانی به اصطلاح مبارزه روزمره رفرمیستی! کنند که برای افزایش دستمزد ها ویا جلوگیری از کاهش آن ها ویا علیه فقر وفلاکتی صورت می گیرد که به هر حال در چارچوب نظام کارمزدی به پیش میرود. "زیرا تلاش برای افزایش دست مزدها و یا جلوگیری از کاهش آن ها به معنی به رسمیت شناختن کارمزدی است و این برخلاف اصول ابدی رهایی طبقه کارگر است ..........آنان(کارگران) هم چنان مومنان واقعی باید به نیازهای روزانه خود به دیده تحقیر بنگرند و با ایمان کامل باید فریاد بکشند: بگذار طبقه ی ما به صلیب کشیده شود و نژاد ما تباه گردد، اما اصول ابدی ما دست نخورده باقی بماند! " (مارکس - بی اعتنائی به سیاست - 1872)

گرچه این نوع دفاع از اصول و رویاروئی آن با نیازهای عملی جنبش کارگری، از جانب طرفداران ایجاد تشکل سراسری الغای نظام کارمزدی و در به بحران کشاندن کمیته هماهنگی ، تاسف برانگیز است. ولی متاسفانه جزئی از بحرانی است که بخش اعظم چپ ما، حال به بیان وشکل دیگری، با آن دست به گریبان است. همان طور که می بینیم چپ های ما نمی توانند گریبان خود را از کابوس لفاظی های انقلابی در دفاع از اصول ابدی شان و حالا در برابر نیازهای جنبش عملی و روز مره کارگران، رها کنند . آن ها اکنون این کار را با عدم تفکیک سطوح مختلف کارگران و با قرار دادن آن ها در برابر همدیگر وبا انکار ضرورت مبارزات روزمره، اقتصادی واتحادیه ای کارگران، انجام می دهند. با قرار دادن الغای نظام کارمزدی در برابر مبارزه روزمره کارگران درون همین نظام ، قرار دادن شورا ویا کمیته کارخانه در برابر اتحادیه ویا سندیکای کارگران، قرار دادن مبارزه قهر آمیز در برابر مسالمت آمیز کارگران، قرار دادن مبارزه غیر قانونی در برابر مبارزه قانونی کارگران، قراردادن مبارزه مخفی در برابر مبارزه علنی کارگران(طرفداران الغای کارمزدی برای مبارزه با سکتاریسم فقط طرفدار مبارزه علنی اند!!)، قراردادن مبارزه انقلابی در برابر مبارزه اصلاحی کارگران و به طورکلی با قرار دادن مبارزه ای که در نهایت ( آن ها کلمه در نهایت را در اساسنامه اول کمیته هماهنگی به فراموشی سپرده اند) برای فراتررفتن از این نظام به پیش خواهند برد در برابر مبارزه ای که هم اکنون کارگران در چارچوب نظام سرمایه داری به پیش می برند. و این تقابل را برای تسکین وجدان انقلابی خود تا جائی پیش می برند که با وجدان آسوده حتی نیروی اصلی انقلاب وحالا انقلاب کارگری، یعنی تشکل ها و رهبران رزمنده کارگری را انکار وتکفیر کنند. تناقضی که باعث شده تا، همان طور که انتظار می رفت، چپ ما عملا دربرابر همین مبارزات روزمره رشد یابنده کارگرانی قرار بگیرد که بعد از پنجاه سال مبارزه توانسته اند تشکل های مستقل خود را بر سفاک ترین وخون ریزترین رژیم استبدادی حاکم بر کشور ما در همین پنجاه سال اخیر تحمیل کنند.

ارزیابی چپ های ما از تلاش موثر کارگران در سازماندهی مبارزات روزمره وسازماندهی تشکل های توده ای و یا اتحادیه ای شان در دو سه سال اخیر هر چه باشد در این واقعیت نمی توان تردید داشت که همین تلاش کارگران ، آن ها را در برابر پرسش آزار دهنده و هم چنین تعیین کننده ای قرار داده است. همراهی با کارگران ویا قرار گرفتن در برابر آن ها؟ واین سئوال اساسی در مارکسیسم که بالاخره چه رابطه ای بین این جنبش چپ، سوسیالیستی ویا انقلابی ( بخوانید مبارزه برای الغای نظام کارمزدی ) با جنبش کارگری ( مبارزات روزمره کارگری ) وجود دارد؟

به نظر می رسد که چپ های ما ، آن طور که از مباحث شان در این رابطه برمی آید، راه دوم را برگزیده اند. و البته اگر به جز این بود عجیب می نمود. چرا که چپ های ما در واقع همان راهی را برگزیده اند که در پنجاه سال اخیر رفته اند. یعنی دفاع خونین و آتشین از آرمان های پرولتاریا ولی بی توجه به اوضاع و خواست خود پرولتاریا.

طرفداران الغای کارمزدی ما که دیگران را به نفهمیدن تاریخ متهم می کنند باید به خوبی به یاد بیاورند که سنگ بنای این تناقض در چپ ما، از همان آغاز بر تئوریزه کردن همین بی توجهی به خواست واوضاع مشخص خود پرولتاریا و برای توجیه مبارزه انقلابی شان گذاشته شد. چپ های ما بر این اساس در آن زمان ( به درست دربرابر رفرمیسم توده ای وبه نادرست در انکار ضرورت سازماندهی توده ای) وبی توجه به شرائطی که برای انقلاب لازم است ، به مبارزه مسلحانه به عنوان هم استراتژی و هم تاکتیک مبارزه روی آوردند تا موتور کوچک آن ها ( بخوانید تشکل سیاسی کارگری الغای کارمزدی ها ) بتواند موتور بزرگ توده ای را به حرکت در بیاورد . تناقضی که باعث انزوای تاریخی چپ ما ( به گفته درست طرفداران الغای کارمزدی ما، چپ غیر کارگری) از جنبش کارگری در دهه های اخیر بشود. تا به قول حشمت محسنی در نوشته خود در ضرورت سازمانیابی سراسری کارگری، در رابطه با جنبش کارگری در این دوره، بیشتر به بار خاطر تبدیل شوند تا یار شاطرآن.

ولی به هر حال آن ها خود را، همانند چپ های کنونی ما( به اضافه طرفداران الغای کارمزدی کارگری ما!)، مارکسیست می دانسته و می دانند. در حالی که مارکسیست ها حتی برای یک لحظه هم نمی توانسته و نمی توانند این شعار مانیفست کمونیست را فراموش کنند که رهائی طبقه کارگر تنها بدست خود طبقه کارگر امکان پذیر است. وازاین رو توجه به خواست واوضاع خود پرولتاریا ( و با تاکید همیشگی مارکس آن طور که هست و نه آن طور که ما می خواهیم) الفبا ویا مسئله اصلی استراتژی انقلاب کارگری و یا سوسیالیستی مارکس را تشکیل می دهد .

حال آیا فکر می کنید که با انزوای باشکوه و تاریخ ساز طرفداران الغا نظام کارمزدی در میانه راه کمیته هماهنگی برای ایجاد تشکل های کارگری ، ما به آغاز راه خود در پنجاه سال گذشته رسیده ایم؟ هم آری وهم نه. آری، به این دلیل که این موضع گیری ها نشان می دهد که چپ ما هنوز نتوانسته است به تناقضی پاسخ بدهد که انزوا ویا جدائی عملی ویا سکتاریسم تاریخی خود از جنبش توده ای کارگری را از آن آغاز کرده است . هم نه ، به این دلیل که عملا دوران تاریخی چنین برخوردی یعنی دوره لفاظی های انقلابی در برابر نیاز های عملی جنبش کارگری به سر آمده است. البته پایان این دوره تاریخی در جنبش کارگری ما، مثل هر دوره مشابه دیگری در تاریخ جنبش جهانی کارگری، بدان معنا نیست که چپ های سکتاریست ما به قول میشل کوهن به سرچشمه چپ، یعنی به جنبش کارگری، باز خواهند گشت. بلکه بدان معناست که چپ های غیرکارگری ما بالاخره برسر این دوراهی رسیده اند که در مبارزه طبقاتی ای که در جامعه ما عمق و گسترش می یابد، به جای لفاظی های انقلابی می باید در عمل روشن کنند که در کجا و در کنار کدام طبقه ایستاده اند؟

الفبای استراتژی انقلاب سوسیالیستی مارکس

طرفداران الغای کارمزدی ما می گویند که لزوم تشکل سیاسی و سراسری الغای کارمزدی به عنوان هم تاکتیک و هم استراتژی انقلابی در الغای نظام کارمزدی را با ارزیابی از اوضاع جنبش کارگری در سطح جهانی و داخلی وبررسی دلائل شکست آن و برپایه بازگشت به دیدگاه مارکس و الگوی سازماندهی او در انترناسیونال اول گرفته اند. جائی که ظاهرا هنوز درآن جدائی مبارزه اقتصادی از مبارزه سیاسی کارگران و جدائی احزاب از سندیکاها صورت نگرفته و این بدعتی بوده است که، از نظر آن ها، "توسط لنین تئوریزه و بعد از انقلاب روسیه نهادینه شده است. دیدگاه بورژوائی که توسط متفکرین اصلی بین الملل دوم در جنبش کارگری شیوع یافت و تاثیر مخربی برآن گذاشت. این تفکر وسیاست از یک طرف، کارگران را محدود به تشکلات امکان گرایانه نمود و از طرف دیگر، آنان را به وسیله ای برای پیش برد اهداف احزاب سیاسی – عمدتا رفرمیستی و اپورتونیستی – تبدیل کرده است" ( جعفر رسا – منبع بالا). با این ریشه یابی آن ها، نه تنها به دلایل شکست جنبش کارگری ما و بلکه در سطح جهانی هم پاسخ می دهند، بلکه ما را به این نیتجه می رسانند که برای رهایی از این نتایج نافرجام تاریخی، راهی جز تشکل سیاسی و سراسری وهم این طور ضرورتا علنی ( نمیدانیم چرا حتما علنی!! لابد به این دلیل که انترناسیونال اول هم علنی برگزار شده بود) لغو کارمزدی نمانده است . که بدیل آن را هم می توانیم در" انترناسیونال اول، شوراهای کارگری در آلمان و بریتانیای بعد از جنگ جهانی اول و هم چنین شوراهای کارگری سال های انقلاب 57 پیدا کنیم. " تشکلی که" هدف عمده آن هم باید مبارزه با سندیکالیسم" باشد ونه سکتاریسم سازمان های سیاسی. چرا که به قول رسا، سندیکالیسم در ایران سنت ریشه داری دارد و به قول حکیمی رفرمیسم کارگری اساسا خود را درشکل اتحادیه وسندیکاهای کنونی نشان داده و می دهد. همه این ها، وهم این طور رویکرد وهدف کمیته از دید حکیمی هم، "از این واقعیت سرچشمه می گیرند که جنبش کارگری جنبشی ذاتا ضد سرمایه داری است"(حکیمی-آن ها که -------در کمیته هماهنگی چه می کنند).

آیا به این دستگاه کامل تحلیلی از مسائل ومصائب جنبش کارگری و سوسیالیستی و دلائل شکست و راه برون رفت از آن ایرادی وارد است؟ نه، ایرادی وارد نیست. ولی تنها ایراد آن است که چنین تحلیلی نه تنها مارکسیستی بلکه علمی هم نیست. چرا که مارکسیسم و تئوری انقلاب کارگری مارکس به مثابه یک تئوری علمی، والبته نه به عنوان نتیجه کارکرد ذهنی دانشمندانه، اساسا در برابر چنین دیدگاه هایی در زمان خود شکل گرفت. و به عنوان سوسیالیسم علمی، اتفاقا با تکیه بر نتیجه مبارزه طبقاتی کارگران و تاکید بر ضرورت دفاع از سازماندهی همین مبارزات روزمره اقتصادی و اتحادیه ای این طبقه، خود را از انواع سوسیالیسم های تخیلی متمایزکرد.

الغای کارمزدی از تخیل تا واقعیت

ازنظر تاریخی، همان طور که دریپر درتکوین تئوری انقلای کارگری و یا سوسیالیستی مارکس توضیح می دهد، تمامی گرایشات سوسیالیستی و یا کمونیستی قبل از مارکس، همانند کارمزدی های امروز ما، نسبت به مبارزات روزمره اقتصادی کارگری، گرایش منفی و به بیان دیگری تلقی ضد اتحادیه ای داشته اند. همان طور که می دانیم اتحادیه ها در آغاز در انگلستان به عنوان موطن اولیه سرمایه داری وبه موازات گسترش آن، شکل گرفتند. ولی سوسیالیسم در آن بر اساس ضدیت با اتحادیه های کارگری بنیان گذاشته شد. آونیسم و مهم تر از آن جنبش کارگری چارتیستی و همین طور جناح انقلابی آن نسبت به اتحادیه های کارگری تلقی منفی داشتند. به این معنی که آن ها، همانند کارمزدی های ما، می گفتند که مبارزه و یا تشکل سیاسی مقدم است. چرا که اتحادیه ها برای اصلاحات اقتصادی و یا رفرم های حقیری مبارزه می کنند که نمی تواند کارگران را از حقارت این نظام رها کند. از این رو آن ها به عنوان یک جنبش کارگری، مجموعه ای از مطالبات سیاسی – مثل مجموعه مطالبات سیاسی- طبقاتی کارمزدی های امروز ما- را هدف خود قرار دادند که از نظر آن ها به انقلاب اجتماعی- ویا به الغای نظام کارمزدی – منجر می شد.

تمامی مطالبات جنبش چارتیستی، همان طور که تاریخ دانان الغای کارمزدی ما نیز باید بدانند، بعدها توسط بورژوازی- امیدواریم مطالبات سیاسی - طبقاتی و خواست تشکل سیاسی، سراسری وصد درصد علنی طرفداران الغای نظام کارمزدی ما هم- تامین شدند. به همین دلیل آن ها بعد ها به لیبرال ها پیوستند وسپس از میان رفتند. اما مطالبات حقیر کارگران و اتحادیه های کارگری از جانب بورژوازی پاسخی نگرفتند وهنوز هم نگرفته است . به همین دلیل هم، این مطالبات حقیر و تشکل های آن نیز، یعنی اتحادیه ها، تاکنون پایدار مانده و هنوز هم برای همان مطالبات حقیر مبارزه می کنند.

آیا این تناقض، طرفداران الغای نظام کارمزدی امروز ما را- همان طور که مارکس آن زمان را- به نتیجه ای می رساند؟

به این نتیجه که، انقلابی بودن وانقلابی ماندن نه از شور وشوق و یا تدوین صدها برنامه سیاسی ولفاظی های انقلابی بلکه از وفاداری به الزامات مبارزه روزمره- و ذاتا ضد سرمایه داری- طبقه ای نشات می گیرد که مطالبات حقیرش در این نظام برده داری مدرن پاسخی دریافت نکرده و نمی کند. همان نتیجه که تمامی عمر مارکس صرف آن شد تا آن را از نظر علمی به اثبات برساند ودر عمل هم، از این مبارزه و تشکل های آن به عنوان اولین و تنها گرایش در گرایش های گوناگون سوسیالیستی هم زمان خود، دفاع کند وتا آخر عمرنیز به آن وفا دار بماند.

در واقع همه بحث مارکس بر سر این است که این آرمان تاریخی ( وهمین طور رویای طرفداران الغای نظام کارمزدی) ویا آرزوی هرروزه تاریخ انسان زحمتکش چگونه می تواند به واقعیت تاریخی امروز تبدیل شود؟ مارکس می گوید که این آرمان تاریخی و برای اولین بار در تاریخ مبارزه طبقاتی، تنها می تواند در پی مبارزات روزه مره بردگان نظام کارمزدی و تنها به دست خود آن ها و به عنوان گورکنان این نظام به واقعیت بپیوندد. طبقه ای که به واسطه موقعیت اش در تولید نظام سرمایه داری این موقعیت را برای اولین بار- البته بالقوه- به دست آورده است که به عنوان یک نیروی اجتماعی واقعی، انقلاب برای تحقق آرمان تمامی طول تاریخ انسان زحمتکش را برای آزادی وبرابری و رهائی از حقارت و تحقیر نظام طبقاتی به سرانجام برساند وبه تاریخ آن نقطه پایان بگذارد. همین واقعیت است که سوسیالیسم مارکس را به عنوان یک واقعیت عینی و علمی از لفاظی های آرمان گرایانه و تخیلی درباره سوسیالیسم هم عصر او متمایز می کند.

شاید این واقعیت را همه بدانند - وفکر می کنم طرفداران الغای نظام کارمزدی ما هم- و شاید این نکته راهم، که مارکس اولین کسی بوده که درمیان همه گرایشات سوسیالیستی هم زمان خودش- وبازهم برای اولین بار در جنبش سوسیالیستی- که از اتحادیه های کارگری ، حتی زمانی که رفرمیسم در آن ها غلبه پیدا کرد، دفاع نمود. ولی به این نکته کم تر توجه شده که مارکس و مارکسیست ها اولین گرایشی بودند که توانستند رابطه ای درونی و واقعی بین مبارزه برای سوسیالیسم و یا جنبش سوسیالیستی و مبارزات روزمره اقتصادی کارگران و یا جنبش اتحادیه ای برقرار کنند - وخلاف تصور طرفداران الغای نظام کارمزدی ما از مارکس، درست بر اساس تمایز وتفکیک این دو سطح.

برقراری همین رابطه است که هسته اصلی تئوری انقلاب کارگری و یا سوسیالیستی مارکس را تشکیل می دهد و با اهمیتی که به قول دریپر تئوری اقتصادی ویا کتاب "سرمایه" مارکس دربرابر آن اهمیت کم تری پیدا می کند.

با توجه به واقعیت ها ی بالا به نظر نمی رسد که ادعای طرفداران الغای نظام کارمزدی ما به بازگشت به مارکس وبه سنت وعمل او پایه ای داشته باشد. کسانی که ادعا کرده اند که " دوره تاریخی اتحادیه ها به پایان رسیده" ( جعفر رسا – منبع بالا). درحالی که از نظر تئوری اقتصادی مارکس، پایان مبارزات روزمره و اتحادیه ای کارگران پایان نظام طبقاتی ( نه فقط سرمایه داری) وتاریخ است . و کسانی که ادعا کرده اند که در سنت و عمل مارکس چیزی به نام به رسمیت شناختن مبارزه روزمره و اتحادیه ای کارگران وجود ندارد. درحالی که از نظر تئوری انقلاب کارگری مارکس، همین مبارزه است که کارگران را به مثابه یک طبقه متحد می کند و به جز این سوسیالیسم نه به عنوان یک واقعیت بلکه به عنوان آرمان مردم زحمتکش تا پایان تاریخ نظام طبقاتی باقی خواهد ماند.

(بخش اول)

http://www.rahekargar.de/maghalat/200802/20080217-01-maghalat.htm

برچسب‌ها:


نقطه عطف

نتیجه گزارش هرش: اسرائیلی ها تیری در تاریکی رها کردند، آمریکایی ها میدانستند اسرائیل یک ,جعبه, را میزند اما میخواستند شبح جنگ را بر سر ایران زنده نگه دارند.

http://www.roshangari.net/
روشنگری.درجريان تدارک حمله به عراق جرج بوش، تونی بلر، کالين پاول و مقامات ديگر دولتی شخصا مسووليت دروغگويی و فريفتن افکار عمومی را برعهده گرفتند. هرچند آنها به خاطر اين جرايم قانونی هرگز استيضاح نشدند، اما زير شلاق افکار عمومی جهان قرار گرفتند. حالا ديگر نمی خواهند مسووليت ارائه اطلاعات نادرست را خود برعهده بگيرند.اين ماموريت را به ,دانشمند, و , روزنامه نگار, واگذار ميکنند. آنها حداقل از رسوايی شان در عراق چيزی آموخته اند. اما رسانه های همراه قدرت حتی همين را هم نمی خواهند ياد بگيرند. در جريان حمله اسرائيل به سوريه بنگاه های انحصاری رسانه ای نقشی را ايفا کردند که ,مجرم اجاره ای , برای سران مافيا بازی ميکنند. آنها جايی که مقامات دولتی مصرانه و هدفمند سکوت کردند، به جای آنها حرف زدند و داستان مورد علاقه ی دستگاه قدرت را به گوش مردم رساندند و هرجا که نياز بود خبر بافتند و ريسيدند. اين يک نقطه عطف جديد در سقوط رسانه های همراه قدرت در دوره ماست، و ما از ايسنا و ايرنا و يک دولت استبدادی مثل رژيم ايران صحبت نمی کنيم، بلکه صحبت از دموکراسی های 200 ساله است و نيويورک تايمز و واشينگتن پست و بی بی سی و رويترز که قرار بود رکن چهارم دموکراسی باشند. اين يک نقطه عطف در مسير انحطاط دستگاه رسانه ای غير مسوول است و اين مساله است که محور اصلی گزارش اخير سيمور هرش در نيويورکر
[11 فوريه 2008]است. به همين جهت جزييات و شيوه خبر رسانی و داستان پردازی رسانه ها و ,دانشمندان, مهم تر از خود ماجرای بمباران است که از آغاز شبهه بر آن حاکم بود. هرش خود بعد از انتشار مقاله با اشاره به عملکرد رسانه ها در مسير تدارک جنگ عراق که آنرا بزرگ شکست اخلاقی برای رسانه ها در دهه اخير ميخواند، ميگويد:, کار ما اين نيست که به رئيس جمهور گوش کنيم. عناصری از همان روش چاپلوسانه"kiss-up" در اينجا عمل ميکرد و اين نگران کننده است., هرش با تلاش برای کشف حقيقت برای احيای استقلال روزنامه نگاری در عصر ما تلاش ميکند و رسانه های انحصاری با ناديده گرفتن و حذف گزارشات او می کوشند تلاش او را خنثی کرده و نقش بلندگو برای قدرت مسلط را ادامه دهند. از اينجاست اهميت انتشار گزارشات سيمور هرش در دفاع از دمکراسی. خلاصه ای از گزارش آخر سيمور هرش در زير نقل ميشود.

تير در تاريکی
اندکی بعد از نيمه شب 6 سپتامبر جنگنده های اسرائيل وارد حريم فضايی سوريه شده و ماموريت خود مبنی بر بمباران منطقه ای در ساحل رود فرات در 90 کيلومتری شمال مرز بغداد را انجام ميدهند. عليرغم اينکه در هرچارچوبی اين يک اقدام جنگی محسوب ميشد، مقامات اسرائيل کاملا سکوت اختيار ميکنند. اين در حالی است که اسرائيل بعد از حمله به راکتور اتمی عراق در 1981 با حالت پيروزمندانه تصاوير اکتشافی را منتشر کرده و به خلبانان اجازه مصاحبه های متعدد را داده بود.

نزديکی به ,جنگ جهانی سوم, در رسانه ها
سيمور هرش بعد از شرح فوق و خاطر نشان کردن برخورد سوال برانگيز اسرائيل، به گزارش واکنش سوريه می پردازد که به نوبه ی خود با خودداری همراه بود. واشينگتن نيز ساکت بود. اما رسانه های آمريکايی و اروپايی برعکس درروزهای بلافصل بعداز بمباران لبريز شدند از خبرهايی به نقل از منابع ناشناس حکومتی که مدعی بودند اسرائيل يک راکتوراتمی در دست ساختمان سوری را که بوسيله کره شمالی ساخته ميشد نابود کرده است. از آنجا که سوريه عضوNPT است، ساختن مخفيانه نيروگاه اتمی بالقوه به معنای تلاش برای دسترسی به سلاح اتمی و نقض تعهد آن به شمار می آيد.

هرش سپس واکنش رسانه ها را بررسی ميکند: اولين گزارش از همکاری هسته ای سوريه و کره شمالی در 12 سپتامبر منتشر شد. دراواخر اکتبر رسانه های گوناگون عموما روی چهارنکته توافق داشتند: اينکه دستگاه اطلاعاتی اسرائيل از همکاری هسته ای سوريه و کره شمالی برای ساختن يک سايت در زمين های کشاورزی شرق سوريه آگاهی به دست آورد، اين که سه روز قبل از بمباران , يک کشتی کره شمالی, به نام الحامد به بندر سوری تارتوس در مديترانه رسيد؛ اينکه تصاوير ماهواره ای قويا تاييد ميکنند محل در دست ساختمان بعد از اتمام يک راکتور اتمی را در خود جای ميداد، و اينکه سوريه بر اين اساس از مرزی که اسرائيل ,خط قرمز, ميداند گذشته بود.

گزارشاتی درABC نيوز و رسانه های ديگر منتشر شد مبنی بر اين که آمريکا درمورد قصد تصميم به بمباران در جريان قرار گرفته و مخالفتی ابراز نکرده بود.

اما در مورد رسانه های اسرائيل، سکوت اسرائيل و سانسور نظامی خبر درهفته های بعد ادامه می يابد. رسانه های اسرائيلی نيز فقط اخبار منتشر شده در غرب را انتشار ميدادند. اورشليم پست نوشت اين حمله از آن نوع وقايعی است که به آغاز يک جنگ منتهی ميشود.

دولت آمريکا نيز به سکوت ادامه داد. وقتی خبرنگاران در 20 سپتامبر از جرج بوش در اين مورد سوال کردند او از اظهار نظر خودداری کرد و گفت قصد ندارد چيزی بگويد. واشينگتن پست نوشت: , سکوت همه طرف ها کر کننده است، ولی پيام به ايران واضح است: آمريکا و اسرائيل ميتوانند هدف های هسته ای را شناسايی کرده و از دفاع هوايی بگذرند و آن را ويران کنند.,

به نوشته هرش آشکار بود اسرائيل و ايالات متحده عليرغم اينکه مايل نبودند از زبان آن ها چيزی نقل شود، مشتاق بودند رسانه های خبری در باره بمباران بنويسند. به عنوان نمونه هرش مينويسد:,همان اوايل يک افسر سابق وزارت دفاع اسرائيل که ارتباط نزديکی با مقامات اطلاعاتی دارد با من تماس گرفت و نسخه ای از داستان استاندارد را با جزيياتی پرآب و رنگ ولی غيرقابل اثبات در اختيار من گذاشت,، جزييات مسايلی از اين قبيل بود که ماموران اسرائيل از لحظه ای که کشتی بندر کره شمالی را ترک کرد آنرا دنبال ميکردند، سربازان سوری هنگام تخليه بار از کشتی جليقه ايمنی پوشيده بودند...

در سوم اکتبر نشريه Spectator لندن گزارش داغی از حمله 6 سپتامبر منتشر کرد که حاوی همان اطلاعات بود و ادعا ميکرد که اين حمله , ممکن است جهان را از يک تهديد ويرانگر نجات داده باشد, و اينکه , يک منبع سطح بالا ی وزارتی در بريتانيا , هشدار داد , اگر مردم ميدانستند ما آن روز چقدر به جنگ جهانی سوم نزديک شده بوديم، وحشت عمومی همه جا را فرا می گرفت.,

راکتور خيالی و خيال راحت آمريکا از کره شمالی
سيمور هرش برخلاف روزنامه نگارانی که اين گزارشات را با آب و تاب منتشر می کردند، خبر را چک ميکند و حاصل جستجوی خود را چنين گزارش ميدهد:

اما طی سه ماه تدارک اين مقاله، مقامات سابق و کنونی اعم از اطلاعاتي، ديپلوماتيک واعضای کنگره مکرر به من گفته اند هيچگونه شواهد قابل اتکايی در دست نيست که نشان دهد سوريه پروژه هسته ای دارد. اين احتمال هست که اسرائيل اطلاعاتی را مستقيما به اعضای سطح بالای دولت بوش داده باشد، بدون اينکه سازمان های اطلاعاتی آن را چک کنند.
محمد البرادعی رئيس گروه سازمان ملل برای نظارت بر اجرای ان پی تی به من گفت: ,کارشناسان ما که با دقت تصاوير ماهواره ای را بررسی می کنند، ميگويند اين ساختمان نميتواند تاسيسات اتمی باشد.,
Joseph Cirincione مسوول سياست هسته ای مرکز آمريکن پروگرس به من گفت :, سوريه قابليت های تکنيکي، صنعتی يا مالی برای پی گيری يک برنامه هسته ای را ندارد. من اين مساله را 15 سال است که دنبال می کنم، و هربار که سوء ظنی بوجود می آيد و ما تحقيق ميکنيم می بينيم هيچ چيزی وجود ندارد. هيچ تهديد هسته ای از طرف سوريه وجود نداشته و ندارد. اين ها همه اش سياست است., کرينکيون بنگاه های مطبوعاتی را به خاطر شيوه برخوردشان به اين ماجرا مورد سرزنش قرار داد و گفت : ,فکر ميکنم بعضی از بهترين روزنامه نگاران ما را مورد بهره برداری قرار داده اند.,

درگزارش اين مساله که چند هفته بعد به گروهی برگزيده از اعضای کنگره داده شد، پيام مشابهی دريافت می شود. گزارش که توسط سازمان های اطلاعاتی تهيه شده بود روی اطلاعات آمريکا از ماجرا متمرکز بود و يکی از محورهايی که در اين گزارش در مرکز توجه قرار داشت حضور کره شمالی در ماجرا بود تا معلوم شود آيا آمريکا بايد از مذاکره گروه 6 گانه پس بکشد يا نه. يکی کسانی که به عنوان گروه کاری يکی از قانونگزاران در اين جلسه شرکت داشت، نتيجه گيری گزارش را چنين توضيح ميدهد:, هيچ نشانی از پيمان شکنی کره شمالی وجود ندارد.,

در تکميل اين شواهد که پروژه هسته ای سوريه و مداخله کره شمالی نخستين بار نه توسط سازمان های اطلاعاتی بلکه توسط رسانه ها,کشف, شده، مورتون آبرامس معاون سابق تحقيقات امنيتی به سيمور هرش ميگويد که خودداری مقامات از نشان دادن واکنش به ماجرا او را حيرت زده کرده است: ,بمباران يک کشور ديگر مساله بزرگی است، پس چرا صدايی بلند نميشود، بويژه از طرف دولت های مربوطه و سازمان ملل؟ چيزی اين وسط می لنگد.,

گواهی پر سرو صدا ی فيزيکدان معتبر
سيمور هرش سپس به تحقيق در مورد مهم ترين , مدرک, رسانه ها برای اثبات وجود يک راکتور در دست ساختمان در ماجرا می پردازد، يعنی تصاوير ماهواره ای که در 23 اکتبر توسط ديويد آلبرايت از انستيتوی علوم و امنيت بين المللی منتشر شد. انستيتوی مزبور يک موسسه غير انتفاعی تحقيقاتی است که از اعتبار بالايی برخوردار است. تصاوير توسط يک بنگاه ماهواره ای تجاری مستقر در کلرادو، به نام ديجيتال گلاب، در دهم ماه اوت يعنی چهار هفته قبل از بمباران گرفته شده بود و يک ساختمان چهار گوش و يک مرکز پمپ آب در نزديکی آن را نشان ميداد. در تحليلی که همزمان منتشر شد، آلبرايت که فيزيک دانی است که به عنوان بازرس تسليحاتی سازمان ملل در عراق خدمت کرده است، نتيجه گيری کرد ساختمان که از جلو ديده ميشد تقريبا طول و عرض ساختمان راکتور در يونگ بيون Yongbyon مرکز اصلی تاسيسات هسته ای کره شمالی را دارد. آلبرايت گفت:
,ساختمان بلند در تصوير ممکن است مرکز راکتور در دست ساختمان باشد و مرکز پمپ در کنار رودخانه ميتواند به منظور تامين آب سرد برای راکتور در نظر گرفته شده باشد.,

اوبا طرح يک سری سوالات رتوريک نتيجه گيری کرده بود که تصوير مورد نظر تاسيسات هسته ای است. سوالات اين ها بودند:, پروژه ساختمان راکتور هنگام بمباران چقدر پيش رفته بود؟ چقدر از کره شمالی کمک گرفته شده بود؟ کدام بخش های راکتور را سوريه از کره شمالی يا جای ديگر گرفته بود؟ اين بخش ها حالا کجا هستند؟,

واشنيگتن پست بعدا از او نقل کرد:, من کاملا متقاعد شده ام سوريه تلاش ميکند يک راکتور هسته ای بسازد., سيمور هرش با آلبرايت صحبت کرده و از او می پرسد چطور توانسته تصوير را چنين تدقيق کند: , او به من گفت که قبل از نتيجه گيری در مورد سايت، خودش و همکارش پل برانان , سخت روی گزارشات و تصوير ديجيتال گلاب کار کرده اند, و بعد يافته هايشان را با رابين رايت و ساير روزنامه نگاران واشينگتن پست مطرح نمودند و آنها بعد ازاين که با مقامات دولت بوش مساله را چک کردند به اوگفتند ساختمان واقعا همان هدف مورد نظر اسرائيلی هاست. آلبرايت گفت: , ما اطلاعات را قبل از اينکه واشينگتن پست آنرا تاييد کند منتشر نکرديم., او اطلاع يافته بود منابع اطلاعاتی واشينگتن پست در دولت آمريکا، دسترسی به تصاوير بسيار دقيق تری دارند که بوسيله ماهواره های اطلاعاتی ايالات متحده گرفته شده است.,

واشينگتن پست گزارش را در 19 اکتبر بدون تصاوير مربوطه چاپ کرد و نوشت مقامات آمريکايی و خارجی آشنا با رويدادهای پس از بمباران به اين نتيجه رسيده اند که سايت مزبور خصوصيات تاسيسات هسته ای کره شمالی را دارد. آلبرايت اين نتيجه گيری را تاييد ميکند.

آلبرايت به هرش ميگويد با مقامات اسرائيلی هم ملاقات کرد تا مطمئن شود آنها ساختمان مورد نظر را تاسيسات هسته ای ميدانند و مطمئن شده است که اين طور بود.

اما در اين مورد هم مقامات اسرائيلی مدرک جرم به دست ندادند، بلکه طوری عمل کردند که خود آلبرايت نتيجه بگيرد.آلبرايت ميگويد: آنها بطور اخص نگفتند که تاسيسات مزبور هسته ای بوده ولی همه شق های ديگر، مرکز سلاح های جنگي، موشکی يا رادار را رد کردند و تنها چيزی که باقی می ماند سايت هسته ای بود.

آلبرايت دو روز بعد از نخستين گزارش، در 24 اکتبر تصاوير ماهواره ای ديگری منتشر ميکند که آنها هم توسط ديجيتال گلاب گرفته شده و محل هدف را بعد از بمباران نشان ميداد که صاف شده و زمين آن کنده شده بود. او به نيويورک تايمز ميگويد:, به نظر می رسد سوريه به تلاش زيادی دست زده تا چيزی را مخفی کرده و شواهد برخی فعاليت ها را از بين ببرد. ولی اين فايده ندارد. سوريه بايد به سوال ها در مورد اينکه چه ميکند، پاسخ دهد.
هرش در ادامه خاطر نشان ميکند اين سخنان آلبرايت توسط رسانه های ديگر از جمله نيويورک تايمز وسيعا منتشر شد.

اين در حالی بود که مقامات آژانس انرژی اتمی و ساير موسسات کنترل تسليحات با تعابير آلبرايت از تصاوير به مخالفت برخاستند. هرش از جمله به سخنان يک ديپلومات آژانس در وين اشاره ميکند که به او گفت همکارانش در وين از اين که آلبرايت خود را جلو انداخته و چنين اظهاراتی ميکند آشفته شده اند:, آژانس مداما به روزنامه نگاران گفته است در مورد داستان هسته ای سوريه مشکوک است، ولی روزنامه نگاران خيلی مقاعد به نظر ميرسند.,

داستان پردازی با يک ,جعبه چهارگوش,
يک ديپلومات ديگر با عصبانيت در مورد تصاوير چنين نظر داد:, يک ساختمان چهارگوش يک ساختمان چهار گوش است, او که با تصوير ماهواره ای برای راست آزمايی فعاليت هسته ای آشنا بود گفت آژانس , اطلاعاتی در دست ندارد که بتواند نشان دهد تاسيسات مزبور چه هست. آنها ساختمانی را می بينند که از نظر ژئومتری در نزديکی يک رودخانه قرار دارد و ميتوان آن را به تاسيسات هسته ای ارتباط داد. ولی آنها نمی توانند به نحو قابل اعتمادی نتيجه گيری کنند چنين هست. تا آنجا که اطلاعات از منابع باز در ورای تصاوير می آيد تلاشی در جريان است تا از همه اين سرو صداها اطلاعاتی را بيرون بياورد که از اهداف سياسی ناشی شده است.,

هرش اضافه ميکند بيشتر چيزهايی که بايد دور و بر يک تاسيسات هسته ای مخفی ديده شود در اين محل وجود نداشت. يک کارشناس اطلاعاتی وزارت خارجه به هرش گفت: هيچ نيروی امنيتی دور ساختمان نبود، هيچ مقری برای سربازان يا کارگران، هيچ نوع تاسيسات انضمامی, . جفری لوئيس ازنيوآمريکا فانديشن به هرش گفت حتی اگر عرض و طول ساختمان مشابه سايت های کره شمالی باشد، ارتفاع آن برای جای دادن راکت کره شمالی ناکافی بود و بنابراين ساختمان فاقد خصوصيات لازم برای به کار انداختن يک راکتور در مرحله مقدماتی است. به همين ترتيب عکس ها هيچ تاسيسات زير زمينی را نشان نمی دهد. لوئيس گفت: ,تمام چيزی که می بينيد يک جعبه است. شما نميتوانيد ببينيد اين جعبه چه اندازه ای دارد و چه کار ميکند. اين فقط يک جعبه است.,

کارشناسان ديگر نيز در گفتگو با هرش اظهارات نظرهای مشابهی به دست ميدهند. از جمله يک مقام سابق اطلاعاتی که در جريان اطلاعات کنونی نيز هست:,ما هيچ مدرکی برای اثبات وجود يک راکتور نداريم. هيچ اطلاعات مبتنی بر سيگنال ها، هيچ نوع اطلاعات انساني، هيچ نوع اطلاعات ماهواره ای., يک مشاور وزارت دفاع و مسايل امنيتی اين سوال را طرح کرد: ,اگر مدارک موثق در مورد فريبکاری هسته ای وجود داشت که کره شمالي، يک عضو محور شر رئيس جمهور، و سوريه که رئيس جمهور آنرا حامی تروريسم ميداند در آن درگيرند، چرا دولت بوش اصراری برعلنی کردن موضوع نداشته باشد؟,

تلاش مقام اسرائيلی برای گمراه کردن سيمور هرش
هرش در جستجوی واقعيت در ماه دسامبر به اسرائيل ميرود و در مقاله بخشی از گفتگوهای خود با مقامات اسرائيل را گزارش ميدهد. دولت اسرائيل همچنان راز دار بود، اما نظاميان و مقامات کنونی و سابق , مشتاق صحبت بطور ناشناخته بودند,. بيشتر آنها اطمينان موثق می دادند اطلاعات اسرائيل دقيق است. , يک مقام ارشد اسرائيلی که در موقعيتی نيست که جزييات حمله به سوريه را بداند در حاليکه انگشت خود را به سوی من گرفته بود گفت: , نمی رويد بنويسيد آنجا هيچ چيز نبود! آن چيز در سوريه واقعی بود., ديگران نيز در گفتگوهای خود با هرش تاکيد ميکنند که اسرائيل متقاعد شده بود هدف بمباران شده شروع ساختمان يک راکتور اتمی بود.

عقب نشينی فيزيکدان
وقتی در ماه دسامبر هرش با آلبرايت صحبت ميکند او بسيار محتاط تر است. , ما هرگز نگفتيم ميدانيم اين يک راکتور است. ما ميخواستيم مطمئن شويم تصوير با يک راکتورخوانايی دارد. از نظر ما داشت. ولی اين به معنای تاييد راکتور بودن آن نبود.,
هرش در قسمتی ديگر از مقاله، بخشی که به همکاری کره ای ها با سوريه در توليد جنگ افزارهای شيميايی می پردازد، اطلاعات بيشتری در مورد تصاوير ماهواره ای آلبرايت در اختيار ميگذارد که نشان ميدهد اين تصاوير اهميت اطلاعاتی چندانی نداشت:
,ماهواره ای که شرکت مستقر در کلرادو يعنی ديجيتال گلاب مورد استفاده قرار ميدهد و تصاوير آلبرايت را فراهم کرد، اجاره داده می شود. هرکس ميتواند برای تهيه عکس های اختصاصی سفارش بدهد، مخارج آن از چند صد تا صدها هزار دلار است. کمپانی مزبور تصاوير سفارش شده را روی وبسايت خود منتشر می کند، ولی هويت مشتری را اعلام نمی کند. قبل از بمباران توسط اسرائيلی ها بين 5 تا 25 ماه اوت، پنج بار به ديجيتال گلاب پول پرداخت شده تا از ساختمان هدف گيری شده در سوريه تصوير نزديک تهيه کند. واضح است کسی که سفارش تهيه عکس ها را داده بود، در نقشه حمله مداخله داشته است. ديجيتال گلاب 60 درصد معاملاتش را با دولت ايالات متحده انجام ميدهد، ولی اين قراردادها مربوط به کارهای غير محرمانه مثل تهيه نقشه است. دولت سيستم اطلاعاتی و ماهواره ای پيچيده و غيرقابل قياسی دارد که ميتواند تصاويری تهيه کند که تحليل گران آن را highly granular images ميخوانند و قادر بود تصاوير بسيار دقيق تری از هدف تهيه کند. اسرائيل حداقل دو سيستم ماهواره ای نظامی دارد، ولی به گفته آلن تامسن، تحليل گر سابق سيا ماهواره ديجيتال گلاب در رابطه با جمع آوری اطلاعات امتيازاتی دارد که باعث شده اسرائيل به مشتری دايمی آن تبديل شود.,
چاک هرينگ سخنگوی ديجيتال گلاب به هرش گفت حفظ هويت مشتری برای شرکت اهميت درجه اول دارد و او حتی اگر ميدانست چه کسی سفارش داده هويت آن را افشا نمی کرد. هرش اين احتمال را ميدهد که , اسرائيل يا آمريکا سفارش تصاوير را داده باشند تا چيز غيرمحرمانه ای داشته باشند که در صورت نياز پخش آنرا به رسانه ها بسپارند.,
به عبارت ديگر تصاوير به منظور تبليغاتی تهيه شده بود و بر همکاری روزنامه نگاران، دانشمندان و تجار با سياستمداران برای القای نظرآنها به افکار عمومی حساب باز کرده بود.

کشتی مشکوک، قراضه از آب در می آيد
هرش در ادامه به بررسی کشتی ای که گفته ميشد تجهيزات اتمی کره شمالی را به سوريه حمله کرده می پردازد و در اين رابطه مينويسد: سفر کشتی کوچک تجاری الحامد يک قطعه اصلی درگزارشات رسانه ها از بمباران 6 سپتامبر بود. در 15 سپتامبر واشينگتن پست گزارش داد:, يک کارشناس برجسته آمريکا در رابطه با مسايل خاورميانه, گفت: به نظر ميرسد حمله , به رسيدن يک کشتی...حامل مصالحی با اتيکت سيمان از کره شمالی ارتباط داشت., مقاله واشينگتن پست اينطور ادامه می يافت که کارشناسان براين باورند: , در اسرائيل اين توافق وجود داشت که تجهيزات اتمی را تحويل داده بود., ساير رسانه ها الحامد را يک کشتی , مشکوک کره شمالی, معرفی می کردند.

هرش در ادامه ميگويد ولی شواهدی در دست است که الحامد نميتوانست حامل بار حساس از کره شمالی - از هر نوع- باشد. کشتی رانی بين المللی با دقت توسط واحد اطلاعات دريايی لويد Lloyd’s Marine Intelligence Unit ثبت ميشود که بر شبکه ای مجهز متکی است که از منطقه ای سری در اطراف واشينگتن اداره ميشود. بعلاوه بيشتر کشتی های تجاری اکنون بايد به دستگاهی به نام A.I.S مجهز باشند که يک سيستم خودکار تعيين هويت است. اين دستگاه که الحامد هم مجهز به آن بود بطور مداوم موقعيت کشتی را گزارش ميدهد. بنا بر گزارش واحد اطلاعاتی دريايی لويد، الحامد که در سال 1965 ساخته شده سال هاست که در مديترانه شرقی و دريای سياه فعاليت ميکند و در دوره اخير اصلا به کره شمالی نرفته است. هرش سپس مسير حرکت کشتی مزبور، موارد پهلوگيری اين کشتی و ديگر کشتی ها در ساحل سوريه و پرچم هايی را که مثل ديگر کشتی های تجاری برای فرار از ماليات روی خود نصب ميکنند شرح ميدهد. جزييات گزارش مرکز لويد نشان ميدهد کشتی حداقل از سال 1998 تاکنون از مسير کانال سوئز که راه اصلی عبور از مديترانه به خاوردور است نگذشته است. علاوه بر مرکز مزبور گرين پيس نيز مسير حرکت کشتيرانی را ثبت ميکند. مارتينی گوتجه از اين سازمان، که ماهيگيری های غيرقانونی را برای سازمان مزبور ثبت ميکند و از اولين نهادهايی بود که ترديد خود را در مورد صحت گزارشات مربوط به الحامد را اعلام کرد، به هرش گفت:, من 41 سال است که در دريا هستم و ميتوانم به عنوان يک کاپيتان به شما بگويم الحامد چيزی به جز يک کشتی در حال پوسيدن نيست. شما نميتوانيد حتی يک بار سنگين روی آن سوار کنيد چون کف آن قدرت لازم برای اين کار را ندارد.,

بی احترامی همه طرف ها به نهاد ها و قوانين بين المللی
سيمور برای کسب اطلاعات دو بار به سوريه سفر ميکند و از جمله در جستجوی اين است که اگر هدفی که اسرائيل بمباران کرد يک سايت اتمی نبود، چرا سوری ها جدی تر واکنش نشان ندادند. اما اگر در نيويورک و واشينگتن، بی قانونی گسترده هرش را سرگردان ميکند، تکليف دستگاه دولت خودکامه و جمهوری موروثی در سوريه معلوم است. هرش با تعداد زيادی از مقامات دولتی و اطلاعاتی ارشد صحبت ميکند: , هيچيک از مشاوران نزديک پرزيدنت اسد توضيحی مشابه ديگری نداد، هرچند داستان برخی قابل قبول تر بود., به نوشته هرش عموما بيشتر آنها مايل بودند در باره انگيزه های اسرائيل از بمباران با او صحبت کنند. فاروق الشرغ معاون اسد گفت:, ترديد دارم به سوال هر روزنامه نگاری پاسخ دهم. اسرائيل برای احيای اعتبار خودش دست به بمباران زد و هدفش اين است که ما به صحبت کردن در مورد آن ادامه دهيم. با پاسخ به پرسش های شما به اين هدف اسرائيل خدمت خواهم کرد. چرا بايد داوطلب اين کار باشم؟,

بعضی از مقامات سوری به هرش گفتند ساختمان بمباران شده قبلا ساختمان نظامی و اکنون متروک بود، يکی ديگر گفت مرکز تهيه کود شيميايی برای احيای کشاورزی بود، يک ژنرال گفت اين ساختمان هرگز مرکز نظامی نبود و درپاسخ اينکه چرا سوريه پاسخ جدی تری داد گفت: , از ترس نبود، فقط اين را ميگويم., در مورد اينکه چرا سوريه از آژانس برای بازديد از محل بمباران شده دعوت نکرد باز مقامات توضحيات ناهمگون دادند. يکی گفت درخواست داديم نيامدند، ديگری گفت چرا ما درخواست کنيم آنها خودشان درخواست نکردند. مقامات آژانس در گفتگو با هرش هردو مورد را تکذيب کردند.

اما عماد مصطفی سفير سوريه در واشينگتن درگفتگو با هرش در پاسخ اين سوال اظهاراتی کرد که قابل توجه است و به خوبی نشان ميدهد که چگونه عدم واکنش نهادهای بين المللی به اقدامات اسرائيل بستر مناسبی برای بی اعتنايی به نهادهای بين المللی فراهم آورده است. او به هرش گفت:
,ما وارد اين بازی نمی شويم که هروقت اسرائيل ادعا کند اين يک تاسيسات اتمی است از کارشناسان خارجی برای بازديد دعوت کنيم. اگر آنها را بياوريم و آنها بگويند آنجا هيچ چيز نبود، آنوقت اسرائيل ميگويد اشتباه کرده و دو هفته بعد يک سايت ديگر را بمباران می کند. و اگر به آژانس اجازه ندهيم، اسرائيل ميگويد ,ديديد؟, اين ابلهانه است. چرا بايد اين کار را بکنيم؟,
هرش در گفتگوهای خود بامقامات سوری به اين نتيجه رسيد که احتمالا کارگران و شايد متخصصين کره ای برای اجرای قراردادهای مربوط به ساختن جنگ افزارهای شيميايی به سوريه رفت و آمدداشته اند. سوريه پيمان منع توليد سلاح های هسته ای را امضا نکرده و در حوزه نظامی با کره شمالی از ديرباز همکاری ميکند. به نظر هرش ساختمان بمباران شده نه با توليدات کشاورزی که برخی مقامات سوری ادعا ميکردند ارتباط داشت نه با تاسيسات اتمي، بلکه به ژست دفاع سوريه و همکاری اش با کره شمالی مربوط بود و اين برای ساکت نگاه داشتن مقامات سوری در واکنش به بمباران کافی بود.

نقش آمريکا. نقش ديک چني؟
تحقيقات هرش اطلاعات زيادی در مورد نقش آمريکا در برنامه ريزی اين حمله به دست نمی دهد. نخستين بار خبرگزاری ABC از قول يک مقام رسمی ارشد گزارش ميدهد اسرائيل اطلاعات در مورد ,سايت هسته ای, سوريه را در اختيار آمريکا ميگذارد و کمک های ماهواره ای و اطلاعاتی گسترده ای ميگيرد. در يک مرحله حتی دولت بوش در نظر داشت خود به سوريه حمله کند. مقامات اسرائيلی در گفتگو با هرش همکاری آمريکا را رد ميکنند و می گويند هيچکس در کسب اطلاعات به آنها کمک نکرده است. ظاهرا تهيه تصاوير ماهواره ای بوسيله يک شرکت تجاری هم در تاييد اين نظر است. هرش در مورد شيوه تهيه توضيحاتی ميدهد که قبلا نقل شد

هرش اين سوال را طرح ميکند که اگر دولت بوش قبل از حمله شديدا با اسرائيل همکاری ميکرد، چرا اسرائيل به يک شرکت تجاری مراجعه کند؟و همانطور که در بالا آمد اين احتمال را طرح ميکند که سفارش به يک شرکت تجاری فقط برای استفاده رسانه ای و تدارک سرپوش قانونی بود.
اما به عنوان شاهد همکاری نزديک اطلاعاتی آمريکا و اسرائيل قبل از حمله، هرش از يک مجله فنی که به تکنولوژی فضايی می پردازد نقل ميکند که آمريکا قبل از حمله 6 سپتامبر اسرائيل به سوريه، اسرائيل را از نقاط ضعف احتمالی هدف گيری مطلع کرده و سيستم های رادار برای اجرای ماموريت را سوار کرده بود. جنگنده های اسرائيل قبلا از بمباران، تاسيسات رادار سوريه در ساحل فرات نزديک مرز ترکيه را زدند و توانستند بدون مداخله آن ماموريت بمباران را انجام دهند.

يک مامورارشد سابق اطلاعاتی آمريکا به هرش ميگويد حمله سوريه به ماه ها قبل بر ميگردد که به برنامه ريزی آمريکا برای يک حمله احتمالی به ايران مربوط است. در تابستان گذشته دفتر اطلاعاتی وزارت دفاع به اين نتيجه رسيد سوريه در حال نصب يک سيستم درادار دفاعی جديد تهيه شده بوسيله روس هاست که شبيه سيستم ايرانی ها است. ورود به فضای سوريه ميتواند اين سيستم را فعال کرده و اطلاعات با ارزشی برای آمريکا فراهم کند. ديک چنی از اين ايده حمايت کرد زيرا به سوريه وصل می شد و نشان ميداد:, ما در باره ايران جدی هستيم,.افسر مزبور ميگويد آن موقع تمرکز روی سيستم رادار ودفاعی بود نه تاسيسات هسته ای و ادعای بعدی اسرائيل در مورد ساختمان هسته ای در سوريه اگر نه کاخ سفيد اما بسياری را درمحافل نظامي، اطلاعاتی آمريکا متعجب کرد.

يک مقام اسرائيلی نيز در پاسخ هرش مبنی بر اينکه آيا استقرار سيستم رادار سوريه مورد توجه اسرائيل بوده است ميگويد اين مزخرف است، انگيزه اوليه دولت آمريکا هرچه بوده باشد، اسرائيل دنبال چيزهای بيشتری بود.

رابطه متقابل سياست خارجی آمريکا و باج بگيری کره شمالی
هرش در ادامه مقاله نوشته است ماجرای حمله به سوريه با جزيياتش از قبيل استفاده از ماهواره اطلاعاتي،واسطه ها، نقش رسانه ها او را به ياد ماجرای ,کشف يک سايت هسته ای, در Kumchang-ri کره شمالی توسط ماهواره ها ی اطلاعاتی در 10 سال پيش می اندازند که در وزارت دفاع مورد تاييد قرار ميگيرد و عليرغم ترديد محافل اطلاعاتی به صفحه اول نيويورک تايمز درز داده شده و منتشر ميشود. کره شمالی زير فشار شديد ديپلوماتيک اجازه بازديد از اين تاسيسات راميدهد اما به شرط ارائه کمک به ايجاد يک واحد توليد سيب زمينی. بعد از بازديد به جای تاسيسات هسته ای چند تونل خالی پيدا ميکنند.

هرش در ادامه می نويسد شايد مثل کومچانگ ری اسرائيل به اين باور رسيده بود که سوريه چيزی می سازد که برای امنيت ملی آن تهديد به شمار می آيد. ولی چرا خطر برانگيختن واکنش سوريه و يک جنگ ديگر را پذيرفت؟

محمد البرادعی به هرش ميگويد: , اگر کشوری اطلاعاتی درمورد فعاليت اتمی کشور ديگری دارد بايد آژانس هسته ای را خبر کند نه اينکه اول بمباران کند و بعد مساله را مطرح کند. ,
از طرف ديگر ديويد آلبرايت به هرش ميگويد اسرائيل به نهادهای بين المللی کنترل سلاح اعتقاد ندارد. آلبرايت اين بی احترامی به نهادهای بين المللی را توجيه هم ميکند و ميگويد: ,من نظر اسرائيل را با توجه به تاريخچه ايران و الجزيره درک ميکنم.,

اما يک مقام ارشد اسرائيلی هدف ديگری را به عنوان انگيزه اسرائيل در اين حمله معرفی ميکند: او ميگويد عليرغم ضربات شديدی که در جنگ تابستان 2006 اسرائيل به نيروی نظامی حزب الله وارد کرد: , اسد عقده نصرالله را دارد و فکر ميکند او برنده شد. اگر او توانست من هم ميتوانم. اين يک روحيه ماجراجويانه در سوريه بوجود آورده است. امروز آنها محتاط تر هستند., اين نظر را سفير يکی از متحدان اسرائيل در تل آويو تاييد کرد:, حقيقت مهم نيست.اسرائيل توانست اعتبارش را به عنوان يک نيروی بازدارنده بازيابد. اين همه ی مساله است. هيچکس مايل نيست بداند داستان واقعی چيست.,

,مدل, سازی برای هشدار به رژيم ايران و پيام به واسطه چينی
در ادامه مقاله آمده است شواهدی نيز در دست است که حمله پيشگيرانه به سوريه يک هشدار، يک مدل، برای حمله پيشگيرانه به ايران است.
گزارش سازمان های اطلاعاتی آمريکا در مورد توقف برنامه اتمی ايران در سال 2003، خشم محافل واشينگتن و اسرائيل نسبت به اين گزارش، تاکيداسرائيل بر اينکه ناگزير به اقدام نظامی عليه ايران خواهد بود، تلاش مقامات آمريکا از جمله جرج بوش در سفرش به خاورميانه برای خنثی کردن اين گزارش و تاکيد بر جدی گرفتن خطر ايران از جمله مطالبی است که هرش در ادامه مقاله به آن می پردازد و گزارش خود را با اين پاراگراف ختم ميکند:

,اندکی بعد از بمباران ، يک فرستاده چينی و مقامات ارشد امنيتی دولت بوش با هم ديدار ميکنند. شخصی که از اين مذاکره اطلاع داشت به من گفت فرستاده چينی که به تازگی از سفر تهران بازگشته بود، ميخواست کاخ سفيد بداند که در آنجا[ تهران] ميانه روهايی هستند که مايل به مذاکره هستند. مقام امنيت ملی احتمال آن را رد کرد و به فرستاده گفت: شما از بيانيه اخير اسرائيل در مورد سوريه اطلاع داريد.اسرائيلی ها در مورد ايران و برنامه اتمی اش فوق العاده جدی هستند و من معتقدم اگر ايالات متحده نتواند از طريق ديپلوماتيک موفق شود، آنها از طريق نظامی اين برنامه را نابود خواهند کرد., او سپس از فرستاده چينی خواست به دولت خود بگويد اسرائيلی ها در اين مورد خيلی جدی هستند.,

فرد مطلع از اين مذاکره به هرش گفت :, او ميخواست به رهبران چين بگويد آنها به ايران هشدار دهند که ما نمی توانيم جلوی اسرائيل را بگيريم و اينکه ايران بايد به سوريه نگاه کند و ببيند اگر ديپلوماسی شکست بخورد بعد از آن چه خواهد شد. پيام او اين بود که حمله به سوريه بخشا به ايران نظر داشت.,

ضميمه:مصاحبه هرش با شبکه الجزيره.
سيمور هرش در مصاحبه با شبکه الجزيره نظراتش را روشن تر بيان کرده است. هرش در اين مصاحبه ماجرای اطلاعات گرفتن از سيستم رادار ايران به عنوان هدف حمله را روشن تر رد ميکند: ,سوريه يک کشور 17 ميليونی است که شما ميتواند سراسر آن را برويد و کسی اهميت ندهد. اما ورود به ايران و چک کردن رادارهای آن از طريق پرواز از فراز هرسايتی به ضد حمله منجر خواهد شد., او يادآوری ميکند اسرائيلی ها در ايمنی کامل وارد فضای سوريه ميشدند و ميدانستند سوريه کاری نمی تواند بکند و نخواهد کرد. اما مساله چک کردن رادارهای ايران ماه ها قبلا در آمريکا مطرح شده بود و عمدتا توسط دفتر معاون رئيس جمهور - ديک چنی - روی آن کار ميشد. , ميرسيم به سوال بعدي، چه کسی اجازه حمله را صادر کرد؟ من واقعا به اين سوال در مقاله نپرداخته ام، زيرا خيلی بر فرض استوار است. اسرائيلی ها با که صحبت کردند؟ منظورم اين است که اسرائيل چنين حمله ای را قبل از صحبت با کاخ سفيد صورت نمی دهد و من هيچکس را[در آمريکا] پيدا نکردم که از قبل ميدانست که ميخواهند بروند تاسيسات را بزنند. اين می تواند به آن معنا باشد که فقط من نتوانسته ام چنين کسانی را پيدا کنم، و ميتواند به اين معنی باشد، چنين کسی هست، کسی مثل ديک چني، که چنانکه قبلا هم عمل کرده، زنجير فرماندهی را زير گرفته است.,
بی اعتنايی به گزارش سازمان های اطلاعاتی و حفظ شبح جنگ بر سر ايران:بر اساس اين مصاحبه به نظر می رسد هرش متقاعد شده است حمله براساس تقارن دو هدف جداگانه صورت گرفته است. آمريکايی ها ميخواستند اثر گزارش سازمان های اطلاعاتی را خنثی کرده و به رژيم ايران بگويند عليرغم اين گزارش: , ما آماده ايم.. يک نيروی وابسته به خود داريم و اسرائيلی ها وارد خواهند شد و بنگ.. کار ما را انجام خواهند داد., امااسرائيلی ها هدف ديگری داشتند. از حضور کره ای ها در سوريه ناراحت بودند و گفتند هرچه باشد ميرويم ميزنيم و نتيجه اش اين بود که آرای اولمرت بالا رفت.

به عبارت ديگرمصاحبه هرش روشن تر نشان ميدهد اسرائيلی ها برای احيای حيثيت خود بعد از فجايع لبنان و به منظور ارتقاء آرای اولمرت تيری در تاريکی رها کردند، آمريکايی ها به روشنی ميدانستند تير به يک جعبه خالی ميخورد، اما برای نشان دادن بی اعتباری گزارش سازمان های اطلاعاتی آمريکا و تاکيد بر اينکه حمله نظامی يک آلترناتيو قوی است عمليات را تاييد کردند و اين تصميم آمريکا احتمالا در بالاترين پستوی قدرت، دور از چشم زنجير فرماندهی و با توجه به قراين توسط ديک چنی گرفته شده است.

عراق مرده است:سيمور هرش در پاسخ سارا براون خبرنگار الجزيره که نظر او را در مورد احتمال تغيير سياست خارجی آمريکا با توجه به انتخابات پيش رو می پرسد می گويد با نامزد جمهوريخواهان يعنی مک کين مسلما هيچ چيز تغيير نخواهد کرد و باتوجه به وضعيت عراق اين يک فاجعه است. هرش به نقل از يک نويسنده ديگر تاکيد ميکند عراق يک جسد مرده است که وظيفه ديويد پترائوس فرمانده نظامی آمريکا در عراق اين است که با روژ لب و وسايل ديگر جسد را تا انتخابات آينده آرايش کند.
هرش در مورد نامزدهای ديگر نظری نميدهد اما به نقش اسرائيل در آمريکا اشاره ميکند و تاکيد ميکند خودش يهودی است، نه ضد يهود است و نه مخالف اسرائيل اما نفوذ اسرائيل در آمريکا بسيار عميق است و مقدار زيادی پول دارد.

برچسب‌ها:


معرفی مهدی غبرایی ، مترجم آثار برجسته جهان به فارسی


در معرفی مهدی غبرایی

مهدی غبرایی (
۱۳۲۴ - ) مترجم ایرانی است. او یکی از سه برادر غبرایی است که هر سه مترجم هستند. دو تن از آنان : فرهاد غبرایی و هادی غبرایی ، هر یک در تصادف ماشین در جاده تنکابن و قزوین در گذ شتند واندوه بی پایانی برای جامعه کتابخوان ایرانی ببارآوردند
یاد و نامشان فراموشی نشاید!
زندگی
در مرداد ۱۳۲۴ در
لنگرود به دنیا آمد. در رشته حقوق سیاسی از دانشگاه تهران تحصیلات خود را به پایان برد.
ترجمه را به طور حرفه‌ای از
۱۳۶۰ آغاز كرد.
ترجمه ها:
کوری نوشته : ژوزه ساراماگو، نشر مرکز
دل سگ نوشته : میخائیل بولگاکف ناشر اقبال
لیدی ال نوشته: رومن گاری، کتابسرای تندیس
ساعت ها نوشته: مایکل کانینگهام، انتشارات کاروان
بادبادک‌باز نوشته :خالد حسینی ، چاپ اول همراه و چاپ دوم نیلوفر
«موج ها» نوشته: «ویرجینیا وولف»
، ناشر افق
کودکی نیکیتانوشته :الکسی تولستوی، ناشر نیلوفر
درسواوزالانوشته :ولادیمیر آرسنی یف، ناشر نیلوفر
تربیت اروپایی نوشته: رومن گاری، ناشر نیلوفر
مزدور نوشته: هوارد فاست ، ناشر – الفبا و نیلوفر
پرنده خار زار (دوجلدی) نوشته: کالین مکالو، ناشر نیلوفر
کارشناس نوشته: ر.ک. نارایان، ناشر بابل
ویلیام فاکنر( آثار و احوال)نوشته : ویلیام اوکانر، ناشر نسل قلم
مارک توین(آثار و احوال) نوشته: لویس لیری، ناشر نسل قلم
شش جلد متنهای کوتاه شده ادبیات کودکان نوشته : آلن پو . امیلی برونته ودیگران ...، نشر مرکز
واقعیت نویسنده (تحلیل آثار)نوشته: ماریو بارگاس یوسا، نشر مرکز
موج آفرینی (نقد ونظر) نوشته : ماریو بارگاس یوسا، نشر مرکز
همفری بوگارت(زندگینامه) نوشته: استیون بوگارت، نشر مرکز
تانگوی تک نفره(زندگینامه انتونی کوئین) ، نوشته: دانیل پسنر، نشر مرکز
خیابان میگل(مجموعه داستان) نوشته: و.س.نائپُل، نشر شادگان
بلم سنگی (رمان) نوشته: ژوزه ساراماگو، نشر مرکز
مشت مالچی عارف نوشته: و.س.نائپل، ناشر ققنوس
گردش(چهار نمایشنامه رادیویی)، نوشته: ویلی راسل ،ناشر سروش
عشق ومرگ در کشوری گرمسیرنوشته: شیوا نی پُل،ناشرقطره
چارلستن نوشته: الکساندرا ریپلی ، ناشر چکاوک
پیتر پن (برای نوجوانان)، نوشته : ج.م. بری ، نشر مرکز
دفترهای مالده لا ئوریس بریگه، نوشته: راینرماریا ریلکه، نشر دشتستان
وبخشی کتابهای منتشر نشده و زیر چاپ ...

رمان «موج ها» نوشته «ویرجینیا وولف» را بعد از بیست و پنج سال كه پرویز داریوش ترجمه اش کرده بود، باردیگر «مهدی غبرایی» به زبان فارسی برگرداند .
«ویرجینیا وولف» یكی از سه نویسنده برجسته و مطرح قرن بیستم،
دراین کتاب هستی و نیستی راویان را در ۹ فصل بیان می کند . هر فصل یک تابلوی نقاشی دارد . که در زمان گذشته و با لحنی فاخر تراز متن اجرا می شود . رمان شش راوی دارد. که بصورت تک گفتار درونی ، بدون اینکه دیگری را مخاطب قرا ردهد ، از یک عمر سر گذشت آنان روایت می کند تا به پیر سالی می رسد .
«كتاب ریتم ها» عنوان اثری از «لنگستن هیوز» شاعر سیاه پوست آمریكایی است.كه «مهدی غبرایی» آنرا ترجمه کرده و قراراست نشرتصنیف آنرا منتشر کند. این کتاب دردهه۶۰ میلادی نوشته شده است و کتاب مصوری است و بیشتر مخاطبان آن نو جوانان اند ولی برای بزرگسالان نیز قابل استفاده است .
«مهدی غبرایی » رمانی از جویس کرول اوتس ، خانم نویسنده معاصر آمریکایی نیز ترجمه کرده که به تازگی نشر افق آنرا انتشارداده است و رمان «کافکا در کرانه »، نوشته : هاروکی موراکامی ، نویسنده معاصر ژاپنی، را نیز اخیرا نشر نیلوفر منتشر کرده است .
همچنین : نشر « روز نگار» که پروژه « تاریخ شفاهی » را در دست داشت و کتابهایی ازجمله مصاحبه با «علی بابا چاهی » و دیگران را منتشر کرد ، سالهاست که گفتگو با « مهدی غبرایی » را به انجام رسانده است ، اما انتشار آن به تاخیر افتاد و قرار شد نشر ثالث آنرا منتشر کند .

گفتگو با مهدی غبرایی مترجم کتاب 'موج ها'

کتاب هایی که مهدی غبرایی برای ترجمه انتخاب می کند، بیشتر اوقات سرنوشت عجیبی پیدا می کنند. این کتاب ها یا توسط مترجمان دیگر هم انتخاب و ترجمه می شوند یا آنقدر در ارشاد می مانند و صابون ممیزی به تنشان می خورد که خود غبرایی از خیر چاپ آنها می گذرد.
این وضعیت کار را به جایی رسانده که اگر از مهدی غبرایی بپرسید چه کتاب هایی در دست ترجمه دارد، در کمال ادب، جواب می دهد: "اجازه دهید چیزی نگویم. ترجیح می دهم اسم و رسم کتاب همچنان پنهان بماند."
اما بهانه این گفتگو با غبرایی نه خالد حسینی و کازوئو ایشی گورو که ویرجینیا وولف است. نویسنده بزرگ انگلیسی که غبرایی یکی از مهم ترین آثارش یعنی 'موج ها' را ترجمه کرده و به چاپ سپرده است
آقای غبرایی ظاهرا 'موج ها' قرار بود چند سال پیش روانه بازار شود، حتی مجوز هم گرفت ولی منتشر نشد، چرا؟
در زمان آقای خاتمی کتاب به ارشاد رفت و مجوز گرفت اما به نظر خودم ترجمه کامل نبود. یعنی یک رشته نواقص داشت که نمی شد از کنارش به راحتی گذشت. از طرف دیگر دوستانی که ترجمه را خوانده بودند نظراتی داشتند و من می دیدم که کتاب هنوز جای کار دارد. در واقع آن صیقل و تراش نهایی را نخورده بود. به خاطر همین از ناشر خواستم که دست نگهدارد و کتاب را چاپ نکند.
و حالا این رضایت کسب شده؟
بله، حالا پس از چهار سال معتقدم که ترجمه ام کامل شده است و از این بابت خوشحالم.
علت انتخاب کتابی مثل 'موج ها' برای ترجمه چه بود؟
راستش من به دو دلیل این کتاب را انتخاب کردم . اول اینکه 'موج ها' پیش از این توسط پرویز داریوش ترجمه شده بود و یکسال قبل از انقلاب به چاپ رسید. اما این ترجمه بسیار ناقص بود. البته می دانید که آقای داریوش اکثر کارهای مهم ادبی جهان را به فارسی ترجمه کرده اند و بخش مهمی از ساختمان فکری ما در آن دوران با ترجمه های ایشان شکل گرفته ولی در ترجمه 'موج ها' علاوه بر مشکلاتی که در متن کتاب بود، بخش آخر کتاب یعنی حدود ۵۰ صفحه آخر آن اصلا از قلم مترجم افتاده، که اتفاقا مهم ترین بخش کتاب هم هست.
از طرف دیگر، من پیش از این با ترجمه کتاب 'دفترهای مالده لائوریس بریگه' اثر راینر ماریا ریلکه به نوعی به فضای داستانی 'موج ها' وارد شده بودم. چون خود وولف در این کتاب از ریلکه تاثیر پذیرفته است به همین خاطر یک نوع پیش ذهنیت درباره این کتاب داشتم. چرا که هر دو نویسنده در این دو اثر، یک نوع نگاه هستی شناسانه دارند. البته نگاه ریلکه جنبه عرفانی دارد در صورتیکه نگاه وولف در 'موج ها' بیشتردنیوی است. البته دنیوی به معنای خیام گونه آن.
مهدی غبرایی، کوری ژوزه ساراماگو را به فارسی ترجمه کرده است
این روزها مشغول چه کاری هستید؟
راستش ترجیح می دهم درباره اسم و رسم کتاب های در دست ترجمه چیزی نگویم. چون خاطرتان هست که چه مشکلاتی برای کتاب 'بادبادک باز' پیش آمد. ما این ترجمه را همزمان با یک ناشر دیگر به ارشاد سپردیم اما ترجمه من دیرتر از آن یکی ترجمه مجوز گرفت. کتاب 'ریتم ها' اثر لنگستون هیوز هم در ارشاد مانده و با موارد اصلاحی خیلی زیادی روبرو شده که باعث شده اصلا از چاپ آن منصرف شوم.
اما کتاب دیگری که هفت، هشت ماهی است در وزارت ارشاد مانده و هنوز مجوز نگرفته، کتابی است در مورد افغانستان که همچنان مشخصات و اسم کتاب و نویسنده اش را مثل یک راز فاش نکرده ام. این کتاب توسط یک نویسنده غیر افغانی نوشته شده و از نظر ادبی به گمانم ارزش بسیار بالایی دارد. درباره کتاب 'هرگز ترکم مکن' آخرین اثر ایشی گورو هم بهتر است صحبت نکنم. این کتاب دقیقا ۲۲ آذرماه سال ۸۴ برای گرفتن مجوز به ارشاد رفت و هنوز هم مجوز چاپ نگرفته است. کل این کتاب ۳۰۰ صفحه هم نمی شود آن وقت ۱۵۹ مورد اصلاحی دارد که بعضی از آنها حذف مثلا شش صفحه از کتاب است. جالبش اینجاست که همین کتاب با ترجمه یک نفر دیگر مجوز گرفت و الان در بازار هم هست. اما من با این شرایط ترجیح دادم اصلا کتاب را چاپ نکنم. 'هزار خورشید تابان' کتاب دوم خالد حسینی هم به زودی توسط نشر ثالث منتشر می شود و همین طور کتاب 'کافکا در کرانه' هاروکی موراکامی که توسط انتشارات نیلوفر چاپ خواهد شد

برچسب‌ها:

نوآوران




» تماس با من






پیوندها

» اعتصاب سه روزه
»راه کارگر
» ساحل شمال
» عمو کیوان
» گزارشگران
» اتحاد چپ
» دانش سرخ
» ارش
» سلام دمکرات
» اندیشیدن با پتک
»رادیو آوا
» کارگری
» 16آذر
» دیدگاه‡
» پرچم سرخ
» نشر بیدار
» آوای آشنا
» روشنگری
» سهیل
» رادیو برابری
» صمد بهرنگیŒ
» رادیو همبستگیŒ
» رادیو صدای کارگران†
» خاک†
» کارگر†
» مجید اشرف نژاد†
» الناز
» اصلاحچی
» روزمرگی
» تک روی



آخرين نوشته‌ها

 

بایگانی

وبلاگ